آیا کتاب مقدس، واقعا کلام خداست؟


پاسخ ما به این پرسش بیانگر طرز نگرش ما به کتاب مقدس، اهمیت آن در زندگی شخصی ما، و در نهایت تاثیر جاودانی آن در زندگیمان می باشد. اگر کتاب مقدس واقعاً کلام خداست، بنابراین بایستی به آن اهمیت بدهیم، از اصول آن پیروی نماییم، و نهایتاً به آن اعتماد کنیم. اگر کتاب مقدس کلام واقعی خداست، هر گونه بی اهمیتی نسبت به آن، بی اهمیتی نسبت به خداست.

این واقعیت که خدا کتاب مقدس را در اختیار ما گذاشته است، در واقع نشانگر محبت و توجهی است که او نسبت به ما دارد. مفهوم ساده “مکاشفه” این است که خدا آنچه را که هست و راهی را که بتوان با او رابطه داشت، برای ما مکشوف کرده است. ما به هیچ وجه نمی توانستیم این حقایق را بدانیم اگر خود خدا آنها را در کتاب مقدس برای ما آشکار نکرده بود. هر چند این مکاشفه بصورت تدریجی و در طول 1500 سال به کمال رسید، ولی دربرگیرندۀ تمام حقایقی است که انسان نیاز دارد بداند تا یک رابطه صحیح با خدا داشته باشد. اگر کتاب مقدس کلام واقعی خداست، بنابراین در ارتباط با ایمان، زندگی مسیحی، و اخلاقیات والاترین و مقتدرترین و معتبرترین منبع ما می باشد.

پرسشی که ما باید از خود بپرسیم این است که “چگونه میتوان اطمینان حاصل نمود که کتاب مقدس کلام حقیقی خداست؛ و نه صرفاً یک کتاب خوب؟ کتاب مقدس چه خصوصیات منحصر به فردی دارد که آن را برتر از سایر کتابهای مذهبی می سازد؟” اگر بخواهیم صِحّت ادعای کتاب مقدس را مبنی بر اینکه کلام الهام شده خدا است و برای داشتن ایمان و رشد در زندگی مسیحی کاملا کافی می باشد، مورد آزمایش قرار دهیم، لازم است بطور جدی به این سؤالات پاسخ دهیم.

کتاب مقدس مدعی این حقیقت است که کلام خداست و نمیتواند شکی در آن باشد. این مطلب به وضوح در دوم تیموتائوس فصل 3 آیه های 15 تا 17 آمده است: “خودت نيز از كودكی كتاب مقدس را فرا گرفته‌ای. اين كتاب به تو حكمت بخشيده تا بدانی كه دست يافتن به نجات، از راه ايمان به عيسی مسيح امكان‌پذير است. در واقع تمام قسمت‌های كتاب مقدس را خدا الهام فرموده است. از اين جهت، برای ما بسيار مفيد می‌باشد، زيرا كارهای راست را به ما می‌آموزد، اعمال نادرست را مورد سرزنش قرار می‌دهد و اصلاح می‌كند، و ما را بسوی زندگی خداپسندانه هدايت می‌نمايد. خدا بوسيلۀ كلامش ما را از هر جهت آماده و مجهز می‌سازد تا به همه نيكی نماييم. “

مطالعۀ شواهد درونی و بیرونی کتاب مقدس ثابت می کنند که کتاب مقدس حقیقتاً کلام خداست. شواهد درونی اشاره به حقایقی میکنند که درون کتب کتاب مقدس یافت می شوند و بر الهی بودن آن شهادت می دهند. اتحاد و یکپارچگی کتاب مقدس یکی از اولین شواهد درونی است که ثابت میکند کتاب مقدس کلام واقعی خداست. اگر چه کتاب مقدس شامل 66 کتاب می باشد که در سه قارۀ مختلف، به سه زبان متفاوت، بوسیلۀ 40 نفر از طبقات مختلف اجتماعی، و در طول 1500 سال به نگارش در آمده است، اما کتابی یکپارچه است که تا به امروز باقی مانده است، یعنی از ابتدا تا به انتها هیچ تناقضی در آن وجود ندارد. این یکپارچگی ثابت می کند که تمامی نویسنده های کتاب مقدس از یک منبع الهی هدایت شده اند تا فقط کلام بی نقص خدا را به نگارش درآورند.

یکی دیگر از شواهد درونی کتاب مقدس که ثابت میکند کتاب مقدس کلام خداست پیشگویی ها است که در آن به ثبت رسیده اند. کتاب مقدس حاوی صدها پیشگویی دقیق است که دربارۀ آیندۀ اقوامی خاص (مانند قوم بنی اسرائیل)، شهرها و افرادی مشخص می باشد. و همچنین ظهور مسیح (نجات دهنده همه کسانی که به او ایمان می آورند) را پیشگویی می کند. برخلاف پیشگویی هایی که در سایر کتب مذهبی آمده است و یا بوسیلۀ افرادی مانند نوستراداموس (Nostradamus) انجام شده است پیشگویی های کتاب مقدس به شرح دقیق جزییات پرداخته و همواره بطور تمام و کمال به انجام رسیده اند. عهد قدیم شامل بیش از سیصد پیشگویی در باره عیسی مسیح می باشد. نه فقط محل تولد او و اینکه از کدام تبار و خاندان است، پیشگویی شده بود ، بلکه چگونگی مرگ و قیامش در روز سوم نیز پیشگویی شده بود. به وقوع پیوستن تمام این پیشگویی ها ما را به این نتیجۀ منطقی می رساند که همه آنها از یک منبع الهی سرچشمه گرفته اند. هیچ کتاب مذهبی دیگری مانند کتاب مقدس وجود ندارد که حاوی این همه پیشگویی باشد.

منحصر به فرد بودن، قدرت و اقتدار کتاب مقدس سومین دلیل درونی است که ثابت می کند کتاب مقدس یک کتاب الهی است. شاید این دلیل سوم، ضعیف تر از دو دلیل دیگر باشد و بنظر برسد که ما اینگونه تصور می کنیم ولی واقعیت این است که هیچ کتابی اقتدار کتاب مقدس را ندارد. زندگی افراد بیشماری با مطالعۀ کتاب مقدس عوض شده است. کتاب مقدس معتادین و همجنس بازان را از عادات مهلکشان آزاد ساخته و شفا داده است؛ زندگی انسانهای ولگرد و بیکار را تغییر داده است؛ مجرمین سنگدل را دچار تغییر درونی کرده است؛ گناهکاران را توبیخ نموده است؛ و تنفردرونی بسیاری را به محبت و بخشش تبدیل نموده است. همین نکته ثابت می کند که کتاب مقدس کلام مقتدر الهی است. کتاب مقدس قادر است اینچنین تغییراتی حاصل نماید، زیرا حقیقتاً کلام خداست.

به مانند شواهد درونی، شواهد بیرونی نیز حقانیت کلام خدا را ثابت می کنند. تاریخ در کتاب مقدس یکی از این شواهد است. کتاب مقدس بسیاری از وقایع تاریخی را جزء به جزء شرح میدهد. پس لازم است (به مانند هر سند تاریخی) صحّت آن را بررسی کنیم. کشفیات باستانشناسی و سایر نوشته های تاریخی صحّت مطالب کتاب مقدس را بارها تأیید کرده اند. در واقع آثار باستانشناسی و نسخه های بدست آمده ثابت کرده اند که کتاب مقدس کامل ترین و دقیق ترین سند تاریخی دنیای باستان است. شرح دقیق و صحیح وقایع تاریخی در کتاب مقدس ثابت می کند که کلام واقعی و قابل اعتماد الهی است. پس هرگونه تعلیم کتاب مقدس قابل اعتماد است زیرا که کلام حقیقی خداست.

دلیل بیرونی دیگری که ثابت میکند کتاب مقدس کلام الهام شده خداست، خلوص و صداقت نویسندگان کتاب مقدس است. چنانکه قبلاً ذکر شد، افرادی را که خدا برای نگارش کلامش برگزید از طبقات متفاوت اجتماعی بودند. مطالعۀ زندگی شخصی آنان نشان می دهد که نه فقط دلیلی برای عدم صداقت نداشتند، بلکه حاضر بودند برای پیغامی که از خدا دریافت نموده بودند جان خود را فدا سازند. نویسندگان عهد جدید و ایماندارانی که در آن دوره می زیستند (اول قرنتیان فصل 15 آیه 6) به صحت و حقانیت پیغامشان ایمان کامل داشتند زیرا پس از قیام عیسی مسیح، او را دیده بودند و زمان خود را با او سپری کرده بودند. ملاقات مسیح قیام کرده آنچنان زندگی آنان را دگرگون کرده بود که هر چند گاهی اوقات از ترس در پناهگاه ها می زیستند، ولی مایل بودند بخاطر پیغامی که خدا بر آنان آشکار ساخته بود، بمیرند. زندگی و مرگ آنان شهادت میدهد که کتاب مقدس کلام واقعی خداست.

آخرین شاهد بیرونی که ثابت میکند کتاب مقدس کلام الهامی خداست بَقای آن در طول قرن های پی در پی است. از آنجا که کتاب مقدس مدعی بوده که کلام واقعی خداست، بیش از هر کتاب دیگری در تاریخ مورد حمله قرار گرفته است. طوری که بسیاری در پی نابود کردن آن بوده اند. علی رغم تمام حملاتی که جهت نابود کردن کتاب مقدس در زمان اولین امپراطوران روم (از قبیل دئوکلسین)، دیکتاتورهای کمونیست، و حتی ملحدان و ضد خدایان امروزی صورت گرفته است، کتاب مقدس به بقای خود در برابر این حملات، ادامه داده و همچنان پرفروش ترین کتاب در سراسر جهان است.

در طول تاریخ، شک گرایان تلاش نموده اند تا کتاب مقدس را یک افسانۀ مَحض معرفی کنند اما کشفیات باستان شناسی وجود آن را به عنوان یک سند تاریخی واقعی، اثبات کرده اند. . مخالفین مدعی شده اند که تعالیم و اصول کتاب مقدس بسیار قدیمی و متناقض با اصول حاکم بر جوامع امروزی است. ولی واقعیت نشان می دهد که اصول اخلاقی، مفاهیم قانونی، و تعالیم آن بیش از هر کتاب دیگری بر اصلاح جوامع و فرهنگ های مختلف دنیا اثر مثبت و بجا ماندنی داشته است. کتاب مقدس هنوز هم به وسیلۀ علم، فلسفه، و نهضت های مختلف سیاسی مورد حمله قرار میگیرد ولی همچنان، به مانند زمانی که به نگارش درآمد، اصول آن حقیقی و منطبق با نیازهای بشر امروزی است. کتاب مقدس در طول 2000 سال گذشته اثر بنیادی و اساسی بر زندگی افراد بیشمار و فرهنگ های متعدد داشته است. برخلاف تلاش مخالفین برای نابودی و بی اعتبار کردن کتاب مقدس، این کتاب هنوز هم مقتدر، حقیقی، و مؤثر باقی مانده است. برجا ماندن کتاب مقدس در برابر این همه حمله نشانگر آن است که کلام حقیقی خداست. علیرغم تمامی حملاتی که به کتاب مقدس شده ، نباید تعجب کنیم که کتاب مقدس برای همیشه به عنوان کلام غیر قابل تغییر الهی باقی مانده است و همچنان باقی خواهد ماند. عیسی مسیح نیز خاطرنشان ساخت: “آسمان و زمين از ميان خواهد رفت، ولی سخنان من تا به ابد پابرجا خواهد ماند” (مرقس فصل 13 آیه 31). بعد از بررسی همه این دلایل، میتوانیم بگوییم، بله! کتاب مقدس، کلام حقیقی و واقعی خداوند می باشد.

عیسی تنها راه به سوی خدا

 گمان می کنم، هر یک از ما عضو عزیزی از خانواده، دوستی نزدیک و یا آشنایی را از دست داده ایم که بدون داشتن ایمان، دار فانی را وداع گفته و از میان ما رخت بربسته است. و فکرمی کنم بسیاری از ما، از خود پرسیده ایم؛ عاقبت او چه می شود؟ 

این پرسش را من نیز، هنگامی که پدرم از دنیا رفت از خود پرسیدم. هجده ساله بودم بود که او ما را تنها گذاشت. پس از چند سال، حقیقت انجیل، به فیض مسیح بر من مکشوف شد و از نو زآده شدم. در آن زمان بود که به آخرت پدرم اندیشیدم و اینکه او الان کجاست! آیا خدا او را نجات داده و یا در عذاب الهی مجازات می گردد؟ فکر می کنم، درد مرا می فهمید. پسری که به عاقبت پدر خود می اندیشد و در عجب است که آیا پدر نازنین او در جاودانگی که عاری از عذاب و بدور از خشم الهیست بسر می برد؟ من تنها کسی نیستم که چنین تجربه ای داشته است.

عاقبت کسانی که بدون شنیدن انجیل عیسی مسیح از دنیا می روند چه می شود؟ این پرسش نه تنها ما را بر آن می دارد تا کتاب مقدس را تفتیش کرده، پاسخی برای آن بیابیم، بلکه احساسات ما را نیز بر انگیخته، وجود ما را مغموم می سازد. دل ما طالب است تا به نیکویی در مورد گذشتگان خود بیاندیشیم. مایل هستیم سرانجامشان به بهشت برین ختم شود و سعادت جاودانی را برایشان آرزومندیم

اما حقیقتأ چه بر سر آنها می آید؟ اجازه دهید، کمی تصویر جدیتر، وخیم تر و بزرگتری را برای شما ترسیم کنم. تخمین می زنند، که آمار مسیحیان از جمعیت 181 میلیون نفری زمین در تاریخ100 پس از میلاد، چیزی حدود یک میلیون نفر بوده است. و گفته می شود از این میان، 60000 گروه قومی خبر انجیل را نشنیده بودند. در هزاره اول، جمعیت کره زمین 270 میلیون نفر، جمعیت مسیحیان 50 میلیون و گروه های قومی که از انجیل بی خبر بودند، 50000 هزار بودند. و اما در سال 1989 به این ارقام اضافه می گردد. جمعیت زمین بالغ بر 5.2 بیلیون نفر، جمعیت مسیحیان 1.7 میلیون و 12000 گروه قومی از پیغام نجات بخش انجیل مطلع نبودند. به این ارقام، جمعیت بی ایمانان پیش از تجسم مسیح (تخمین تعداد آنها غیرممکن است) را نیز اضافه کنید.[1] وب سایت پروژه جاشوآ[2] آمار روز را به این ترتیب منتشر کرده است. تعداد گروه های قومی جهان 16650 می باشد که از این رقم، 7183 گروه قومی در مورد مسیح چیزی نمی داند، این رقم معادل 2.9 بیلیون نفر است، به عبارتی دیگر، 40.7 درصد جمعیت زمین با انجیل آشنایی ندارند.[3]

شاید شما نیز مانند من، در دل خود آرزو می کنید که فرصت نجات، بجهت نشنیدن خبر انجیل از ایشان ربوده نگردد. آیا اصرار بر اینکه ایمان، محصول شنیدن کلام خدا می باشد از ما، مسیحیان تنگ نظری نمی سازد؟ آیا ایمان آگاهانه به عیسی مسیح و کار نجات بخش وی، لازمه نجات است؟

در دنیای کثرت گرای امروز، تاکید بر این باور که عیسی مسیح تنها طریق نجات است، اعتقادی گستاخانه و یا حتی کینه توزآنه قلمداد می گردد.[4] این که میگوییم عیسی مسیح و ایمان آگاهانه به وی، تنها به سوی رستگاری است، برای بسیاری استبداد مذهبی و تفکری متعصّبانه ای تصور میشود. جامعه پست مدرن امروز، در طلب پذیرش و تصدیق جهان بینی های گوناگون بوده، در کنار به حق دانستن ادیان دیگر، هر نو انحصاریت دینی و اعتقادی را رد کرده، آن را محکوم به تعصب مضر و کینه توزآنه می کند. در این نوشتار در تلاش خواهم بود تا به این پرسشها و پرسشهای بسیار دیگری پاسخ دهم.

اما پیش از اینکه به بررسی این پرسشها و مسائل پیرامون این مبحث بپردازیم، باید یادآور گردم که نظرات و فهم الهیاتدانان و مسیحیان در این خصوص بسیار متنوع بوده و قدمت این موضوع به قرون اول میلادی باز می گردد. آگوستین در قرن چهارم میلادی با طرح این پرسش از طرف پروفیری به چالش کشیده شد. او از آگوستین چنین پرسش نمود.

“اگر عیسی اعلام می کند که تنها طریق نجات، فیض و راستی است و اگر او می گوید تنها و تنها جانهایی که به او باور داشته باشند به خدا باز خواهند گشت، عاقبت آنانی که قرنها پیش از او می زیسته اند چیست؟… بنابراین تکلیف آن جانهای بیشماری که نمی دانستند که تنها ایمان نجات بخش در وی است که رستگاری می بخشد، چه خواهد بود؟ ایمان بر شخصی که پس از آنها وارد جهان گشت!.[5]

پرسشی که الهیات دانان پیش از وی و پژوهشگران معاصر  نیز همچنان با آن دست و پنجه نرم می کنند.

 

دنیای پست مدرن و آغوش باز

پیش از اینکه وارد کلیسا شده و مباحث مطرح در جامعه مسیحی را مورد بررسی قرار دهیم، اجازه دهید به جامعه بیرون، و به دنیای بی ایمان  نظری افکنده، روحیه و چارچوب فلسفی و واکنش آنان به ادعای انحصارگرایی را  بیشتر و بهتر بشناسیم.

رونالد نش می گوید که به سه گونه می توان به این پرسش که “آیا عیسی مسیح تنها نجات دهنده است؟” پاسخ داد. بلی، بلی، اما…. و خیر. او پاسخ منفی را کثرت گرآیی می خواند.[6] تبی که جامعه امروز بدان می سوزد،  یکی از خطرهای بسیار بزرگیست که تمامیت ایمان مسیحی را تهدید می کند. او می گوید، زمانی که به کثرت گرایی تمایل یافتید، باید تمام آموزه های هسته ای ایمان مسیحی را وا گذارید. آموزه هایی از قبیل، تثلیث، الوهیت مسیح، تجسم پسر خدا و کفاره.[7]

کسانی که به این جهان بینی تمایل باور دارند معتقدند که برای نجات انسان، راهها، ادیان و نجات دهنده های متعددی وجود دارند و معرفی عیسی مسیح به عنوان نجات دهنده ای منحصر بفرد، صحیح نیست.  به قول معروف راههای رسیدن به خدا زیاد است. زمانی که ادیان و فلسفه های جهان، به عنوان تلاشی صادقانه، برای رسیدن به خدا و یا آن موجود و هستی متعال فرض شود، پذیرش و ارزش نهادن آنها لاجرم است. طریق حق، تبدیل به بازار ایده هایی خواهد شد که مشتریان بسیاری دارد. مشتریانی که مطابق با سلیقه و ذائقه خود، جهان بینی مناسب و فلسفه ای درخور تمایلات خویش را بر می گزینند. در سوی دیگر، بازاری بر پا گشته است که باید نیازهای فلسفی و گرایشهای مذهبی این جامعه کثرت گرآ را سیراب کند. روحیه ای که به جامعه مسیحی سرایت کرده، و کلیسا را تبدیل به فروشنده ای ساخته که به دنبال جلب رضایت مشتری است. اگر پیغام انجیلی که اعلام می کنیم باعث رنجش وی گردد، آن را عوض کرده، بنوعی آن را بنمایش می گذراد که باب میل خریدار باشد. “این روحیه تجاری از باور فردی و ایمان شخصی فاصله گرفته، به روشهای کاربردی و موثر متوسل می شود”[8]

بنظر می رسد در چنین محافلی جفا بجهت ایمان به عیسی مسیح و زنجیرها بخاطر انجیل وی، امری بیهوده و بی هدف ساده لوحانه است. رسولانی که به خاطر پیغام راستین انجیل جان خود را نهادند و پولس رسولی که با افتخار از برکات در بند بودن برای مسیح اینگونه می گفت: “امّا ای برادران، می‌خواهم شما بدانید که آنچه بر من واقع گشت، برعکس به ترقّی انجیل انجامید به حدّی که زنجیرهای من آشکارا شد در مسیح در تمام فوج خاصّ و به همهٔ دیگران.”[9]

شاید خواننده گمان برد که کلیسای مسیح از گزند چنین دشمنانی بدور است و اگر برای مسیح و پاسبانی از راستی انجیل، خون  خود را به نجات دهنده خویش هدیه کرده است، امروز نیز از این ترفند محفوظ خواهد ماند. آمین، البته کلیسای راستین مسیح در راستی استوار خواهد ماند و بشارتِ ملکوت در تمام عالم موعظه خواهد شد[10]، اما بسیاری نیز در کلیسا ملبس به فرشتگان نور ظاهر گشته و انجیل مسیح را ملوث ساخته اند، همانطور که پولس رسول به شیوخ افسس هشدار داد:

 زیرا من می‌دانم که بعد از رحلت من، گرگان درنده به میان شما درخواهند آمد که بر گله ترحّم نخواهند نمود،  و از میان خودِ شما مردمانی خواهند برخاست که سخنان کج خواهند گفت تا شاگردان را در عقب خود بکشند.  (افسسیان 20: 29- 30)

جان هیک[11]، فیلسوف دین و الهیات دانی بود که تاثیر بسزایی در شکل گیری چنین تفکری در برخی از قشرهای محدود و لیبرال جامعه مسیحی داشت. برخی از نوشته های این شخص که مبلغ تکثرگرایی دینی بود، به فارسی نیز ترجمه شده است. او می گوید که انحصار گرایی مسیحی، مانند نظام بطلمیوسی [12] (نظریه زمین مرکزی) می باشد.[13]نظریه کثرت گرآیی دینی را که خود مروج آن بود را نیز به مشابه نظریه نظام کپرنیک[14] (نظریه خورشید محوری) در تقابل با نظام بطلمیوسی می دانست. همانگونه که نگرش کپرنیک بر منظومه شمسی که در جامعه ستاره شناسان وقت مطرح گشت، انقلابی برپا کرده بود و نظریه بطلمیوس را به چالش کشیده بود، جان هیک معتقد بود که نظریه او نیز، سامان باور انحصار گرآی مسیحی را به هم ریخته،و شالوده آن را بلرزه در آورده است. الگویی را که بلطمیوس برای کیهان شناخته شده روزگار خود ارائه داده بود، زمین را مرکز گیتی فرض کرده، و خورشید، ماه و بقیه سیارات بدور آن می چرخیدند. در این زمان بود که نیکولاس کپرنیک، نظریه خورشید محوری و یا نظریه کپرنیک را در برابر باور فوق مطرح کرد. نظریه ای انقلابی که امروز الهام بخش عبارت “انقلاب کپرنیک” است که به نظریه های نو و چشمگیری که نگرشهای کهنه را به چالش می کشد نامیده می شود. “جان هیک امیدوار بود تا با ارائه این نظام فکری، عیسی مسیح را که مرکز باور مسیحیت و مذاهب دنیا بود (و او این باور را به نظریه بطلمیوس که زمین را مرکز گیتی فرض می کرد تشبیه می کرد) از میان برداشته و خدا را به جای او، در مرکز هستی بنوعی که مذاهب بدور آن بچرخد قرار می دهد .”[15]جان هیک معتقد بود که تلاشهای مسیحیان انحصارگرا، برخاسته از عدم صداقت ایشان است که مایلند تا نظریات خود را با مستندات مطابقت دهند، اما نتیجه کار ایشان، سرهم بندی بیش نیست که با وجود به تاخیر انداختن سقوط اعتقادات خویش، در نهایت از قادر نخواهند بود از این سرنوشت اجتناب نمایند.[16] اما مطلبی را که کثرت گرآیانی چون جان هیک، علی رغم تلاشهای فراوانی که در خصوص این مطلب کردند، چون کلافی سردرگم به پای ایشان پیچید، معرفی خدا است. منظور ایشان از این خدایی که مذاهب در دور او طواف می کنند چیست و یا کیست؟ آیا این خدا تعریفی مشخص و بعدی قابل فهم برای انسان خاکی دارد و یا تنها موجودی انتزاعی است که نمی توان تعریف کرد. چون به محض توصیف این خدا، اصول کثرت گرآیی به تزلزل در آمده، اساس آن از درون متلاشی خواهد شد. اگر توحید، تعریف راستین خدا باشد، باورهای چند خدایی به ناچار از صحنه خارج خواهند شد و یا اگر چند خدایی، مذهبی است که باید بدان متکی گشت، ادیان توحیدی جایی در این منظومه ادیان نخواهند داشت. در نهایت کثرت گرآیی تبدیل به ماشینی می گردد که مسافرین خویش را در تاریکی کامل رها ساخته است. سیاحتی بی منزل، عبادتی به معبود! اگر این خدا را، این خالق والا و معبود افضل را نشناسیم، آیا این روحانیت معنایی خواهد داشت؟ مشتاق وصلتیم، اما محبوب را نمی شناسیم، حتی نمی دانیم این معبود از عشق چیزی می داند و یا مبحت زبانی است که او به آن با عابدین متکلم می شود. خدای محبت، پیام مسیحیت است، اما زمانی که کثرت گرایان دم از خدای محبت بزنند، خدایی مکشوف را معرفی می کنند، خدایی که بعدی از وجود او بر ما عیان است و این حقیقت در خصوص حق تعالی، حلقه این منظومه را تنگ تر کرده، مجال چرخش به سیارات دیگر را که مروج چنین خدایی نیستند می گیرد. اما مشکل این جهانبینی عمیقتر از آنچیزی است که بنظر می رسد. گرد هم آوردن مذاهب گوناگون زیر یک سقف که همگی دارای نظام باوری متفاوت هستند، تنها به آتش تضاد و خلاف گویی این باور دامن می زند. رونالد نش در این خصوص می گوید: “در جهان هم اشیاء چهارگوش موجود است و هم گرد، اما شما اشیائی که بطور همزمان هم چهارگوش و هم گرد باشید، نخواهید یافت. همچنان، در واقعیت خدا یا شخص است و یا فاقد شخصیت می باشد، اما اینکه بگوییم که خدا در یک زمان دارای شخصیت و فاقد شخصیت است، امری غیرمنطقی می باشد.[17] مسیحیان بر این عقیده هستند که عیسی مسیح خدایی است که مجسم گشته و مسلمانان بر این باورند که عیسی مسیح، تجسم خدا نیست و هر دو گزاره خود را صحیح و دیگری را نادرست می دانند و کثرت گرآیی هر دو را پذیرفته بر راستی آنها صحه می گذارد. قانون امتناع اجتماع تناقض[18] ما را از پذیرش چنین جهانبینی بر حذر می دارددر صورت اصرار شخص در برقرار داشتن فلسفه کثرت گرآیی به قیمت نقض قوانین منطق، باید پرسید که چگونه می توان جهان بینی را اساس نگرش به جهان دانست زمانی که منطق ستیز است، منطقی که آفریننده تفکر، عمل و ارتباطات است؟

 

نظریه رستگاری عام

 

 

نظریه رستگاری عام، لباس مذهبیی است که کثرت گرائی بر تن کرده است. لباسی که رنگ و بوی مسیحیت دارد اما در باطن چیز دیگری است. هرچند نظریه رستگاری عام، مسیحیت را تنها دین راستین و خدای کتاب مقدس را تنها پروردگار می داند، اما تصویری که از خدا ترسیم می کند، با آنچه مسیحیت راستین بدان معترف است تفاوت بنیادین دارد. کتاب مقدس می فرماید که خدا محبت است، اما مسیحیان می دانند که محبت خدا برتر از قدوسیت وی، عدالت و حکمت و حاکمیتش نمی باشد. صفات الهی در هم تنیده شده و همه برخاسته از ذات بسیط الهی می باشند. خدا در قدوسیت خود حاکم است و در حاکمیت خود قدوس و در قداست خویش با محبت و در محبت خود عادل است. صفات الهی چون اجزای ترکیب  دهنده سرشت الهی نیستند تا آنها را بتوان از یکدیگر جدا کرد و یا جمع آنها را خدا نامید. اما چشم انداز یونورسالیزم تنها محبت وی را به نمایش می گذارد، به گونه ای که تمام صفات الهی زیر چتر محبت ربانی مستور شده، این صفت را برتر و افضل تر از دیگر ویژگیهای الهی دانسته، آنها را تحت سیتره خود در می آورد. هر چند این باور به شکل و گونه های متفاوت در مسیحیت لیبرال دیده می شود، اما پیغام اصلی آنها نجات عام است. همه در نهایت نجات خواهند یافت! برخی از آنان معتقدند که اراده الهی در نهایت بر اراده انسان غالب آمده، همگی به خدا ایمان می آورند، گروهی دیگر با تاکید بر اراده آزاد انسان می گویند که در آخر، آدمی با خواست خود، تسلیم فیض الهی می گردد.[19] به گمان برخی از ایشان، انسانها پس از مرگ بلافاصله نجات می یابند، زیرا که جهنمی نیست و عذابی انتظار انسان را نمی کشد و بعضی می گویند که بی ایمانان پس از تجربه عذاب الهی برای مدتی، مورد عفو الهی قرار گرفته، وارد سعادت جاودانه می شوند. لازم به ذکر است، آنهایی که خبر خوش نجات را هم نشنیده باشند، جزء این گروه محسوب می گردند. آخر چگونه می شود که خدای محبت، انسانی را که برای مدتی از او سرکشی کرده و یا اساسأ عارف به حق و یا نجات دهنده او نبود، تا ابد عذاب دهد. “محبت خدا در نهایت برنده می شود”.[20] قدرت این محبت تا به آن اندازه است که شیطان نیز در آخر نجات خواهد یافت.

خدا حاکم است و در حاکمیت مطلق خویش، محبت خود را بر همه اشاعه خواهد داد. اگر نجات عمومی نباشد، تنها دو نتیجه از این گزاره می توان گرفت. خدا قادر نیست و یا او مایل نیست. اگر او تمام انسانها را نجات نبخشد بنابراین همه چیز نزد خدا ممکن نمی باشد و این با کلام خدا مغایرت دارد (متی19: 26) و یا اگر او مایل نیست، دراینصورت بار دیگر باید گفت که کلام خدا مصون از خطا نیست چون کلام می فرماید که او مایل هست تا جمیع مردم نجات یابند (اول تیموتاوس 2: 4) در همین راستا، پیروان نظریه رستگاری عام (آنانی که اراده آزاد انسان معترفند) می گویند که خدا در حاکمیت خدا در جهت نجات همگان عمل کرده و نقشه این رستگاری عام را طوری طرح می کند که در نهایت همه به معرفت الهی رسیده (چه در زمان حیات و یا چه پس از مرگ) با خدا مصالحه می کنند. خدا ابدی است و به اندازه کافی فرصت دارد. به عبارتی دیگر، محبت الهی دست از سر انسان برنخواهد داشت و اصرار ابدی وی بر رستگاری انسان، در نهایت او را فاتح قلوب خواهد گردانید.

از روح تو کجا بروم؟ و از حضور تو کجا بگریزم؟

اگر به آسمان صعود کنم، تو آنجا هستی! و اگر در هاویه بستر بگسترانم اینک، تو آنجا هستی! (مزمور 139: 7- 8)

مقصد مشخص است، اما این ما هستیم که درازای مسیر را تعیین می کنیم. همه نجات خواهیم یافت، اما این کشمکش تا به چه زمانی به طول خواهد انجامید، خود مسبب آن خواهیم بود.

واعظین کتاب مقدس که بر جهنم و عذاب جاودانی تاکید داشتند، بر سه رکن اساسی موعظه های خود را بنا می نمودند. نخست اینکه خدا بی نهایت و بی کران است و هر گناهی که برعلیه موجودی اینچنین متعال انجام پذیرد، مجازاتش نیز بی کران و ابدی است. افزون بر این، خدا برای حفظ جلال خود، باید طغیانگران را به جهنم بفرستد. دلیل سوم این بود که آگاهی بر وجود جهنم، مردم را از ارتکاب به گناه باز می دارد، به عبارت دیگر باور به دوزخ، از فساد اخلاقی به نوعی جلوگیری می کند. باورمندان به نجات عام، بر این سه رکن می تازند و در اعتراض بر این باورها می گویند که تنها موجود متعال می تواند مرتکب گناهی گردد که قابل عفو و چشم پوشی نباشد و چون انسان محدود بوده در قیاس با خدا هیچ است، گناه وی نیز نمی تواند عذاب ابدی را به ارمغان آورد. و این تفکر که خدا برای جلال خود عاصیان را به جهنم می فرستد برای این گروه باوری منفور است. خدای محبت هرگز مایل نخواهد بود، انسانهایی را که در مدت زمان کوتاهی (در قیاس با حیات ابدی خدا) بر علیه او شوریده اند، به جهنم دهشتناک راهی سازد. و در آخر اینکه، چون حیات جاودانی لاجرم است و سعادت ابدی اجتناب ناپذیر، بنابراین با آگاهی بر این مسئله، دلیل هراساندن دیگران از جهنم بی اساس خواهد بود. آخر چه کسی مایل است تا دیرتر به این سعادت ابدی نائل گردد؟

در هر صورت قالبهایی که یونورسالیزم در آن تعریف می گردد، متنوع و بسیارند و به همین جهت، ارائه یک تعریف واحد و جامع و ارائه ساختار فکریی که تمام گونه ها را در خود جای دارد، امکان پذیر نیست، اما در هر صورت، مسیحیان یونیورسالیست، بر این عقیده هستند که انسان گناهکار برای دریافت نجات، نیازمند فیض است، و عیسی مسیح مظهر آن فیض غائی است که بدان همه نجات خواهند یافت. همانطور که پیشتر هم گفته شد، آن گروه از یونیورسالیستهایی نیز که بر وجود جهنم معتقدند، ماهیت آن را پیش از آن که جزائیی بدانند، پالاینده معرفی می کنند، پدیده ای که در نهایت به پالودن خاطی و بازیافت نهایی او خواهد انجامید. فیض الهی چنان گسترده است که همه را در بر می گیرد، چه آنانی که خبر خوش نجات را شنیده و پذیرفته باشند، چه آنانی که به طغیان خویش ادامه داده، آن را رد نمایند، این فیض حتی از آن فراتر رفته، چتر نجات را به سایرین نیز که از این رسته خارجند نیز می گستراند. پیروان ادیان دیگر و حتی کسانی که بدون شنیدن خبر خوش نجات از این دنیا می روند، از این فیض الهی بهره خواهند یافت.

اساس این باور، مانند دیگر کژباوریهایی که در مقابل راستدینی وجود دارند، فهم نادرست از متون کتب مقدسه است.

قصور در تمییز نظریه رستگاری عام و در گستره جهانی نجات

باورمندان به جهان شمول بودن نجات بر آیاتی از کلام اصرار می ورزند که به گستره نجات تاکید می کند.

(خدا) می‌خواهد جمیع مردم نجات یابند و به معرفت راستی گرایند. (اول تیموتاوس 2: 4)

با استناد بر آیاتی نظیر این، در حالی که ساختاری را که این آیه بر آن بنا شده، یعنی متنی که مفهوم آیه از آن برخاسته است، را نادیده می انگارند، بر جهانشمول بودن نجات الهی تاکیید می کنند. اما آنچه بدان توجه نمی شود، تفاوت نجات همگان با “در دسترس عموم بودن نجات است.

واقعیت جهنم

پدیده جهنم، یکی از موضوعاتی است که مشکلی بنیادی برای این گروه می باشد، مسئله ای که ایشان برای انسجام باور خویش مجبور هستند تا به نوعی که با آموزه های آنها همخوانی دارد تعریف نمایند. تعریفی که در نهایت با استنادات کتاب مقدس همگون نیست.

کزارشات عهد جدید، از مکان (وضعیت) دهشتناکی سخن می راند که فرار از تصویر خشن و تندی که در کلام خدا ترسیم می شود امکان پذیر نیست. واژگانی چون: آتشی که خاموشی نمی پذیرد[21]، جایی که کرم ایشان می میرد[22]، نار جاودانی[23]، داوری جاودانی[24] و واژگان بسیار دیگری که از شدت و ناگوار بودن جهنم حکایت می کند، نمی توان بسادگی تغییر داد. هرچند افرادی چون جان استات تلاش کردند تا مفاهیم سمبولیکی به آیات مربوطه ببخشند، اما این تلاش بیهوده بود است. به عنوان مثال جان استات در تفسیر مکاشفه 20: 10 تفسیر متفاوت ارائه می دهد.

 و ابلیس که ایشان را گمراه می‌کند، به دریاچه آتش و کبریت انداخته شد، جایی که وحش و نبی کاذب هستند؛ و ایشان تا ابدالآباد شبانه‌روز عذاب خواهند کشید.  (مکاشفه 20: 10)

او می گوید که وحش و نبی کاذب، هویت انفرادی ندارند بلکه تنها نمادی هستند از دنیایی که با خدا در دشمنی است و زمانی که اینگونه به مطلب بنگریم، مفهوم جهنم، تنها به پایان این عداوت اشاره خواهد کرد و نه مجازات خاطیان.[25] جان پایپر در پاسخ به این پرسش، که آیا عیسی تنها راه رسیدن به خدا است، معتقد است است که نخست باید به سه پرسش بنیادی پاسخگو باشیم. پاسخهایی که بنوعی بستر و نهاد نگرش مان به پرسش فوق را شکل می دهد. آیا خشم الهی، باعث عذاب ابدی کسی خواهد گردید؟ به عبارت دیگر، آیا سرکشان و گناهکاران، به جهت تمرّد خود، تا به ابد خشم و عذاب الهی را تجربه خواهند کرد؟ دوم، آیا کار فدیه بخش عیسی مسیح، لازمه رستگاری است؟ و در نهایت، آیا ایمان آگاهانه به عیسی مسیح، لازمه نجات است؟[26]

مسلمأ او بر این باور است، که پاسخ منفی بر هر یک از این پرسشها، در واقع تمایل و گرایش ما را به نظریه رستگاری عام و یا حداقل شمول گرائیی نشان می دهد.

تصویری نادرست از خدا

ریشه و خاستگاه این باور در تصوری است که ایشان از خدا دارند. باوری که یونیورسالیستها از خدا ارائه می دهند تنها بر دو ستون بنیادی محبت و حاکمیت مطلق وی بنا شده است. خدایی که ذاتآ محبت است و محبت خدا صفتی است که پیوند دهنده و معرف سایر صفات الهی می باشد. خدای محبت در حاکمیت مطلق خود، تنها، چیزی را بر دنیا اعمال خواهد نمود که با ذات وی در دوگانگی نباشد و آن محبت است. او همه را دوست دارد و این عشق او را بر آن خواهد داشت تا همگان را نجات بخشد. درک ناقص از عدالت الهی و کژفهمی که از آموزه مجازات عاصیان در این گروه دیده می شود، زمینه مناسبی را برای جهان شمول بودن نجات آماده می سازد.

مرز کمرنگ کثرت گرآیی و نظریه رستگاری عام

نویسندگان بنامی چون نلز فرره و جان هیک در آغاز در مقام یونیرسالیست وارد صحنه گشتند و بتدریج به کثرت گرایی سوق یافتند.[27] در حقیقت شخص مسیح و کار منحصر بفرد او، نقش اساسی و حیاتی در رستاگاری بشر ایفا نمی کند و حذف او از نظام اعتقادی یونیورسالیست، خدشه ای بر چارچوب باورهای وی وارد نخواهد آورد. به بیان دیگر آنچه جان هیک ارائه داد، مقصد غائی است که هر یونیورسالیستی برای انسجام منطقی باورش و ساده سازی جهانبینی خویش خواهد رسید. اگر ایمان آگاهانه به عیسی مسیح لزوم نجات تلقی نگردد، بنابراین وجود او در این نظام باوری، حیاتی نیست. یکی از اصولی که در این ساختار فکری جایی ندارد، مرجعیت و اقتدار کتاب مقدس است. اصلی که رنگ خود را از نظریه رستگاری عام تا کثرت گرایی بسرعت می بازد تا جایی که وجود مرجعی مکتوب، مکاشفه ای مشخص و سنگ محکی که قابلیت تنگ ساختن عرصه را بر این جهانبینی ها داشته باشد بلکل مردود اعلام می شود.

شمول گرایی

شاید بتوان گفت شمول گرائی جایی بین کثرت گرایی و انحصارگرایی قرار دارد، به این دلیل که مانند کثرت گرایان بر این عقیده اند که نجات منحصر به افراد خاصی نیست و از طرفی با انحصار گرایان در لزوم کار مسیح برای نجات همصدا می باشند. به عبارت دیگری، این گروه بر این باورند که رستگاری الهی از طریق شخص عیسی مسیح و کار نجات بخش او تهیه شده است اما برکات و مزیتهای  این نجات، تنها مختص به گروهی که آگاهانه به این ایمان (باور به عیسی مسیح و کار نجات بخش او) معترفند نمی شود. به عبارتی دیگر، شخص برای دریافت نجاتی که تنها بوسیله عیسی مسیح حاصل شده است، لازم نیست تا ایمانی آگاهانه به عیسی مسیح و کار رهایی بخش وی داشته باشد. دی ای کارسون در خصوص این باور می گوید: “شمول گرایی، جهانبینی است که باور دارد تمام کسانی که نجات می یابند، این رستگاری را بر اساس کار حیات بخش مسیح دریافت می کنند، اما ایمان بر مسیح و کار نجات بخش وی لزومی ندارد، برخی از این افراد در حالی بوسیله مسیح نجات می یابند که هرگز در مورد او نشنیده اند، تنها واکنش مثبتی که این اشخاص نشان می دهد در قبال همان معرفتی است که بدان منور گشته اند”[28]

تمرکز و تلاش ایشان در پاسخ به این پرسش است که؛ تکلیف کسانی که بدون شنیدن خبر خوش نجات از این دنیا می روند چه می شود؟ ایشان می گویند که همه انسانها باید فرصت نجات به آنها بخشیده شود. آنها می گویند که خدا این فرصت را به همه خواهد داد تا در نجات و کار فدیه بخش مسیح سهیم گردند. این شراکت در پذیرش و یا رد این نجات که به شکلی عمومی تر در دسترس عام گذاشته می شود انجام می پذیرد.

اما اساس این باور که فرصت نجات، به همه بخشیده خواهد شد چیست؟ چون مسلمأ بسیاری بدون شنیدن انجیل مسیح از دنیا می روند. بنابراین این فرصت نجات چگونه بخشیده می شود؟

پاسخ به این پرسش با این عبارت آغاز می گردد که؛ ایمان آگاهانه به عیسی مسیح و کار نجات بخش او لازمه نجات نیست. جان سندرز یکی از پشتیبانان این دیدگاه می گوید که با مطالعه متونی که بنظر می رسد نجات را منحصر به آنانی می داند که انجیل را شنیده اند، اینگونه بر می آید که در حقیقت نمی توان با قاطعیت در این مورد نظر دارد. تنها چیزی را که می توان با اطمینان از این آیات فهمید این است که نجات دیگری، جز کار کامل عیسی مسیح وجود ندارد تا شخص بدان نجات یابد.[29]  در این راستا میلارد اریکسون توضیح گسترده تری ارائه می دهد. او در بررسی رساله به رومیان بابهای 1 و 2 و 10: 18 می گوید که مکاشفه عمومی که در دسترس همه انسانها است، طریق نجات را برای کسانی مهیا می کند که در مورد مسیح نشنیده اند. او سپس اضافه می کند که اصول اساسی پیغام انجیل را که در طبیعیت (مکاشفه عمومی) می توان در نکات زیر خلاصه نمود:

  • باور به خدای واحد، قادر و نیکو
  • باور به اینکه انسان باید قوانین این خدای واحد، قادر و نیکو را اطاعت کند.
  • آگاهی بر اینکه او قادر نیست تا قوانین خدا را اطاعت نماید بنابراین مجرم و محکوم است.
  • آگاهی بر اینکه هیچ چیز نمی تواند نااطاعتی وی را پوشانده وی را عفو نماید
  • باور بر اینکه خدا رحیم است، و کسانی را که خود را به رحمت وی بسپارند، خواهد بخشید.

پس از شمردن نکات زیر، می افزاید که کسانی که به این اصول باور داشته و بر اساس آن عمل نمایند، برکات مرگ مسیح را دریافت خواهند کرد، حال این رستگاری منوط بر فهم و درک آگاهانه این انگاره ها نیست.[30]

در اینکه مکاشفه عمومی حامل حقیقت است شکی نیست. اما پرسشی که باید کنکاش شود این است که آیا این حقیقت، رهایی بخش است و یا محکوم کننده؟

مکاشفه خاص، کشف حقیقتی است که در زمان مشخص، برای شخصی مشخص و در مکانی معین انجام می گردد. این پرده برداری بجهت کارکرد خاصی بخشیده می شود و آن رهنمود ساختن انسان به رابطه ای حیات بخش و نجات دهنده است. هدف و مقصود این مکاشفه صرفا نجات انسان است. اما در مقابل مکاشفه عام، حقیقتی است که خدا آن را بر تمام ابنای بشر آشکار می گرداند. مزمور 19 می فرماید:  آسمانْ جلال خدا را بیان می‌کند و فلکْ از عمل دستهایش خبر می‌دهد.  روز سخن می‌راند تا روز و شب معرفت را اعلان می‌کند تا شب. (مزمور 19: 1- 2) افزون بر اینکه آدمیان با نظر افکندن بر خلقت، به معرفتی کلی از خالق خود می رسند، ایشان قادرند تا قوانین اخلاقیی را نیز که خدا در وجدان و در طرح جهان نهاده است، دریباند. اما پیش فرضی که در تار و پود شمول گرائیی نهفته شده است می گوید که مکاشفه عام، قابلیت رستگاری بشر را دارد. و گستردگی و جهانشمول بودن این مکاشفه برای هر انسانی امکان نجات را فراهم می آورد. اگر کسی از درسترسی به مکاشفه خاص عاجز باشد، حتما توانایی دریافت حقایقی که در خلقت بیان شده است را (مکاشفه عام) دارد. و در نتیجه افرادی چون سندرز که پشتیبانان چنین دیدگاهی هستند می گویند که معنای انجیل، محدود به مکاشفه خاصی که در شخص مسیح برای رهایی بشر داده شده است نمی شود، بلکه معرفت محدود مکاشفه طبیعی نیز، قادر است تا برکات نجات مسیح را شامل حال آنانی کند که انجیل را نشنیده اند. به بیانی دیگر، کار نجات بخش مسیح برای نجات الزامی، اما معرفت و آگاهی از انجیل (کار نجات بخش مسیح) اجباری و الزامی نیست.[31]

تضادی که در این ادعا و بیانات کتاب مقدس وجود دارد غیرقابل چشم پوشی است. پولس رسول می فرماید: زیرا که اوّل به شما سپردم، آنچه نیز یافتم که مسیح برحسب کتب در راه گناهان ما مرد،  و اینکه مدفون شد و در روز سوم برحسب کتب برخاست؛ (اول قرنتیان 15: 3- 4)

تغییر مفهوم و پیغام منحصر بفرد انجیل و بسط کرانه های این پیام مشخص در خصوص تجسم، مرگ و قیام پسر خدا، به دانشی کلی و همگانی در مورد خالق جهان، تنها تحریف انجیل است.

آنچه از رومیان بابهای 1 تا 3 بر می آید، فقدان عامل رستگاری در مکاشفه عمومی است. انسان با اینکه به معرفتی نسبی از خدا و قوانین او با مشاهده طبعیت می رسد، اما در برابر این مکاشفه مقاومت کرده، او را رد می کند. رومیان 1: 18- 19 می فرماید:

“زیرا غضب خدا از آسمان مکشوف می‌شود بر هر بی‌دینی و ناراستی مردمانی که راستی را در ناراستی باز می‌دارند. چونکه آنچه از خدا می‌توان شناخت، در ایشان ظاهر است زیرا خدا آن را بر ایشان ظاهر کرده است. “

کلام خدا به وضوح درماندگی انسان را به تصویر می کشد، شکستی که در نهایت به محکومیت وی می انجامد. حقیقت برملا گشته است و عدم توانایی انسان در اطاعت و پذیرش این مکاشفه (به این جهت که همه گناه کرده اند و از جلال خدا قاصرند[32]) او را در مقابل خدا پاسخگو قرار داده است. و چون انسان به قوت خود به معرفت خدا نرسیده، نتوانست خود را نجات بخشید، خدا بدین رضا داد تا با فرستادن پسر خویش، این طریق را مهیا سازد و خود، این حقیقت را بر ما آشکار ساخته، ره رستگاری را که برای ما تهیه کرده بود را به ما نشان داد. آنانی که مکاشفه عمومی را دریافت نموده و خود را در قبال حقایقی که در آن برملا گشته قرار می دهند، قصور و کوتاهی خویش را خواهند دید. این قیاس آنان را بر یک واقعیتی تلختر روبرو می سازد و آن محکومیت انسان است.

ایمان به عیسی مسیح

شمول گرایان ایمان را لازمه رستگاری می دانند، اما آنها معتقدند که حتمی نیازی نیست تا عیسی مسیح ، اساس این ایمان و مرکز این باور باشد. تنها کافی است تا به خدا (آنچه در مکاشفه عام آشکار است) باور داشته باشیم و این ما را کفایت خواهد کرد. جان سندرز می گوید: “می توان هدیه نجات را بدون شناخت بخشنده آن و حتی ماهیت نجات دریافت نمود”[33] “ایمان نجات بخش، به معنای شناخت عیسی مسیح در زندگی کنونی نیست. کار فیض بخشنده خدا گسترده تر از کرانه های مکاشفه خاص است. خدا آنانی را که توبه کرده به او اعتماد نمایند، حتی اگر عیسی مسیح را نشناسند، در ملکوتش خواهد پذیرفت.”[34]

یکی از آیات محبوبی که توسط این گروه استعمال می شود از قرار زیر است:

لیکن بدون ایمان تحصیل رضامندی او محال است، زیرا هر که تقرّب به خدا جوید، لازم است که ایمان آورد بر اینکه او هست و جویندگان خود را جزا می‌دهد. (عبرانیان 11: 6)

اما چون هر آیه دیگری در کتاب مقدس، این حقیقت در متن تمامت کتاب مقدس قابل فهم بوده و در نهایت می توان کاربردی را از آن استخراج و آموزه ای از آن شکل داد. کلام خدا همچنین می فرماید:

 زیرا خدا واحد است و در میان خدا و انسان یک متوسّطی است، یعنی انسانی که مسیح عیسی باشد، (اول تیموتاوس 2: 5)

آنچه شمول گرایان از ایمان معرفی می کنند، چون ظرفی تهی است که می توان آن را با تعالیم ادیان دیگر (ادیان توحیدی چون اسلام) پر نمود و آنچه در این قالب (ایمان به خدا) می ریزیم، ذهنی است و نه عینی.

این محبث جنبه های بسیار وسیع دیگری نیز دارد که از حوصله این مقاله خارج می باشد، اما امیدوارم هستم تصویر کلی از این سه جهانبی برای شما ترسیم کرده باشم. و حال اجازه بدهید به بخش آخر، یعنی انحصارگرایی، که به عقیده من، باور کتاب مقدسی است بپردازیم.

انحصارگرائی

به عنوان مسیحیان متعهد به نهضت انجیلی معتقدیم که عیسی مسیح تنها نجات دهنده است و به جز وی، کسی دیگر توانایی نجات بنی آدم را ندارد. آنچه انحصار گرایی بیان می کند در حقیقت انعکاس آیات زیر است:

 عیسی بدو گفت، من راه و راستی و حیات هستم. هیچ‌کس نزد پدر جز به‌وسیلهٔ من نمی‌آید.  (یوحنا 14: 6 )

زیرا اگر به زبان خود عیسی خداوند را اعتراف کنی و در دل خود ایمان آوری که خدا او را از مردگان برخیزانید، نجات خواهی یافت.  چونکه به دل ایمان آورده می‌شود برای عدالت و به زبان اعتراف می‌شود بجهت نجات.  (رومیان 10: 9- 10)

 زیرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوری کند، بلکه تا به‌وسیلهٔ او جهان نجات یابد.  آنکه به او ایمان آرد، بر او حکم نشود؛ امّا هر که ایمان نیاورد الآن بر او حکم شده است، بجهت آنکه به اسم پسر یگانه خدا ایمان نیاورده.  (یوحنا 3: 17- 18)

و چنانکه مردم را یک بار مردن و بعد از آن جزا یافتن مقرّر است،  همچنین مسیح نیز چون یک بار قربانی شد تا گناهان بسیاری را رفع نماید، بار دیگر بدون گناه، برای کسانی که منتظر او می‌باشند، ظاهر خواهد شد بجهت نجات. (عبرانیان 9: 27 -28 )

ایمان مسیحی، با در نظر گرفتن تمامیت کلام و حقیقتی که بر ما آشکار گشته است، پاسبان چهار حقیقت بنیادی می باشد که بدون آنها، ساختار این باور ویران خواهد شد.

  • وحدانیت حقیقت
  • منحصر بفرد بودن عیسی مسیح و کار نجات بخش وی
  • واقعیت گناه
  • نیاز به کفاره

وحدانیت حقیقت، در مقابل کثرت گرایی دینی/فلسفی ایستاده، به نسبی بودن حقیقت اعتراض می کند. حقیقت یکی است. پذیرش تمامی ادیان و فلسفه هایی که ادعای رسیدن به حقیقت را دارند، گرد هم آوردن جهانبینی ها گوناگون و یک دانستن آنها تضادی بیش نیست. کنار هم قرار دادن هندویزم که معتقد به سیصد هزار خدا هستند در کنار دین توحیدی چون اسلام، با منطق در تضاد است. یک دانست خدایی که اسلام به ما معرفی می کند با ماهیت خدایی که کتاب مقدس به تصویر می کشد، تضادی علنی خواهد بود. در این بازار آشفته، حق با چه کسی است؟ مسیحیان معتقدند که خدا خود سخن گفته و حقیقت را بر ما آشکار نموده است. آنچه کتاب مقدس می گوید، البته با سایر جهانبنی ها و ادیان متفاوت است، اما در نهایت حقیقت است. حقیقتی که انعطاف نمی پذیرد و نمی توان آن را در قالبهای ادیان دیگر ریخته، شکل و فرمی متفاوت و یا همسو با ساختار باورها آنها بخشید.

در همین راستا، مسیحیان به منحصر بفرد بودن عیسی مسیح و یگانه منجی بودن وی معترفند. عیسی مسیح تنها نجات دهنده عالم است و این ادعا، ساخته و پرداخته خیالات مسیحیان و یا انحصارگرایان نیست، بلکه عیسی مسیح خود فرمود:

من در هستم! هر که از من داخل گردد، نجات یابد و بیرون و درون خرامد و علوفه یابد.  (یوحنا 10: 9)

او همچنین فرمود:

عیسی بدو گفت، من راه و راستی و حیات هستم. هیچ‌کس نزد پدر جز به‌وسیلهٔ من نمی‌آید.  (یوحنا 14: 6)

در حقیقت کلام خدا به سادگی می فرماید که ایمان و اعتماد به عیسی مسیح، مسئله مرگ و حیات است.

 زیرا خدا جهان را اینقدر محبّت نمود که پسر یگانه خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد، هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد. (یوحنا 3: 16)

ایمان به عیسی مسیح طریقی تنگ را برای نجات مهیا می کند، سایر گزینه ها در این آیه حذف شده است. ادیان دیگر، طرق رستگاری جانبی و امیدهای غیر در این حقیقت نمی گنجد. اما در عین حال انحصاریتی که در این ادعا دیده می شود، این طریق فراخترین راه ها است. این نجات در دسترس همگان است. هیچ گونه معیار اخلاقی، نژادی و فرهنگی و … از همگانی بودن این نجات نمی کاهد.

افرون بر این دو گزاره، کتاب مقدس حقیقت دیگری نیز بر ما آشکار کرده است و آن گناه است. همه گناه کرده اند و از قوانین الهی قصور کرده، در نتیجه محکوم گردیده اند.

جهانبین های دیگر (کثرت گرایی دینی، رستگاری عام و مشمول گرایی) جدیت گناه را نادیده می انگارند. بنظر می رسد، شدت و وخامت گناه و اثر مخرب و ابدی آن را بی اهمیت می شمارند. وضعیت اسفناک انسان و تباهی سرشت وی، هر گونه امکان و امید پارسایی و خداترسی را از وی گرفته است. خیال واهی مشمول گرایان بر اینکه اگر انسانها فرصت شنیدن خبر نجات بخش انجیل را داشته باشند، می توانند به آن پاسخ مثبت داده، آن را بپذیرند با گزارشات صریح کلام درهم می شکند.

چونکه آنچه از خدا می‌توان شناخت، در ایشان ظاهر است زیرا خدا آن را بر ایشان ظاهر کرده است.  زیرا که چیزهای نادیدهٔ او، یعنی قوّت سَرْمَدی و اُلوهیّتش از حین آفرینش عالم به‌وسیلهٔ کارهای او فهمیده و دیده می‌شود تا ایشان را عذری نباشد.  زیرا هر چند خدا را شناختند، ولی او را چون خدا تمجید و شکر نکردند بلکه در خیالات خود باطل گردیده، دل بی‌فهم ایشان تاریک گشت.  (رومیان 1: 19- 21)

و چون روا نداشتند که خدا را در دانش خود نگاه دارند، خدا ایشان را به ذهن مردود واگذاشت تا کارهای ناشایسته بجا آورند.  (رومیان 1: 28)

پاسخ به این پرسش که تکلیف کسانی که انجیل مسیح را نشنیده اند چیست، در آیات فوق یافت می شود. آیات فوق از محکومیت صحبت می کند، از مجازاتی که در انتظار عصایان است. شریعت بر دل ایشان نوشته شده است، اما در نهایت از اطاعت آن سر باز زده، آن را اجرا ننمودند. شریعت نوشته بر دل ایشان، طریق نجات نیست بلکه فرصت محکومیت را فراهم آورد. و البته انگاره چهارم و حقیقت بنیادی دیگری که مسیحیت را با دیگر باورها متفاوت می سازد، کفاره مسیح است که با زندگی، مرگ و قیام خود، نجات را برای آنکسی که ایمان بیاورد فراهم ساخت. این واقعیت تاریخی است که به ایمان مسیحی مفهوم دیگری بخشیده است، مفهومی که آن را از دیگر ادیان متفاوت می سازد

نویسنده: ادوین کشیش آبنوس

[1] What about those who have never heard? John Sanders, IVP Academic, 1995, p9

[2] Joshua Project

[3] http://joshuaproject.net/

[4] Jesus the only way to God, John Piper, Baker Books, 2010. P7

[5] Nicene and post-Nicene Fathers, series 1, Philip Schaff, ed. Grand Rapids, Mich,: Eerdmans, 1983. 1:416.

[6] Is Jesus the only Savior? Ronald H. Nash, Zondervan, 1994, p9

[7] Ibid p9

[8] Jesus the only way to God, John Piper, Baker Books, 2010. P8

[9] فیلیپیان 1: 12- 13

[10] متی 24: 14

[11] John Hick

[12] Ptolemy System

[13] البته آنچه جان هیک در خصوص ایمان مسیحی می گوید، تنها منحصر به این دین نمی گردد زیرا که ادیان دیگری هم هستند که به چنین انحصارگرایی در ساختار باورهای خود معترفند.

[14] Copernican System

[15] Is Jesus the only Savior? Ronald H. Nash, Zondervan, 1994, p31

[16] Is Jesus the only Savior? Ronald H. Nash, Zondervan, 1994, p32

[17] Is Jesus the only Savior? Ronald H. Nash, Zondervan, 1994, p36

[18] اين قانون مي‌گويد: محال است که هيچ قضيه‌اي هم خودش صادق باشد و هم نقيض آن و یا به عبارتی، الف نمی تواند هم الف باشد و هم غیر الف در یک زمان و در یک رابطه(مفهوم)

The Law of non-contradiction

[19] No Other Name. John Sanders, WM.B. Eerdmans, 1992. p82

[20]  عنوان کتابی نوشته راب بل، که باور نجات عام را ترویج می کند. این کتاب در نهایت باعث گشت تا اعضای کلیسایی که او پیشتر شبانی می کرد، عذر او را خواسته در نهایت از او درخواست کنند تا جماعت را ترک نماید.

[21] متی 3: 12

[22] مرقس 9: 48

[23] متی 18: 18

[24] عبرانیان 6: 2

[25] Jesus the only way to God, John Piper, Baker Books, 2010. P47

[26] Ibid p29.

[27] No Other Name. John Sanders, WM.B. Eerdmans, 1992. p116

[28] Gagging of God, D. A. Carson, p 278

[29] John E. Sanders, “Is Belief in Christ Necessary for Salvation?” Evangelical Quarterly 60 (1988) : 246

[30] Millard Erickson, “Hope for those who haven’t heard? Yes, but…,” Evangelical Missions Quarterly 11. No. 2 (April 1975) :124-25

[31] No Other Name, John Sanders, WM. B. EERDMANS PUBLISHING Co.1992, p 215

[32] رومیان 3: 23

[33] No Other Name, John Sanders, WM. B. EERDMANS PUBLISHING Co.1992, p 225

[34] John E. Sanders, “Is Belief in Christ Necessary for Salvation?” Evangelical Quarterly 60 (1988) : 252-53

مقایسه خداشناسی کاتولیک و   پروتستان                        

آیا هنوز جدالهای الهیاتی اهمیت دارند و یا دیگر دوران آن بسر آمده است؟ آیا نباید امروز از همه اختلافات خداشناسی دست بشوریم و به هم بپیوندیم؟ آیا نباید به جای آنکه چه چیز ما را از هم جدا می سازد به چه ما را با هم متحد می گرداند توجه کنیم؟

آیا عدم توافقهای الهیاتی (آموزه های بنیادی) در حقیقت عمل کردن بر خلاف دعای اتحادی نیست که عیسی مسیح به حضور پدر کرد؟ (یوحنا 17) آیا انجیل ارزش آن را دارد که برای راست دینی و انجیل حقیقی عیسی مسیح، به حد جدایی و انفقاق بایستیم؟ (غلاطیان 1- 2) پایه و اساس اتحاد مسیحی چیست؟ آیا تنها اینکه همه با هم اقرار کنیم که: عیسی مسیح خداوند است کافی است و بررسی و فهم معنی و مفهمومی که هر کدام از ما برای این گفته در نظر داریم مهم نیست؟ و یا باید پرسشهایی در این خصوص که مسیح کیست، چه کرد و چگونه می تواند نزد او آمد نیز اساسی هستند؟
آیا فقط اینکه بگوییم «عیسی مسیح خداوند است» برای اتحاد کافی است، آیا نباید آغوش خود را برای مورمونها نیز باز کرده و آنها را جز خانواده الهی خود بدانیم؟
آیا شاهدان یهوه را که همین اعتراف را به زبان می آورند، نباید در کنار خود بپذیریم؟ هر چند که آنها در کنار اقرار به خداوندی عیسی، او را همان فرشته میکایئل دانسته، رستاخیز بدنی وی را منکر می شود!
آیا آموزه و اعتراف به الوهیت مسیح، اساس اتحاد ایمانی ما می باشد، آیا نباید در کنار آن، انجیل را که از آن خداوند مسیح می باشد را نیز پایه و اساس اتحاد دانست؟
آنچه را که در اینجا مطرح می کنم، ایمان شخصی افراد و ارزیابی اعتقاد و اعتماد قلبی اشخاص به شخص مسیح و کار نجات بخش وی نیست، بلکه صحبت من الهیات و نظام اعتقاد باورهای کلیساهای گوناگون است.
(هرچند در نهایت گروهی یافت خواهند که شد که در بین این گفتگوها به ایمان اشخاص تاخته و یکدیگر را ویران می سازند- این نوشته برای آنانی است که خود را درگیری این صحبتهای سطحی و نادرست نمی کنند)
در سال 1994، سندی تحت عنوان «انجیلی ها و کاتولیکها با یکدیگر» با حضور الهیات دانان دو طرف امضا شد که باعث خشنودی بسیاری و همینطور سبب تنش بی حدی بین دو طرف گشت.
پرسشهای بسیاری در این خصوص مطرح گشت که پاسخ آشکار و قانع کننده ای ارائه نگشت. آیا تنشهای الهیاتی، اختلاف نظرهای بنیادی بین این دو گروه رفع گشته است؟ آیا امضای این سند به معنی توافق هر دو گروه در نرمش نشان دادن به موضع های خشک الهیاتی یکدیگر است، یا هر دو و یا یکی از این دو طرف، از مواضع خود عقب نشینی کرده، دیدگاههای الهیاتی خویش را به مخاطره انداخته است.
آنانی که این سند را امضا کردند معتقد بودند (و هستند) که باید کلیسای کاتولیک و نهضت انجیلی، در خدمت بشارت و کلیسایی دست دوستی به سوی یکیدیگر دراز کرده و خود را مشغول مسائل غیر اساسی نگردانند. اما پرسش همچنان باقی است. آیا هر دو گروه یک انجیل را «بشارت» می دهند؟
این روزها عبارت «انجیل غیر» برای محکومیت گروه های مختلف در جدلهای بی اساس الهیاتی به وفور استعمال می شود. مخصوصا در حوزه هایی که شایسته نیست. شاید غالبا افراد از این عبارت بی جا تنها جهت سرکوب مخالفین خود بهره می برند.
اما هربار که چنین اتهامی به کسی نسبت داده می شود باید آن را سنجید، ارزیابی کرد. پولس رسول فرمود که انجیل مسیح قوت خدا برای نجات است(رومیان 1: 16) بنابراین هرگاه در مورد انجیل صحبت می کنیم، موضوع صحبت مطلبی سطحی و کم ارزش نیست بلکه بنیادی، اساسی و حیاتی است.
به همین جهت است که پیش از اینکه یکدیگر را متهم به موعظه انجیل غیر نماییم، به دقت اساس پیغام را تفتیش کرده، با چوب خط کلام زنده خدا سنجیده، آنگاه حکم را صادر نماییم. بنابارین در صداقت، در کمال مسئولیت پذیری و حس پاسخ گویی به خداوندمان عیسی مسیح باید در این مسیر کوشا، یعنی بیان حقیقت و آشکار کردن ناراستی مشغول بوده، در همان حین نیز، با چشمانی اشک آلود و دلی دردمند، به مدد افراد گمراه رفته در محبت، راستی را به آنها موعظه کنیم.
محبت و راستی دست در دست هم به میدان می روند، مسیح نیز در فیض و راستی ظاهر گشت، و نمونه ای نیکو برای پیروان خود نهاد تا مانند او عمل نماییم.
پیش فرض ما این است که حقیقت عیان و روح خدا در بیان و فهم آن به ما قوت می بخشد. راستی از ناراستی قابل تشخیص است. راستی مطلق است و انجیل یکی است، نسبی گرایی الهیاتی، خطایی است، گناهی است که باید از آن دوری جسته، در پی راستی کوشا باشیم.
آیا ارزش آن را دارد که به این کنکاش بپردازیم؟ بله
آیا آنچه کلیسای کاتولیک و پروتستان را هم از جدا ساخته است، بنیادی است و یا امری حاشیه ای و جدلهایی بر سر قدرت طلبی و سوتفاهمهای الهیتی است؟
این پرسشی است که باید در آخر به پاسخ آن پرداخت. این پرسشی است هر شخص متعهد است برای پاسخ آن تفتیش نماید و خود را به باد احساسات بی اساس چه در برقرار اتحاد و یا چه در بقای شکاف جدایی، نسپارد.
باید کتب را تفتیش نمود و باز هم تفتیش نمود باید به خدا و به خود صادق بود.
آیا این صحبت که نهضت پروتستانیزم و کلیسای کاتولیک روم دو انجیل متفاوت را موعظه می کنند، ادعاهای نهضت انجیلی است و یا کلیسای کاتولیک نیز به همین معطرف است؟ البته بسیاری از کاتولیکها در سر عدم توافق در فهم انجیل از دو طرف اقرار می کنند. اما باید خود سنجید و خود قضاوت کرد.
آیا پیغام مشترکی داریم؟ بله؛ هر دو به عیسی مسیح خداوند معترف بوده به او وعظ می کنیم، اما این تنها پیغام رسولان نبوده است. بلکه آنها این عبارت را «عیسی مسیح خداوند است» را توضیح دادند و معنی آن را به ما تعلیم دادند.
در ایجاست که خط و مرز جدایی بین این دو خداشناسی پررنگ می گردد.
شایسته است بار دیگر تکرار کنم. آیا از نظر پروتستانها (آنانی که از خداشناسی نهضت پروتستانیزم آگاه اند، و نه پروتستانهای نامی) ایمانداران کاتولیک نجات را ندارند؟ البته چنین نیست. بسیاری از ایمانداران کاتویک هستند که در این حیات سماوی با ما شریکند. افرادی چون ویلکیف و هاس که در ساختار کلیسای کاتولیک بودند، انجیل راستین را بزبان می آوردند.و آیا به این معنی است که همه پروتستانها جز خانواده الهی می باشند؟ البته پاسخ منفی است.

بحث ما، باورهای شخصی دو طرف نیست، بلکه تعالیم رسمی کلیسای کاتولیک که نهضت پروتستان با آن سر سازگاری ندارد. تعالیمی که در مستندات و نوشته های این کلیسا بصورت رسمی پذیرفته شده و تعالیمی که در این کلیسا مرسوم بوده و روم (کلیسای کاتولیک) رسمأ آنها را رد نکرده است( هر وقت به این مورد خاص رسیدیم، توضیح خواهیم داد).
البته باید این را هم خاطر نشان کرد که نهضت انجیلی با کلیسای کاتولیک در بسیاری از آموزه های بنیادی دیگر هم عقیده هستند. آموزه هایی چون تثلیث، شخص مسیح رستاخیز و بازگشت ثانوی وی.
اما لازمه گفتگو و بررسی این اختلافات، صداقت و بردباری و احترام متقابل است. این ویژگیها برای هر گفتگوی لازم و مهم می باشند. در غیراینصورت، مباحث به جدل تبدیل خواهد گشت.
تشخیص موضوع بحث: ابهام

بهام

بسیاری در مباحثات سیاسی، اجتماعی، مذهبی برای اینکه بتوانند حرف خود را بر کرسی بنشانند و ضعفهای نظام باورهای آنها مشهود نباشد، دست به ایجاد ابهام و مشوش کردن گفتگوها می کند. زمانی که مه غلیظ ابهام وارد صحنه می گردد، موجبات گیجی و از دست دادن قابلیت اندیشیدن صحیح را بوجود می آورد. گاهی عمدأ و برخی اوقات هم سهوأ بجهت دشوار بودن موضوع مورد بحث، این مه گیچ کننده دیدگان تعقل ما را کم سو می کند. اما منظور من در اینجا، مه های طبیعی نیست، بکه مقصود ابهام و گیجی خودساخته است که طرفین مباحثه برای کتمان ضعف استدلال و برملا گشتن اشتباهات الهیاتی خویش بوجود می آورد، فضایی که سو و جهت خود را از دست داده، گفتگوها به هر سو کشانده می شود. ارائه اطلاعات نامربوط و مطرح کردن موضوعاتی غیرمرتبط به سیر گفتگوها، اذهان شنوندگان را مشوش ساخته، از این ابهام برای پوشش و فرار بهره می گیرد. یکی دیگر از مشکلات و یا شاید حداقل بگویم چالشهایی که در دنیای مدرن با آن روبرو هستیم، عدم تمرکز و فقدان قابلیت ارزیابی مباحثات می باشد. جامعه امروز ما، قدرت تمرکز، توجه و ارزیابی بجای موضوعات را از دست داده است و تنها به سنجش دیگران برای پذیرش و رد موضوعات اکتفا می کند. دنیایی که رسانه ها آن را به لگام خود در آورده اند، این قدرت را از جامعه امروز صلب کرده است تا مستقلانه جویای حقیقت باشد و واقعیتها را ارزیابی کرده، صحبت و سقم آنها را دریابد. کلیساها نیز در این مسئله بی تقصیر نیستند. معلمین تنها چشم اندازهای الهیاتی را که خود به آن معتقدند را تعلیم می دهند و دانش آموزان کلام را تنها با بخشی از جامعه مسیحیت آشنا می گرداند.
اما اجازه بدهید به این تشویشی که پیشتر اشاره کردم بازگردیم. بسیاری از ابهامات برخواسته از احساسات شخصی و حراس از مخدوش شدن هویت مذهبی ما بر می خیزد. هنوز بسیاری از کاتولیکها و پروتستانها، احساسات جریحه دار شده، کاتولیکها و پروتستانهای قرن شانزدهم را در دلهای خود حمل می کنند و هرگاه به بحث می نشینند، تنها چیزی که بگوش می رسد، اتهمات و سرزنشهای بی جایی است که در مباحث منطقی و خداشناسی صادقانه جایی ندارد. از این می حراسیم که هویت مذهبی ما مضروب نگردد و عمارت سنتها و باورهای شخصی ما (که شاید هم پیشینیان به عاریه گرفتیم) ویران نگردد. اجازه دهید پیش از هرچیز این پیش فرضهای نادرست، احساسات شخصی و مه غلیظ ابهامی را که خود ساخته ایم (جهت اجتناب از گفتگو) به کنار زنیم و به به مسائل اساسی و مهمی که شایسته توجه هستند، بپردازیم.

معیار دوگانه

حتمی شما هم مانند من از دورویی منزجرید و به نوعی توهین می شمارید، اما حقیقت این است که همه ما گاهی خود متهم به دورویی هستیم. هر چقدر بیشتر بر روی گفتگوی صادقانه و عادلانه تاکید می ورزیم، دورویی خود را بیشتر از دیگران مشاهده می کنیم، اما آنانی که چشمان خود را به معیارهای دوگانه خود می بندند، بیشتر از هر شخصی، طرف گفتگو را متهم به دوروئیی می کنند.
کراهت حفظ دوگانگی معیار در این است که مدعی هستیم که از خداوندی دفاع می کنیم، و پیغامی پشتیبانی می کنیم که خود را «حقیقت» می خواند، اما شاید بسیاری از ما در دروغ به این خدمت مشغولیم. از راستی به وسیله ناراستی دفاع می کنیم. از عیسی مسیحی که خود را حقیقت خواند، با دروغ حمایت می کنیم. وه که چه دورویی زشتی.
باید به عنوان مسیحیان که پیروان راستی هستیم، خود را به اصول راستی بی آراییم و در صداقت لب به سخن بگشاییم. گاهی چنان سنتهای باوری اهمیت پیدا می کنند که شخص برای حفظ آنها، حاظر است تا حقیقتی را که از طرف مقابل می شنود را بی اعتبار نماید. به جای اینکه به نظام اعتقادات خود را بازسازی نموده، سنتهای الهیاتی خویش را بازبینی نماید، پشت به حقیقت می کند و در چشمان خود را به واقعیت می بندد.
گمان نمی کنم هیچ کدام از ما (چه پروتستان و چه کاتولیک) مایل باشیم که دیگران ما را با معیار دوگانه خود بسنجند. شاید بهتر است از خود بپرسیم. اگر چوب خطی را که برای کلیسای کاتولیک و یا خداشناسی پروتستان بکار می برم، برای باورهای خود نیز بکار خواهم برد؟ حقیقت والاتر، ارزشمندتر از سنتهای من است. راستی برجسته تر و گرانبهاتر از، پیروزی من در یک مباحثه است. تعهد به راستی، ویژگی باورمند به مسیح و انجیل راستین وی است.
راجر السن، الهیات دان و تاریخ دان مسیحی می گوید که پیش از اینکه بگوییم، «مخالف هستم» باید بگوییم، «فهمیدم». صداقت لازمه گفتگو سازنده است. پیش از اینکه بر خداشناسی که با آن مخالفید بتازید، اصول اعتقادات آن را به صداقت مطرح کنید. پیش از اینکه نتیجه گیری کنید، آنچه را که طرف مقابل اعلام می دارد را بی کم و کاستی مطرح کنید. شاید بسیاری ما این تجربه ناخوشآیند را داشته ایم که به باوری متهم گشته ایم که هرگز به آن معترف نبوده ایم. همین احساس باید ما را نیز در این خصوص که دیگران را به ناحق تعریف نکنیم، حساس سازد. این انضباطی است که همه ما باید در آن ممارست نماییم. ویژگی که مسیحیان در دفاع از راستی باید در خود بپرورانند. این کیفیت مسیحی، زمانی شکوفا شده به خدمت راستی می گرود که با خصلت دیگری از آن پیشی بگیرد، یعنی فروتنی. بیاد داشته باشیم که استدلالها و براهین ما اگر بر تعریفی نادرست از آموزه های طرف مقابل بنا شده باشد، اعتبار کل نظرات ما را مخدوش خواهد ساخت. دیگر گوش شنوایی نخواهیم داشت. دیگر فرصت مباحثه و دفاع از حقیقت (که آن را در دروغ پشتیبانی کرده ایم) برای ما باقی نخواهد ماند. مهمتر از آن، مسیح با چنین کاری جلال نمی یاد!
مایل هستم که این را هم اضافه کنم که در کنار مستندات کلیسای کاتولیک که تعالیم رسمی این کلیسا را درج کرده است، در بین الهیاتدانان کاتولیک، در بین اسقفان و کاردینالهای این کلیسا، نظرات و چشم اندازهای متفاوتی نیز وجود دارد که هرکدام نفوذ بسیاری زیادی بر پرستش کاتولیکها در سرار جهان گذاشته است. به عنوان مثال در خصوص آموزه تکریم مریم ما با دو گروه ماکسیمالیستها و مینیمالیستها، می توان اشاره کرده که گروهی برخی از آموزه های تکریم مریم را تایید کرده و تعلیم داده و برخی نیز با آنها موافق نیستند.

تمرکز در مباحثه

همانطور که اشاره کردم، در گفتگوهای الهیاتی، (در این خصوص: خداشناسی کلیسای کاتولیک و پروتستانیزم) مباحثات به سوی موضوعاتی سوق می یابد که اساسی و مهم نیستند. این بدان معنی نیست که مسائل «دیگر» و غیربنیایدی ارزش مطرح شدند ندارند، اما نخست باید اصول را ارزیابی کرد و فرصت را به مسائلی بخشید که بستر اختلافات را شکل داده است.
موضوع اساسی و بنیادی در بین گفتگوهای این دو خداشناسی، انجیل عیسی مسیح است. اما در نظر داشته باشیم، در راستای گفتگوهایی که در این خصوص مطرح می شود، آموزه های دیگری نیز وارد صحنه می شوند که مستیقم و یا غیر مستقیم در تعریف انجیل نقش اساسی و مهم ایفا می کنند. بنابراین گفتگو در باب این سری تعالیم نیز، به نوبت و ترتیب خود لازم است. موضوعاتی نظیر، کتاب مقدس، اقتدار کلیسا، سنت و غیره، زیرا که این این آموزه ها در تعریف انجیل تاثیر بسزایی دارند. نمونه هایی که در بالا اشاره شد، و نمونه های دیگر، در زیر چتر موضوع اصلی، یعنی انجیل باید بررسی گردد. بنابراین موضوعات غیراساسی هر آنچه را شامل خواهد شد که در تعریف آموزه انجیل نقشی ندارد.

چه کسی انجیل را تعریف می کند؟

انجیل سلامتی

 انجیل سلامتی، عبارتی است که پولس رسول در افسسیان 6: 15 بکار می گیرد.

» نعلینِ استعدادِ انجیلِ سلامتی را در پا کنید. «

 این عبارت امروز چندان کاربرد ندارد، در حقیقت با تغییر معنی واژه سلامتی از آرامش به شفای جسمانی، این عبارت در نهضت کامیابی بیشتر مورد استفاده دارد تا راستدینی مسیحی! اما انجیل سلامتی، عبارتی کتاب مقدسی است که ریشه در خدایی دارد که آن را به الهام کرده است. (خدای سلامتی – رومیان 15: 23، 16: 20، دوم قرنتیان 13: 11، فیلیپیان 4: 9، اول تسالونیکیان 5: 23، عبرانیان 13: 20)

انجیلی که کتاب مقدس از آن صحبت می کند، خبر خوشی است که به ما نوید صلح با خدا را می دهد. در حقیقت خدا با ما از طریق انجیل سلامتی، صلح می کند. دشمنی و عداوتی که بجهت گناه بین خدا و ما بوجود آمده است، بوسیله انجیل صلح، به پایان می رسد.

بوساطت او همه‌چیز را با خود مصالحه دهد، چونکه به خون صلیب وی سلامتی را پدید آورد. بلی به‌وسیلهٔ او خواه آنچه بر زمین و خواه آنچه در آسمان است.  (کولسیان 1: 20)

دوستان عزیز، موضوع مورد بحث، آموزه ای حاشیه ای و سنت کلیسایی نیست بلکه صلح بین خدا و ما مطرح است. آنهایی که صادق هستند حتمی با من همصدا خواهند شد که این آنچه در این میان مطرح می شود، در خصوص سرنوشت ابدی بشریت است و نه مراسم مذهبی و یا باور نه چندان مهم فرقه ای.

مورد بحث ما، انجیل است، خبر خوش. آیا این صلحی که از آن صحبت می کنیم، ارمغانی قدسی است و یا حاصل تلاشهای انسانی، آیا بخشش و پذیرش کامل الهی است و یا مدد الهی به همراه با جد و جهد انسانی برای ورود به ملکوت آسمانی؟

انجیل سلامتی، که از آن پس بجهت اجتناب از سوتفاهم آن را انجیل صلح خواهم خواند، در مورد نوع بخصوصی از صلح صحبت می کند، آشتی که فراتر از شفای روابط انسانی و یا ملل است، آنچه این مطرح است، آشتی بین خدا و انسان است. چه چیزی از این مهمتر می تواند باشد؟ چه چیز دیگری می تواند حقیقتأ ارزش داشته باشد اگر بین ما و خدا، عداوت ابدی حائل گشته است؟ دشمنی که در نهایت به ضرر و به بهای نابودی ما تمام خواهد شد.

پرسشی که در این خصوص در تلاش برای یافتن پاسخی برای آن هستیم این است که آیا آنچه کلیسای کاتولیک به عنوان انجیل موعظه می کند، صلح را به ارمغان خواهد آورد؟

مسیحیان خوانده شده ایم تا این صلح را موعظه کنیم، نوید آشتی که توسط عیسی مسیح و کار فدیه بخش او به کمال رسیده و در دسترس ما قرار دارد. آشتی که می تواند به آن اعتماد کرد، آتش بسی که در صورت اعتماد به خدا و پیغام صلح آمیز او باقی خواهد ماند.  این پیغام زوال ناپذیر، تزلزل ناپذیر و پایدار است. پیغام کلیسا این نیست که تلاش کنید تا با خدا آشتی کنید، کلیسا با شادی می گوید، همانا آشتی از بالا بخشیده شده است، آن را پذیرفته در آن لذت برید. درخواست کلیسا این نیست که صلح را ابتیاع کنند، بلکه کلیسا می گوید که بنزد او روید که خود، صلح ما است.

 زیرا که او سلامتی ما است. (افسسیان 2: 14)

پدر تدبیر این صلح را اندیشیده، پسر آن را به کمال رساند و روح القدس آن را در دلهای برگزیدگان شهادت می دهد. صلح در دسترس ما می باشد و نیازی به کامل کردن آن و یا افزودن به این هدیه آسمانی نداریم.

شخص عیسی مسیح است که صلح را برقرار می سازد. صلیب مسیح است که طریق دریافت این آشتی را برای گناهکار مهیا می سازد. کاتولیکها و پروتستانها هر دو گروه، در این که ما قادر به ایجاد صلح نیستیم، متفق القول هستند. اما افزون بر این، ما قابلیت و قدرت پاسبانی و نگهداری این صلح را هم نداریم. عیسی مسیح بنیاد این صلح است. پولس رسول چه زیبا این را بیان می کند:

 و به فیض او مجّاناً عادل شمرده می‌شوند به وساطت آن فدیه ای که در عیسی مسیح است.

که خدا او را از قبل معیّن کرد تا کفّاره باشد به‌واسطهٔ ایمان به‌وسیلهٔ خون او تا آنکه عدالت خود را ظاهر سازد، به‌سبب فرو گذاشتن خطایای سابق در حین تحمّل خدا،
برای اظهار عدالت خود در زمان حاضر، تا او عادل شود و عادل شمارد هرکسی را که به عیسی ایمان آورد.  (رومیان 3: 24- 26)

 در خصوص پارساشمرده شدگی صحبت خواهیم کرد، اما اجازه بدهید فعلا به موضوع فدیه ای که مسیح به کمال رساند و اینکه خدا، بجهت فیضش انسان را مجانأ عادل می گرداند، بپردازیم. کتاب مقدس در این خصوص خدا را عادل گرداننده کسی معرفی می کند که به مسیح اعتماد کرده ایمان می آورد. خدا ما را بر اساس کارهای عیسی مسیح عادل می گرداند. انسان قادر به عادل ساختن خویش نیست، این امری است که خدا انجام می دهد.

 پولس رسول ادامه می دهد:

 یرا یقین می‌دانیم که انسان بدون اعمال شریعت، محض ایمان عادل شمرده می‌شود.  (رومیان 3: 28)

 و سپس می افزاید:

 لکن برای کسی که عمل می‌کند، مزدش نه از راه فیض بلکه از راه طلب محسوب می‌شود.

و امّا کسی که عمل نکند، بلکه ایمان آورد به او که بی‌دینان را عادل می‌شمارد، ایمان او عدالت محسوب می‌شود.  (رومیان 4: 4- 5)

 برای آنانی که به  عیسی مسیح ایمان می آورند، عدالت مسیح به حساب ایشان ریخته می شود، این عدالت به حساب کسانی که برای مزد کار می کنند، ریخته نمی گردد، بلکه به آنانی که ایمان آورند. (رومیان 9: 30-  10: 4) آنانی که به کفایت کار مسیح اعتماد می کنند. اما چرا خدا ایمان را، وسیله دریافت عدالت میسح می گرداند؟ کلام خدا برای این پرسش، پاسخی دارد:

و از این جهت از ایمان شد تا محض فیض باشد تا وعده برای همگی ذریّت استوار شود نه مختصّ به ذریّت شرعی بلکه به ذریّت ایمانی ابراهیم نیز که پدر جمیع ما است،  رومیان 4: 16

 عدالت بر اساس ایمان است زیرا که با فیض همخوانی دارد. فیض خدا، قابل اکتساب نیست، بلکه فیض، آنچیزی است که خدا به کسانی می بخشد که شایستگی دریافت آن را ندارند. فیض طبیعتا رایگان است. ایمان، در حقیقت به دهنده این بخشش، به بخشنده عدالت اعتماد و تکیه می کند، و به همین اساس است که خدا، گناهکار را، زیر نور حقیقت، کار مسیح، عادل اعلام می کند.

حال که به وسیله دریافت پارسایی اشاره کردیم، به صحبت نخست خود بازگردیم: صلح

 پس چونکه به ایمان عادل شمرده شدیم،نزد خدا سلامتی (صلح- آشتی) داریم بوساطت خداوند ما عیسی مسیح،  (رومیان 5 : 1)

 صلح با خد؛ این همان موضوع بنیادی است که باید مد نظر داشته باشیم. چگونه این صلح را بدست می آوریم؟ کلام به وضوح پاسخ می دهد: «پس چونکه به ایمان عادل شمرده شدیم»  به ایمان پارساشمرده شدن، پیش از آرامش مطرح می شود. آنانی که پارسا شمرده نگردند، نمی توانند چنین صلحی را دریافت نمایند.

آنانی که به کار عادل گرداننده عیسی مسیح، ایمان آورند، پارساشمرده خواهند شد. بنظر ساده می آید. پولس هم به این مطلب اشاره کرد:

 زیرا ذکر صلیب برای هالکان حماقت است، لکن نزد ما که ناجیان هستیم قوّت خداست.  (اول قرنتیان 1: 18)

 خدا در حماقت صلیب، حکمت خود را عیان و صلح را به ارمغان آورد. آتش بسی که پایدار است و بر پایه های سست بی اعتمادی استوار نیست بلکه بر کار کامل عیسی مسیح بنا نهاده شده است. این آشتی در من و شما ریشه ندارد بلکه برخواسته بر پارساکننده مسیح عیسی است. این پارسایی، که صلح را به همراه دارد، باقی، پایدار و نامیرا است.

  که ما را نجات داد و به دعوت مقدّس خواند، نه به حسب اعمال ما، بلکه برحسب ارادهٔ خود و آن فیضی که قبل از قدیم‌الایّام در مسیح عیسی به ما عطا شد.

امّا الحال آشکار گردید به ظهور نجات‌دهندهٔ ما عیسی مسیح که موت را نیست ساخت و حیات و بی‌فسادی را روشن گردانید به‌وسیلهٔ انجیل،  (دوم تیموتاوس 1: 9- 10)

 این صلح فردا لغو نخواهد گشت تا خدا را بار دیگر دشمن ما گرداند. هیچ کس قدرت شکستن این صلح را ندارد. هیچ کس اجازه به هم زدن این آرامش را ندارد.

 این آن حقایقی هستند که پروتستانها را از کاتولیکها جدا می سازد. آنچه در خطر است، صلح با خداست. آیا ما قادر به انجام رساندن شرایط پارسایی را دارا هستیم و یا این عیسی مسیح است که واجد شرایط بود؟

اما باید پیش از هر چیز، انجیل را تعریف کنیم. انجیل چیست؟ آیا کتاب مقدس انجیل را برای ما تعریف می کند؟ آیا تعریف کلام خدا کفایت می کند و یا نیازمند به اقتدار دیگری برای تعریف آن می باشیم؟ اما بنظر می رسد که باز باید کمی عقبتر رفته، در باب این صحبت کنیم که آیا کتاب مقدس ما را کافیست و یا نیازمند اقتدار دیگری هستیم؟ به همین جهت باید اقتدار الهیاتی خود را تعریف و تعیین نماییم. چه کسی انجیل را تعریف می کند؟ چگونه می توانیم از تعالیم کتاب مقدس آگاه گردیم؟

کلیسای کاتولیک می گوید که افراد اجازه ندارند تا مستقلانه کتاب مقدس را به نوعی که با تعالیم کلیسای کاتولیک همخوانی نداشته باشد، تفسیر نمایند. بنابراین باید نخست صاحبت اقتدار و اخیتار را تعیین نماییم تا سپس بتوانیم انجیل را تعریف کنیم.

 چه کسی انجیل را تعریف می کند؟

  با اینکه تا کنون بر روی انجیل تمرکز کردیم، به این معنا نیست که این محبث تنها موضوع مرکزی و محوری در اختلافات بین کاتولیکها و پروتستانهاست. نخست باید این مطلب را روشن سازیم که اقتدار تعلیمی دو طرف کیست؟ چه کسی حدود را تعیین و تعاریف را ارائه می دهد؟ آیا هر دو گروه به یک منبع رجوع می کنند؟

شورای ترنت (1546) اینگونه می گوید:

«افزون بر این، برای ارزیابی روح های از لجام گسیخته، حکم آن است که، کسی که در امور ایمان و اصول اخلاقی مربوط به تعلیم آموزه های مسیحی بر رای و عقیده خود تکیه می کند، و کتب مقدس را بر اساس تصورات خود مخدوش می سازد، و آنها را برخلاف (در تضاد) با کلیسا مقدس مادر-ی، که رای و تشخیص نهایی، تفسیر صحیح از آن اوست، تفسیری که به آن معتقد بوده و هست و یا حتی بر خلاق تعالیمی متحد پدران کلیسا (تعالیمی که پدران کلیسا بر سر آن متفق القول بوده اند) تفسیر نماید، چنین تفاسیری، به هیچ وجه، در هیچ زبانی نباید منتشر گردند. آنانی که بر خلاف این عمل کنند، باید در معرض شناخت عموم قرار گرفته، و بر اساس قوانینی که در این خصوص تجویز شده است، مجازات گردند.[1]«

 کلیسای کاتولیک، ادعای اختیار و اقتدار تام در تفسیر کتاب مقدس را دارد. کلیسای کاتولیک معتقد است که آنانی که هر کس تعالیم این کلیسا را رد کرده، نپذیرد، در حقیقت با اراده مسیح مقاومت کرد او را نپذیرفته است.

شاید برخی ما را به این خاطر که مستندات شورای ترنت که متعلق به نیمه دوم قرن شانزدهم می باشد را نقل قول کردیم، نکوهش کرده، بگویند که کلیسای کاتولیک معاصر، اصلاحات زیادی در نگرشهای خود تجربه نموده است و نقل قول شورای ترنت کاری بیهوده و بی معنی است. واتیکان دوم در سند «دئی وربوم»[2] اینگونه می گوید:

» تکلیف تفسیر معتبر کلام خدا، چه مکتوب چه غیرمکتوب (منظور سنت است) منحصرأ به مقام پویای تعلیمی کلیسا سپرده شده است، مقامی که اقتدار آن در نام مسیح به اجرا گرفته می شود. این جایگاه تعلیمی، ورای کلام خدا نیست، بلکه خادم آن است، تنها آنچه را که به آن سپرده شده است را تعلیم می دهد، به آن متعهدانه گوش می سپارد، با دقت و وسواس از آن پاسبانی می کند و آن را در راستای خدمت الهی و به مدد روح القدس در وفاداری توضیح می دهد. آنچه را که ارائه می دهد، بجهت ایمان همانگونه که از آسمان مکاشفه شده و برگفته از ایمان سپرده شده می باشد. بنابرین پرواضح است که سنت مقدس، کتب مقدس و مقام تعلیم کلیسا، در هماهنگی با طراحی حکیمانه الهی به هم مرتبطند و یکی بدون دیگری نمی تواند باقی بماند. و هر کدام به تنهایی و در اتحاد با یکدیگر زیر عملکرد یگانه روح القدس در نجات جانها بطرز موثری همکاری می کنند.»

 به همین جهت اهمیت دارد که با این ادعاهایی که در خصوص اقتدار و قدرتی که ارائه داده می شود آشنایی داشته باشیم. کارل کیتینگ[3] یکی از مدافعین معاصر کاتولیک به ما می گوید که از کجا می دانیم که کتب مقدس الهام خدا هستند:

 پایه و خواستگاه باور شخص در خصوص الهامی بودن کتاب مقدس، بر چگونگی تفسیر وی تاثیر دارد. کاتولیکها به الهامی بودن کتاب مقدس باور دارند، چون خود کلیسا به آنها این را می گوید، و بسیار رک بشما می گویم، خود کلیسا هم اقتدار و اختیار تفسیر کتاب الهمی را دارد. بنیادگرایان، بر الهامی بودن کتب معتقد هستند، هر چه اساس باور ایشان در این خصوص سست است، و اقتدار تفسیری آنها کسی نیست جز خود ایشان. [4]

 البته با گفته کیتینگ، که خواستگاه باور ما در خصوص الهامی بودن کتاب مقدس بر چگونگی تفسیر ما از کلام تاثیر دارد، موافق هستم. اگر ما الهامی بودن کتاب مقدس را بر اساس اعلان کلیسای کاتولیک باور داشته باشیم، البته برای تفسیر کلام نیز باید متکی بر این کلیسا باشیم. از همان آغاز باید اقتداری را «خارج» از کتاب مقدس به رسمیت بشناسیم که به ما مفهوم کلام را دیکته کند. از این چشم انداز، کلیسای کاتولیک تبدیل بر بنیادی می گردد که سایر آموزه ها بر روی آن بنا می شود.

استدلال ما بنظر می رسد که مشکل دارد: کلیسای کاتولیک، الهامی بودن کتاب مقدس را اعلان می کند و خود نیز به تنهایی اقتدار تفسیر کلام را دارد و لاغیر. و این یکی از نکاتی است که در گفتگوی بین کاتولیکها و پروتستانها ایجاد تشویق می کند. زمانی که دست به تاویل کتاب مقدس بزنیم، در نهایت، مسئله اقتدار تفیسر کتاب مقدس برخواسته، نظرات کلیسای پروتستان زیر سوال می رود. کلیساهای پروتستان بر این متهم می شوند که تفسیر ایشان، بر خلاف نوشته های پدران کلیسا است (که در حقیقت باید گفت برخلاف «تفسیر سنتی کلیسای کاتولیک» از نوشته های ایشان است) و یا بر پروتستانها خرده گرفته می شود که بجهت فقدان داشتن (پذیرفتن) سنت شفاهیی که کلیسای کاتولیک به آن معتهد است، در خطا هستیم. نتیجه این گفتگو این خواهد بود که آنچه پروتستانها در راستای تاویل و تفسیر کلام ارائه می دهند، از طرف کلیسای کاتولیک، به این خاطر که خود را تنها اقتدار در تفسیر کلام می داند، رد و مردود اعلام می شود.

آیا صرف اینکه کلیسای کاتولیک الهامی بودن کلام خدا را اعلان می کند، کتب مقدسه الهام خداست؟ و یا کتب مقدسه الهام خدا است، چون حقیقتأ الهام خداست؟ اگر صرف پذیرش ادعاهای یک مجموعه مذهبی، کتبی را مقدس و الهامی می سازد، بنابراین باید با همان اقتدار هم پذیرفت که کتاب مورمنها هم کلام خدا است، زیرا که اقتدار مذهبی ایشان، یعنی پیامبرشان این ادعا را بیان می کند.

حقیقت امر این است که کتب مقدسه، الهام خدا است، نه به این خاطر که کلیسای کاتولیک الهامی بودن آن را تایید، اعلان و یا پذیرفته است، بلکه کلام خدا، الهامی است، زیرا که خدا آنها را الهام کرده است. ترجمه ارمنی کتاب مقدس بسیار زیباست: نفس خدا. کتاب مقدس بازدم خدا است و کلیسا تنها دریافت کننده این بازدم الهای است و نه تعیین کننده ارزش الهی آن. این کتاب ارزش الهی دارند، زیرا از دهان خدا خارج گشت است و کلیسا باید در پذیرش آن وجد و شادی کند. پذیرش و رد این کتب، نه به ارزش الهای آن خواهد افزود و نه چیزی کم خواهد کرد.

آیا کسی می تواند اقتدار و قدرت کلیسای کاتولیک را ارزیابی نماید و ارزیابی وی ارزشمند و قابل پذیرش باشد؟ مسلمأ با چنین تعریفی که کلیسای کاتولیک از اقتدار و اختیارات خود ارائه می دهد، چنین نخواهد بود. اگر بر تفسیرهای ارائه شده کلیسای روم از کلام اعتراض نمایی، به شما پاسخ داده خواهد شد که دلیل عدم رضایت شما، طغیان شما در اطاعت از کلیسای کاتولیک است، و اگر از ایشان بپرسی که به چه علت باید به اقتدار کلیسای روم سر فرود آورد به شما خواهند گفت که چون این کلیسا است که الهامی بودن کتب مقدس را تایید کرده و اعلان نموده بنابراین او و تنها او به تنهایی، اختیار تفسیر آن را دارا است. دوری باطل!

اعتراض کاتولیک ها

 به دنیای آشفته خود نظری افکنید!

 در مباحثات و گفتگوهایی که (برای توافق) انجام می گیرد، یکی از نکاتی که کلیسای کاتولیک به آن تاکید می ورزد اعتقاد ایشان به داشتن اقتدار تعلیمی (آنچه در بالا نام برده شد) و داشتن توازن، تعادل و انسجام الهیاتی می باشد، که آن را در قیاس با کلیساهای پروتستان داده، مدعی می شود که پروتستانها در هیچ آموزه ای توافق نظر نداشته، کلیساهای خود را تبدیل به بازار آشفته ای ساخته اند که هر گروه، تفسیر خود را برحق می داند. سپس این پرسش مطرح می شود: مسیح هرگز مایل نیست که کلیسا در چنین تشویق و آشفتگی قرار گیرد، بنابراین آنچه کلیسای کاتولیک ارائه می دهد، باید راه صحیح و اقتداری باشد که از طرف خدا منصوب گشته است. کلیسایی که تنها یک تفسیر را ارائه می دهد و اعتماد شما به این اقتدار تعلیمی شما را از هرگونه ابهام و تشویش بدور نگاه خواهد داشت.

اما آیا واقعأ این چنین است؟ آیا با سرسپردگی به کلیسای کاتولیک و تعالیم آن، ما را به تعالیم تاریخی و نظرات واحد پدران کلیسا متصل می سازد؟ البته اجازه دهید اعتراف کنم که چنین ادعایی بسیار جذاب است و مطمئنا شنوندگانی را که هوشمندانه صحت این گفته را ارزیابی نمی کنند، می تواند براحتی متقاعد سازد که آنچه ایشان از کلیسای کاتولیک مشاهده می کنند، منعکس کننده امین نظرات واحد پدران کلیسا است که در طی تاریخ دو هزارساله در مقابل هرگونه آلایش مقاومت کرده و امروز تعالیم ناب رسولی را به ما ارائه می دهد. مسلمأ چنین تصویری که از کلیسا ترسیم می گردد در مقابل شاخه های گوناگون پروتستانیزم که در ابهام و آشفتگی به سر می برند زیباتر و خواستنی تر است.

آنچه کلیسای کاتولیک به دنیای مسیحی ارائه می دهد، تعلیم صحیح و تاریخی کلیسا است. ایشان می گویند، آیا مایلید معنای انجیل را دریابید؟ به کلیسای کاتولیک اعتماد کنید. آیا مایل هستید که حقیقت را در خصوص مریم مقدس بدانید؟ به کلیسای کاتولیک اعتماد کنید. آیا مایل هستیم تعلیم صحیح را در خصوص تعمید آب بدانید؟ به کلیسای کاتولیک اعتماد کنید. اما آیا چنین ادعایی صحت دارد؟ آیا مایل هستید این ادعا را به چالش کشیده و صادقانه ارزیابی کنید؟

پروتستانیزم معتقد است که ادعای مصون از خطا بودن و اقتدار تعلیمی اقتدار ناپذیر کلیسای کاتولیک، توهمی بیش نیست.

پیش از هر چیز اجازه دهید بگویم که کلیسای مدرن کاتولیک آن کلیسای تاریخی روم نیست. آنچه امروز به عنوان کلیسای کاتولیک می شناسیم، با کلیسای که در قرن یازدهم، هشتم و سوم بعد از میلاد وجود داشت کاملا متفاوت است. (در خصوص این تغییرات در ادامه مقاله پرداخته خواهد شد) مطمئنأ اسقفهای کلیسای کهن روم، اگر با کلیسای مدرن کاتولیک روبرو می شدند و آموزه های آن را می دیدند، این کلیسا را با آنچه خود در زمان خویش داشتند یک نمی دانستند.

استدلالی که ایشان ارائه می دهند در همان آغاز فرو می پاشد. به ما گفته می شود که پروتستانها نمی توانند بطور یقین تفسیری را ارائه دهند، زیرا که اقتدار الهیاتی پروتستانها، تنها خودشان هستند. از آنجایی که کلیساهای پروتستان، اقتدار کلیسای کاتولیک را رد می کنند، ایشان تنها با روح خدا و کتاب مقدس واگذارده شده اند و حال به نتیجه آن بنگرید، هر گروهی، مدعی است که تفسیر ایشان برخواسته از کلام و هدایت شده توسط روح خدا است. ایشان می گویند این آشفتگی بجهت تفسیر شخصی گروه های پروتستان است. اما پرسش این است که آیا آنچه کلیسای کاتولیک به عنوان تفسیر کلام و آموزه کتاب مقدسی ارائه می دهد، قابل اعتماد است و می تواند به صحت آن یقین داشت؟ این کلیسای تصمیمی گرفته و الگویی را بنا نهاده و مطابق این الگو به پیش می رود. این الگو می تواند اشتباه باشد همانطور که هر مجموعه مذهبی برای خود موازین و الگوهایی را تعیین می کند و در حقیقت، ایشان نیز ادعا می کنند که آن را از خدا یافته اند. پیامبر مورمونها نیز مدعی است که وی مالک این بخشش و اقتدار الهی بوده و آنچه تفسیر را که می کند صحیح و روشن کننده کتب است و اعلام می کند که آیات و نشانه ها تصدیق کننده این ادعا است. امروز پس از یک و نیم قرن، ده میلیون نفر از مورمونها با این باور او را پیروی می کنند. مجموعه مذهبی شاهدان یهوه نیز الگویی را طرح نموده اند که اقتدار مذهبی و تعلیمی این گروه را تعیین می نماید، ساختاری که میلیونها نفر را در سراسر جهان رهبری می کند.

آنانی که خانواده ای کاتولیک با چنین ساختاری متولد می شوند، ممکن است حقانیت این نظام را نقد نکنند اما اگر کسی مایل به پویستن به این کلیسا باشد، حتمی برحق بودن این اقتدار برای وی پرسش برانگیز خواهد بود. آنچه کلیسای کاتولیک در خصوص مصون از خطا بودن و اقتدار تعلیمی و مذهبی و تنها مفسر صحیح کتاب مقدس ادعا می کند، یکی از ادعاهای بی شماری است که در دنیای مسیحیت موجود است. اینکه به کدام یک از این ادعاها لبیک گفته و به سرسپرده کدام یک از این نظام خواهیم گشت، انتخابی است که شخص باید خود به تنهایی انجام دهد. بنابراین این گفته که کلیسای کاتولیک اقتداری تعلیمی است که مصون از خطا می باشد و تنها مفسر برحق کلام خداست، توهمی بیش نیست.

 تهمت بزرگ

 مبحث اطمینان کامل در صحت تفسیر کلام، موضوعی است که بر علیه پروتستانیزم مطرح می شود. گمان می کنند تا شخص اطمینان کامل و یقین تامی از درستی چیزی نداشته باشد، اعتماد بر موضوع نیز امری محال است. آیا اگر تمام حقیقت را در خصوص چیزی ندانیم، آیا به معنی فقدان فهم راستی در جزء نیز می باشد؟ عدم داشتن عمل تام به معنی نبود علم جزء نیست. به عنوان مثال، هم اکنون که در حال نوشتن این مقاله هستم، چراغی که بر بالای میز کار من روشن است، حاصل جریان الکتریسیته و فعل و انفعالات شیمیایی گازها در لامپ برق است. با اینکه از فرمولهای ریاضی و جریانات شیمیایی و سایر محاسبات علمی که در روشن شدن چراغ سهم دارند آگاه نیستم، به این معنا است که اساسأ هیچ شناخت واقعی (حتی هم محدود و جزئی) از روشن شدن چراغ ندارم؟

در حوزه ایمان نیز به همین گونه است، با اینکه دانش کامل و تام در خصوص امور الهی نداریم، اما شناخت جزئی اما واقعی قابل کسب می باشد. در حقیقت کسی جز خدا در خصوص خود، دانش کامل و بی نقص ندارد. همانطور که می دانید، مخلوقات قادر نیستند تا تمامی کنه خالق خود را بشناسد، بلکه آنچه در خصوص او می دانند، همانی است که بر وی آشکار گردیده و قابلیت ها و ظرفیت محدود وی به او رخصت درک آن را می بخشد. شناخت ما از کلام زنده خدا، که همان مکاشفه ای است که از خود و فدیه بشر به ما بخشیده به همین صورت می باشد. کلیسا خود را برای تفتیش و فهم این مکاشفه تجهیز کرده، در تلاش است تا در صداقت و بدور از اشتباه این مکاشفه ناب الهی را درک، و برای بکارگیری در زندگی مسیحی تفسیر نماید، اما هوشمندترین معلمین، مجهزترین مفسیرین و کارکشته ترین خادمین، قادر نخواهند بود آن را در تمامیت خود فهمیده و درک بی نقص و عاری از سوتفاهم داشته باشند.

اما درست در همین جا، کاتولیکها خواهند گفت: ببینید، خودتان اعتراف کردید که فهم شما از کتاب مقدس ناقص و اشتباه است! به همین جهت شما نیازمند به اقتدار تعلیمی هستید که مصون از خطا باشد. به کلیسای کاتولیک بپیوندید.

آیا ما به عنوان مخلوقات محدود نیستیم؟ بله، البته چنین هستیم. آیا خداوند مکاشفه خود در چارچوب کتاب مقدس به ما انسانهای محدود با قابلیتهای محصور نبخشیده است؟ البته او چنین کرده است. آیا گمان می برید خدا از اینکه در فهم و درک کتاب مقدس در چالش هستیم در شگفت است؟ آیا فکر می کنید خدا از اینکه کلیسا در بسیاری مطالب دارای یک فهم منسجم نیست جا خورده است؟ هرگز.

آن «تهمت بزرگی» که در مورد آن خدمت شما می نویسم اشاره به مقاومت و رد باوری از طرف کلیسای کاتولیک است که در زمان اصلاحات محبوب گشته بود. اصلاحگران بر این عقیده بودند که هر شخص، اعم از زن و مرد، ثروتمند و مستمند، با سواد و بی سواد، به عنوان کاهنین در حضور خدا، در برابر باورها و اعتقادات خود مسئولند.  این باور کهانت فردی هر ایماندار را اعلام می کرد. مارتین لوتر و دیگر اصلاحگران، کشاورزان، دکان داران، زنان و مردان را تشویق می کردند که کتاب مقدس را برداشته و خود آن را بخوانند. هر کس این حق را دارد تا کتاب مقدس را برای خود بخواند و برای فهم آن تلاش کند. و این باور، جنجالهای بسیاری را بوجود آورد. آیا می توان کتاب مقدس را منفک از اقتدار تعلیمی و تفسیر کلیسا و کشیش خواند؟

اما آیا خدا ما را در قبال باورها و اعتقاداتمان پاسخگو نخواهد دانست؟ کتاب مقدس به ما تعلیم می دهد که کتاب مقدس را تفتیش کنیم و «همه‌چیز را تحقیق کنید، و به آنچه نیکو است متمسّک باشید. » (اول تسالونیکیان 5: 21)

ایشان برای نادرست بودن این آموزه به هرج و مرج کلیساهای پروتستان اشاره می کنند و آن را سندی آشکار برای برحق نبودن این باور می دانند. از یک جهت این صحبت صحیح است، اگر مدیریت مرکزی که کنترل عقاید را در دست داشته باشد موجود نباشد، نتیجه آن تفاوت نظرها و گوناگونی باورها خواهد بود. مشکل اینجا است که فهم و درک در خصوص کهانت ایمانداران درست نیست. کهانت هر فرد ایماندار به این معنا نیست که کلیسایی نیست و معلم و شبان جایگاه اساسی ندارند. این بدان معنی نیست که برای فهم به یکدیگر نیاز نداریم و یا نباید به گذشته، به ایمانداران و مقدیسینی که چیزی برای ارائه دادن دارند نگران نباشیم. این به آن معنی نیست که باید از خانه اول شروع کنیم. این بدان معنی نیست که پشت خود را به مقامات کلیسایی کرده، هر که برای خود نظری را ارائه داده، نهضت و جنبشی نو خلق کند. هر چند ممکن است چنین چیزی اتفاق بیافتد اما کاربرد این آموزه این نیست. در ادامه این مقاله در خصوص پرورش یک آموزه صحبت خواهیم کرد، اما باید در همان حال در نظر داشته باشیم که کهانت فردی یک ایماندار به این معنا نیست که حد و حدود و حصاری موجود نیست بلکه تعهد و سرسپردگی به کلیسا و شیوخ، نکته ای است که کتاب مقدس به ما می آموزد و همینطور هر یک از ایمانداران باید به پذیرش کلام به عنوان چوبخط و همگون نهایی برای آزمون آموزه ها متعهد باشند.

در نهایت هر یک از ما بصورت انفرادی در حضور خدا برای باورهای خود پاسخگو هستیم و تقصیر اشتباهات خود را نمی توانیم به گردن کسی دیگر انداخته، او را مسبب و بانی باورهای خود بدانیم. هر یک از ما باید در ارزیبای باورهای خود کوشا بوده، وجدان خویش را در حضور حق منزه نگاه داریم.

یگانه کتاب مقدس

گانه کتاب مقدس: خدا بصراحت سخن می گوید

 زمانی که بیزیل اهل قیصریه[1] (330- 379) با افرادی روبرو شد که بر اقتدار سنت تاکید می ورزیدند، پاسخ داد:

اگر سنت دلیلی بر صحت چیزی باشد بنابراین شایسته است که من نیز، سنتهای خود را ارائه دهم. اگر آنها این سنن را رد نمایند، بنابراین سنتها را دنبال نخواهیم کرد. بنابراین بگذارید تا کلام الهام شده خدا برای ما تعیین نماید که آموزه کدام یک از ما با کلام خدا همخوانی دارد تا صحت آن شخص ثابت گردد.[2]

 اینکه مسیحیان چه آموزه ای را باید پذیرفته و آن را تعلیم دهند، مبحثی است که همیشه از زمان رسولان تاکنون باقی است. هر چند کلیسای مسیح رسولان را به همراه خود ندارد، اما کتاب مقدس که الهام خداست در دستهای ما می باشد. بیزیل، یکی از پدران کلیسا نقل قولی از وی را در بالا ذکر کردیم، به شهادت کتاب مقدس اکتفا می کند و محک و چوب خطی دیگر را برای سنجش حقانیت تعالیمش نمی پذیرد. البته توجه داشته باشید او شهامت این را داشت تا به حضور سنتها در دو طرف گفتگوها اشاره نماید به همین جهت از سنت مخالفین خود و از سنتی که در نزد وی حاضر بود صحبت می کند. اما وی این سنتها را همگون شناخت حقیقت نمی شمارد و حاضر است که سنتهای خود را برای کشف حقیقت و پاسبانی از آن، کناری نهد. او در عوض به آنچیزی که هر مسیحی در نهایت باید تعهد خود را به آن اعتراف نمایند اشاره میکند: کتب مقدس.[3]

در دوره اصلاحات (قرن شانزده) صدای دو فریاد همواره به گوش می رسید: سولا فدیه[4] : نجات محض فیض بوسیله ایمان به تنهایی؛ این آن پیغام ارزشمندی بود که به فیض مجانی خدا که از طریق کار فدیه بخش مسیح عیسی، ما گناهکاران را در حضور خود پارسا می شمرد خبر می داد. و ندای دیگری، مرجعیت و اقتدار منحصر بفرد کتاب مقدس بود: سولا اسکریپتورا[5] . اصلاحگران با شهامت به مسیحیان می آموختند که تنها مرجعی که باید آموزه ها بر آن استوار گردند و تنها سنگ محکی که در مقابل آن وجدان هر مسیحی پاسخگوی نگاه داشته خواهد شد، کتاب مقدس است. معنی این سخن این نبود که هر آنچه مسیحیان در دوران باستان گفته اند مردود اعلام می شد، در حقیقت برای پشتیبانی و تایید حقانیت گفته های خود، از پدران کلیسا نیز نقل قول می کردند. اما در همان حال هم معترف بودند که هیچ کس در طی تاریخ کلیسا مصون از خطا نبوده و گفته های هیچ مسیحی (حتی پدران کلیسا) همطراز با کلام زنده خود و چون آن، الهام خدا نیست. همانطور که امروز نیز همه ما ممکن است در فهم کلام در خطا باشیم آنها نیز اشتباه کرده اند. یگانه قانون ایمانی که مصون از خطا است تنها در صفحات کتب مقدس یافت می شود.

بسیاری با تعریف عبارت «یگانه کتاب مقدس» آشنا نیستند و در فهم و تعریف آن با مشکل روبرو می شوند. این مشکل کلیسای کاتولیک نیز بود. با اینکه پیروان نهضت پروتستان، بارها و مکررا و به تفصیل در این خصوص صحبت کرده و کتابهایی بسیاری منتشر شده است، اما بنظر می رسد، سوتعبیرهای بسیاری پیرامون این آموزه وجود دارد و خیل عظیمی از مدافعین کلیسای کاتولیک (دانسته و یا نادانسته) مرتکب مغالطه مرد پوشالی می شوند. (در این خصوص عمیقتر صحبت خواهیم کرد) این خان نخست است و پیش از اینکه به محبث انجیل بپردازیم و آن را تعریف کنیم، لازم است از خواستگاه پژوهشهای خود که کتاب مقدس است دفاع کنیم و منظور خود را از این عبارت که یگانه کتاب مقدس مرجع باورهای ما است، شرح دهیم. اما پیش از آنکه بگوییم که «یگانه کتاب مقدس» چیست اجازه دهید بگوییم که چه نیست.

 سولا اسکریپتورا (یگانه کتاب مقدس) چه نیست.

 1-     نخست باید گفت که منظور این نیست که کتاب مقدس منبع تمام دانش و علم است. کتاب مقدس مرجع پاسخگویی به مسائل علمی نیست و یا کلام خدا، کتاب راهنمای مدیریت کشوری نیست و یا حتمی با من موافق خواهید بود اگر بگویم کتاب مقدس کاتولگ ماشین و فهرست راهنمای قطعات موتر نیست. این کتاب ادعا نمی کند که تمامی دانش را در خود نهفته دارد. و باور کنید، کتاب مقدس دائره المعارفی نیست که هر گاه با پرسشی در زندگی روبرو شویم، پاسخش را در این کتاب بیابیم. آنانی که اقرار می کنند که حقیقت، خارج از کتاب مقدس نیز یافت می شود، لزومآ با «یگانه کتاب مقدس» در تضاد نبوده و آن را مردود نمی شمارند.

2-     یگانه کتاب مقدس به این معنی نیست که کتاب مقدس دانش نامه الهیاتی است که در خصوص تمام مسائل مذهبی و الهیاتی اطلاعاتی به ما می دهد. اگر سخنان یوحنای رسول را بیاد داشته باشیم، فرمود:

 و دیگر کارهای بسیار عیسی بجا آورد که اگر فرداً فرداً نوشته شود گمان ندارم که جهان هم گنجایش نوشته‌ها را داشته باشد. (یوحنا 21: 25)

اتفاقأ مدافعین کلیسای کاتولیک به این آیه نیز در تایید تکیه به سنت ها کلیسایی بهره می گیرند. کارل کیتینگ که یکی از مدافعین محبوب ایشان است می گوید:

«در حقیقت کتاب مقدس این مطلب را که تمامیت قانون ایمان را را در خود دارد رد می کند. یوحنای رسول اشاره می کند که تمام کارهای مسیح در کتب مقدس درج نشده است (یوحنا 21: 25) و پولس رسول می گوید که بسیاری از تعالیم مسیحی در سنتهایی نهفته است که بصورت شفاهی به ما سپرده شده است (2 تیموتاوس 2: 2)[6]

لطفا توجه داشته باشید که آنچه ایشان می گویند این است که این حقیقت که یوحنای رسول در خصوص ثبت نکردن تمام اعمال مسیح در گزارشات انجیل خود، مطرح می کند با عدم کفایت «قانون ایمان» یکسان است. بارها به این سوتعبیر از طرف کلیسای کاتولیک روبرو خواهید شد که اگر منبعی تمامی دانش را در خود نداشته باشد به این معنی است که نمی توان آن را به عنوان منبع کافی برای ایمان بحساب آورد. اما بنابر چه دلیلی از گزارش نشدن تمام اعمال مسیح در نوشتجات عهد جدید باید نتیجه گرفت که کتاب مقدس منبع کافی برای قانون ایمان[7] نیست، توضیحی است که کلیسای کاتولیک باید ارائه دهد.  فقدان گزارش کتاب مقدس در خصوص رنگ موی سر برتولما، دلیل بر عدم کفایت کتاب مقدس به عنوان مرجع ایمان و باورهای مسیحی است؟ اگر کلام خدا در خصوص لباس یهودای اسغریوطی توضیحی نمی دهد، باید در اینصورت متوسل سنت ها گشت؟ البته پاسخ به این پرسشها منفی است. کفایت کتاب مقدس از این تعیین نمی شود که باید تمام حقایق در آن درج شده باشد. بلکه کتاب مقدس آنچیزی را به ما می بخشد که خدا مقدر کرده تا قادر باشیم با داشتن آن بر اساس قوانین کتاب مقدس رفتار کرده، زندگی نماییم.

3-     یگانه کتاب مقدس به معنی لغو و یا نادیده انگاشتن اقتدار کلیسا در تعلیم کلام خدا نیست. گاهی گمان می رود که باید بر این دوگانگی تاکید ورزید که یا کتاب مقدس مرجع و اقتدار تعلیمی است و یا کلیسا و در کنار هم قرار دادن این دو جایز نیست. و گاهی اوقات این آیه از رساله تیموتاوس برای پروتستانها برای به چالش کشیدن بهره جسته می شود که می فرماید: لیکن اگر تأخیر اندازم، تا بدانی که چگونه باید در خانهٔ خدا رفتار کنی، که کلیسای خدای حیّ و ستون و بنیاد راستی است.  (اول تیموتاوس 3: 15) ما نیز باید در پاسخ بگوییم که آنچه کتاب مقدس در خصوص کلیسا به عنوان «ستون و بنیاد راستی» است حقیقتی ناجنبانیدنی است. اما اقرار این حقیقت که کلیسا ستون و بنیاد راستی است با اینکه گمان بریم که کلیسا داور نهائی حقیقت است فرق دارد. ستون، چیزی را بالا و استوار نگاه می دارد که در این خصوص حقیقت خداست. کلیسا به عنوان بدن مسیح، حقیقت را بیان کرده آن را استوار می سازد. اما در نهایت تابع و مادون کتاب مقدس (حقیقت خدا) قرار می گیرد. کلیسا عروس مسیحی است و عروس به دقت به سخنان داماد که مسیح عیسی می باشد گوش فرا می دهد. سخنان این داماد در کتاب مقدس یافت می شود. هر چه کلیسای کاتولیک از طرفی برای کلیسا، معیارهای فرا- کتاب مقدسی قائل شده است، در عوض کلیسای پروتستان نیز ترتیب الهی که در عهد جدید به عنوان الگو به ما بخشیده شده، بخوبی تشخیص نداده است. رسولان کلیساهای محلی را تاسیس کرده و شیوخ و شماسان را برای آنها تعینن نموده به ایشان خدمت تعلیم و موعظه انجیل عیسی مسیح را سپردند. و آنانی که بجهت این خدمت خوانده شده اند، شایسته حرمتی دو چندان می باشند (اول تیموتاوس 5: 17) منفرد بودن امری است که گاهی بر خلاف تاکید بسیار کلام خدا به ترتیب الهی در کلیسا، در بین کلیساهای پروتستان رایج شده است.

4-     تنها کتاب مقدس به این معنی نیست که کلام خدا گاهی به ما بصورت شفاهی بخشیده شده است. بلکه به این معنی است که کلام خدا، مکاشفه نهایی و کامل خدا است. این حقیقت که خدا در بسیاری مواقع با صدایی قابل شنودن سخن گفت است، انکار ناپذیر است و پروتستانیزم به این معترف است. خدا از طریق انبیا و رسولان نیز سخن گفته است. آنچه پروتستانیزم می گوید این است که آنچه کلیسا امروز به عنوان اقتدار مصون از خطا نیاز دارد در قالب کلام روشن، مشخص  و قابل فهم و اعتماد از طرف خدا به ما بخشیده شده است. پروتستانیزم به کفایت و کامل بودن کلام خدا و مکاشفه الهی در کتب مقدس باور دارند اما بسیاری از مدافعین کاتولیک کفایت و کامل بودن مکاشفه الهی در چارچوب کلام را نمی پذیرد و مدعی هستند که کلام خدا به مکملی (یا در سنت شفاهی و یا منابع تفسیر سنتی) احتیاج دارد.

5-     یگانه کتاب مقدس به معنی رد تمام هرگونه سنت نیست. مسلمأ سنتهایی وجود دارند که باعث جلال خدا گشته و همینطور برای کلیسا نیز مفید می باشند. یگانه کتاب مقدس می گوید که هر سنتی، هرچند که کهن و قابل احترام باشد، باید با اقتدار و همگونی بالاتر که در حقیقت کتاب مقدس است سنجیده و ارزیابی گردد.

6-     یگانه کتاب مقدس، رد و نادیده گرفتن نقش روح القدس در هدایت و تنویر کلیسا نیست. این آموزه، مانع کار روح القدس نمی گردد بلکه این حقیقت را که روح خدا به ما فهم خواهد بخشید معترف است (دوم تیموتاوس 2: 7) این آموزه این را نمی گوید که شخصی که فاقد روح القدس است قدرت و قابلیت فهم و تفسیر کلام را دارد بلکه نقش روح خدا را در فهم و تفسیر کلام لازم و مهم می دانیم.

خلاصه آنچه در بالا ذکر شد، بقرار زیر است:

 منظور این نیست که کتاب مقدس منبع تمام دانش و علم است.

  1. یگانه کتاب مقدس به این معنی نیست که کتاب مقدس دانش نامه الهیاتی است که در خصوص تمام مسائل مذهبی و الهیاتی اطلاعاتی به ما می دهد.
  2. یگانه کتاب مقدس به معنی لغو و یا نادیده انگاشتن اقتدار کلیسا در تعلیم کلام خدا نیست.
  3. تنها کتاب مقدس به این معنی نیست که کلام خدا گاهی به ما بصورت شفاهی بخشیده شده است.
  4. یگانه کتاب مقدس به معنی رد تمام هرگونه سنت نیست.
  5. یگانه کتاب مقدس، رد و نادیده گرفتن نقش روح القدس در هدایت و تنویر کلیسا نیست.

 یگانه کتاب مقدس چیست؟

 1-     یگانه کتاب مقدس یعنی، کلام خدا به عنوان قانون ایمان[8] کلیسا کافی و مصون از خطا می باشد. آنچه بر آن تاکید می ورزیم، ماهیت کتاب مقدس است. کتاب مقدس نفس خداست، و مکاشفه الهی که برملا شده است و برای آشکار کردن قانون ایمان برای کلیسا جهت انجام ماموریتش در این جهان کافیست. منبعی که مصون از خطا است که با هوا و هوسهای انسانی آلوده نشده و گرایشهای اجتماعی پیغام آن را تغییر نخواهد داد. هر چند کلیسا با چالشهای بسیار زیادی در طی تاریخ روبرو شده و خواهد شد، اما کتاب مقدس مصون از هر تغییری، بنیاد ناجنبیدنی برای کلیسا باقی خواهد ماند.

2-     هر آنچه را که شخص جهت نجات باید باور داشته باشد تنها در کتاب مقدس و نه منبع دیگری، یافت می شود. این به آن معنی نیست که اعتقاداتی که لازمه نجات هستند نمی توانند در مجموعه ای کوتاه، بصورت خلاصه بیان شوند. اما با وجود این، هیچ آموزه، باور و اعتقاد دیگری بجهت ورود به ملکوت خدا لازم است، خارج از کتاب مقدس نیست. (در این خصوص بیشتر صحبت خواهیم کرد)

3-     هیچ مسیحی ملزم به باور و اعتراف هر آنچه که در کتاب مقدس یافت نمی شود، چه صریح و یا بشکل ضمنی، نیست. به عبارت دیگر، الزامی به باور و اعتراف باوری که در کتاب مقدس موجود نیست، نمی باشد. اجازده دهید به گونه ای دیگر نیز بگویم: کتاب مقدس ادعا می کند که تنها قانون ایمان برای کلیسا می باشد و اینکه این منبع الهی برای مقدسین کافی است و نیازی به تکمیل ندارد. اقتدار کتب مقدس، از کسی جز خدا، که آنها را بازدم کرده و به ما بخشیده است نمی آید. اقتدار کتب مقدس بسته به انسان، کلیسا و یا شورایی نیست. کتب مقدس خود اعتبار خویش است، خود حقانیت خویش را ثابت می کند. کلیسا بر کتب اقتدار ندارد بلکه کتب مکاشفه شده خدا، بر کلیسا اقتدار دارد و کلیسا در زیر نور کلام، دائم در حال اصلاح و رشد است. اعتقادنامه وست مینستر در این خصوص می گوید:            صحت و اعتبار نوشتجات مقدّس، که براساس آن بايد به نوشتجات مقدّس ايمان آورد و آنها را اطاعت نمود، برپاية شهادت هيچ انسان يا هيچ کليسائي قرار ندارد بلکه کلاٌ از خداست که او خودش راستي و بوجود آورندة نوشتجات مقدّس مي باشد.  لهذا از اين جهت که کلام خداست بايد بعنوان حقيقت پذيرفته شود (1: 4) نقش روح القدس در پاراگراف بعدی بسیار زیبا بیان شده است:                      توسط شهادت کليسا ممکن است تشويق و ترغيب شويم که نوشتجات مقدس را بسيار محترم و معتبر بدانيم.  بعلاوه مطالب آسماني و تأثير تعاليم آن و فصاحت سبک نگارش و هماهنگي تمام قسمتها با يکديگر و هدف کلي آن که عبارتست از جلال خدا و مکاشفة کاملش در خصوص يگانه راه نجات انسان و همچنين سايرخصوصيات عالي و بي‌مثالش و کمال کاملش همه بطور قطع ثابت مي‌کنند که کتاب مقدس کلام خداست اما با وجود اين، يقين کامل و اطمينان خاطر ما در خصوص حقيقت مصون از خطا بودن و اعتبار الهي آن بر اثر عمل باطني روح القدس حاصل مي شود که توسط کلام خدا و با آن کلام در دلهاي ما شهادت مي‌دهد. (1: 5)     بخش بعد، ماهیت و قلب «یگانه کتاب مقدس» را توضیح می دهد:            ارادة کامل خدا، در خصوص تمام چيزهائي که براي جلال خودش و براي نجات و ايمان و عمل انسان لازم است، در نوشتجات مقدّس يا صريحاٌ بيان شده است و يا بوسيلة استنتاج صحيح و ضروري از آن نوشتجات حاصل مي‌شود[9] و هرگز، خواه بواسطة مکاشفات تازة روح القدس و يا توسط روايات و سنّتهاي انساني، نبايد چيزي بر آنها افزوده شود[10].  با وجود اين قبول داريم که نوراني شدن باطن شخص توسط روح خدا، براي يافتن معرفت نجات‌بخش در مورد آنچه در کلام مکشوف شده است، لازم مي‌باشد[11] و بعلاوه قبول مي‌کنيم که براي عبادت خدا و ادارة کليسا مقرّراتي وجود دارد که در ميان مردم و اجتماعات عموماٌ مورد قبول مي‌باشند و لازم است مطابق اصول عقل طبيعي و تدابير مسيحي و برطبق قوانين کلي کلام خدا که بايد هميشه مورد اطاعت قرار گيرد رعايت شودمفهوم تمام قسمتهاي کتاب مقدس بطور يکسان روشن نيست و همچنين براي تمام مردم بطور يکسان آشکار نمي‌باشند[12] ولي آنچه لازم است انسان براي نجات بداند و ايمان بياورد و عملي سازد در قسمتهاي مختلف کتاب مقدس بقدري روشن و آشکار بيان گرديده که نه فقط علماء و بس بلکه اشخاص بي علم هم بوسيلة استفادة مناسب از وسائل معمولي مي‌توانند به فهم کافي آنها برسند[13]. (1: 6- 7)

4-     کتاب مقدس، لزومات نجات را بر ما آشکار می سازد. همانطور که پیشتر هم اشاره کردیم، کتاب مقدس دائره المعارف تمام حقایق نیست و در عین حال هم منظور این نیست که کلام خدا آنقدر ساده است که تمام حقایق بسادگی و بدون تلاش قابل استخراج است. بلکه لزومات نجات و حقایقی که برای ورود به ملکوت باید فهمیده و باور گردد، برای همه، چه باسواد و چه بی سواد، بوسیله وسایل معمولی قابل تشخیص و درک است.

5-     سنتها تحت اقتدار کلام می باشند. این بخش را در بررسی متی 48: 1- 9 بیشتر توضیح خواهم داد.

 خلاصه آنچه در بالا ذکر شد، بقرار زیر است:

 1-     یگانه کتاب مقدس یعنی، کلام خدا به عنوان قانون ایمان کلیسا کافی و مصون از خطا می باشد.

2-     هر آنچه را که شخص جهت نجات باید باور داشته باشد تنها در کتاب مقدس و نه منبع دیگری، یافت می شود.

3-     هیچ مسیحی ملزم به باور و اعتراف هر آنچه که در کتاب مقدس یافت نمی شود، چه صریح و یا بشکل ضمنی، نیست.

4-     کتاب مقدس، لزومات نجات را بر ما آشکار می سازد.

5-     سنتها تحت اقتدار کلام می باشند.

 دلایل کتاب مقدسی «یگانه کتاب مقدس»

 این آموزه ریشه بر ماهیت کتاب مقدس به عنوان کلام خدا دارد. فهم «کفایت کتاب مقدس» برای ما امکان پذیر نخواهد بود اگر خاستگاه آن را درنیابیم. اگر شاهد آن هستید که در برخی از حوزه های پروتستانیزم بر این آموزه تاکید چندانی نمی شود به این جهت است که دیدگاه این گروه ها نسبت به الهامی بودن کلام و ماهیت مافوق الطبیعه آن در بخشش مکاشفه الهی و حرمت کتب مقدس کمرنگ گشته است. اگر کسی الهامی بودن آن را مهم نشمارد آیا کفایت آن را باور خواهد داشت؟ اصلاحگران دیدی والا بر کلام خدا داشته و ارزش و جایگاه الهی آن را تاکید بسیار می ورزند و این بنیاد قوی برای کفایت کتاب مقدس می باشد.

 کلام پولس به تیموتاوس

 هرگاه در باب آموزه «تنها کتاب مقدس» صحبت می شود، دوم تیموتاوس 3: 14- 17 نیز به کرات ذکر می گردد.

امّا تو در آنچه آموختی و ایمان آوردی قایم باش، چونکه می‌دانی از چه کسان تعلیم یافتی، 15   و اینکه از طفولیّت، کتب مقدّسه را دانسته‌ای که می‌تواند تو را حکمت آموزد برای نجات، به‌وسیلة ایمانی که بر مسیح عیسی است. 16   تمامی کتب از الهام خداست و بجهت تعلیم و تنبیه و اصلاح و تربیت در عدالت مفید است،17   تا مرد خدا کامل و بجهت هر عمل نیکو آراسته بشود. (ترجمه قدیم)

 اما مطئمنا از اینکه این آیات در خصوص ماهیت و خاستگاه کلام نیز صحبت می کند، آگاه هستید. کفایت کتاب مقدس از سرشت آن سرچشمه می گیرد. چون کتاب مقدس الهام خداست، به همین جهت برای کلیسا برای انجام ماموریتش بر روی زمین کفایت می کند.

پولس رسول در این آیه، به کتب عهد عتیق اشاره می کند، از آنجایی که تیموتاوس کتب عهد جدید را نداشت. (کتب عهد جدید در زمان طفولیت تیموتاوس نگاشته نشده بودند) برخی با اشاره به همین مطلب می گویند که چون این آیه به کتب عهد عتیق اشاره می کند بنابراین استنتاج کفایت کتاب مقدس از این مجموعه چندان استدلال مناسبی نخواهد بود زیرا که مسلما نمی توان ادعا کرد که کتب عهد عتیق در غیاب نوشتجات عهد جدید کافی باشند. اما چنین اعتراضی، نکته مورد بحث را نادیده می گیرد، چون آنچه در اینجا مطرح می شود، گستره کتب نیست بلکه خاستگاه، منشاء و قابلیت کتب مقدس است. آن کلامی که نفس خدا می باشد.

پولس رسول به تیموتاوس نصیحت می کند که در آنچه آموخته است قائم باشد. آن پیغامی که وی در انجیل دریافت کرده است، همان پیغامی است که در کتب مقدسه یافت می شد. آنچه او دریافت نمود همان کلام خدا است و نه چیزی خلاف و جدا از کلام الهی نیست. البته پولس رسول از این مطلب آگاه هست به همین جهت می گوید که کتب مقدسه را از طفولیت دانسته ای. کتب مقدسه ای که در مورد آنها صحبت می کند، نوشته های عهد عتیق می باشد. پولس بر این حقیقت اصرار می ورزد که این کتب وی را حکمت آموزد برای نجات، به‌وسیلة ایمانی که بر مسیح عیسی است. از آنجایی که در نوشته های پولس رسول، ایمان به عیسی مسیح امری مافوق الطبیعه است که توسط روح خدا در ما بجود می آورد، بنابراین این حقیقت که ویژگیهای کتب مقدس باید با نوشته های غیر الهامی متفاوت باشد امری آشکار است. این کتب مقدس و روحانی است و از روح خدا سرچشمه گرفته است. و این دقیقا این چیزی است که در آیه 16 می گوید: «تمامی کتب از الهام خداست» در زبان ارمنی، کتاب مقدس را «نفس خدا» می خوانند، و این در حقیقت همان چیزی است که پولس رسول می گوید، این همان واژه ای است که به فارسی «الهام» ترجمه شده است. کتب مقدسه، نفس خدا است. منشاء و سرچشمه این کتابها، روح خدا است. باید توجه کرد، اگر این کتب، از خدا است بنابراین اقتدار کتب، خود خداوند است. کتب مقدس، طریقی است که خدا بدانوسیله اقتدار خود را بر کلیسا نمایان می سازد. خدا از طریق کلام خود، بر کلیسای خود حاکم است. زمانی که خدا در کلام خود سخن می گوید، در حقیقت اقتدار وی بر کلیسای وی به اعلان می گردد. اقتدار الهی کلیسا از کلام زنده خدا بر می خیزد و بر وی بنا شده است و نه بر کلیسای روم.

نتیجه پدیدار گشتن کلمه خدا از روح وی چیست؟ پولس رسول ادامه می دهد:» … بجهت تعلیم و تنبیه و اصلاح و تربیت در عدالت مفید است» و سپس در آیه 17 اضافه می کند: » تا مرد خدا کامل و بجهت هر عمل نیکو آراسته بشود.»

او اشاره می کند که کلام خدا برای کامل بودن مرد خدا که البته اشاره نخستین وی تیموتاوس و در بعد گسترده آن، خطاب به کلیسای مسیح است، کافی است. کتاب مقدس بجهت کامل شدن مرد خدا کفایت می کند و نیازی به مراجع، منابع و سنتهای انسانی نمی باشد. اگر کلیسا در نیاز منبعی دیگر می بود، حتمی پولس رسول توجه ما را به آن جلب می کرد. کلام خدا توانایی آن را دارد تا با ما را به جهت هر بجهت هر عمل نیکو آراسته سازد. آنچه برای رشد و به کمال رسیدن نیاز داریم در کلام زنده خدا یافت می شود و نیازمند یافتن منبع دیگری نیستیم. آیا امکان دارد که منبعی ناقص این قابلیت را دارا باشد که شخصی را کامل کرده به جهت کاری تماما آراسته سازد؟ اجازه دهید مثالی بزنم. فرض کنید که برای شکار به مغازه ای می روید که گمان می کنید می تواند شما را برای شکار مجهز سازد. اما پس از ورود به مغازه متوجه می شوید، پس از ارائه تنفگ، مغازه دارد فشنگ کافی برای فروش ندارد و یا دوربین مناسبی که برای شکار لازم است در مغازه یافت نمی شود. آیا می توان گفت این مغازه شما را به بجهت هر نیازی که برای شکار دارید، مجهز می سازد؟ مسلمأ منابع این مغازه برای مقصود شما کافی نیست و هنوز نیازمند فروشنده ای دیگر هستید تا کاستی های شما را تامین نماید. اما پولس رسول می گوید که کلام خدا شما را بجهت هر عمل نیکو آراسته می سازد.

در زیر نور مطلبی که بیان شد باید به باور نادرست کلیسای کاتولیک در این خصوص توجه نمود. کلیسای کاتولیک تعالیمی را ارائه می دهد که آنها را الهی می خواند اما در این حالی است که این آموزه ها نه تنها برخواسته از کلام زنده خدا نیست بلکه استنتاج سایر آموزه نیز نمی باشد. به عنوان مثال، کلیسای کاتولیک تعلیم می دهد که مریم، مادر مسیح در جسم به آسمان صعود کرده است و این کلیسا بر این باور است که تمام مسیحیان باید بر این تعلیم متعهد باشند. اگر این باور کتاب مقدسی باشد، بنابراین هر مسیحی باید نه تنها آن را باور داشته باشد بلکه موظف است تا این آموزه را نیز تعلیم دهد. اما حقیقت امر این است که کتاب مقدس به هیچ وجه در خصوص این ادعا صحبتی نمی کند و هیچ آثری در این باب در هیچ بخشی از کلام زنده خدا یافت نمی شود. به همین جهت، کلیساهای پروتستان این آموزه را رد کرده، غیرکتاب مقدسی معرفی می کند، اما کلیسای کاتولیک، که اقتدار تعلیمی را ازآن خود می داند، چنین آموزه ای غیرکتاب مقدسی را، حقیقت الهی دانسته، کتاب مقدس را منبعی که برای تعلیم این آموزه کفایت نمی کند، می پندارد.

 نظر عیسی مسیح بر اقتدار کتاب مقدس

 پیش از اینکه وارد متنی دیگر از کلام خدا گردیم تا کفایت کتاب مقدس را از متون الهامی بررسی کنیم، باید نظری به چشم انداز مسیح در خصوص اقتدار کتاب مقدس و تایید آیه ای را که در بالا ذکر کردیم داشته باشیم.

زمانی که عیسی مسیح با صدوقیان در باب 22 کتاب متی بحث می کرد، توجه ایشان را به کتب مقدس جلب کرد. او فرمود:

 امّا دربارهٔ قیامت مردگان، آیا نخوانده‌اید کلامی را که خدا به شما گفته است،   من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب؟ خدا، خدای مردگان نیست، بلکه خدای زندگان است.  (31- 32)

معمولا این متن برای این بکار می رود تا نشان دهیم که عیسی مسیح دلیل گفته های خود را بر کتب مقدسه بنا می کند. البته این درست و توجه آن لازم می باشد. او پرسید: آیا نخوانده‌اید کلامی (کتب مقدس) را که خدا به شما گفته است؟ عیسی مسیح شنوندگان خود را در مقابل کلام زنده خدا، مسئول نگاه داشت. کتاب مقدس تنها گفته های خدا در گذشته برای شنوندگان محدودی که در گذشته زندگی می کردند نیست، بلکه این کلام برای امروز، برای آنانی که در زمان حال زندگی می کنند برای دوره معاصر نیز پیغامی دارد و اقتدار آن را نباید نادیده گرفت. خدا سخن گفته است و این سخن هرگز تضعیف نمی گردد. همانگونه که پولس رسول کتاب مقدس را نفس خدا می دانست، عیسی مسیح نیز بر این حقیقت صححه می گذارد.

 سنن و کتاب مقدس

 یکی دیگر از متونی که به آموزه «تنها کتاب مقدس» مرتبط می شود، انجیل متی 15: 1-9  است.

   آنگاه کاتبان و فریسیان اُورشلیم نزد عیسی آمده، گفتند  چون است که شاگردان تو از تقلید مشایخ تجاوز می‌نمایند، زیرا هرگاه نان می‌خورند دست خود را نمی‌شویند؟

او در جواب ایشان گفت، شما نیز به تقلید خویش، از حکم خدا چرا تجاوز می‌کنید؟
زیرا خدا حکم داده است که مادر و پدر خود را حرمت دار و هرکه پدر یا مادر را دشنام دهد البتّه هلاک گردد.
لیکن شما می‌گویید هر که پدر یا مادر خود را گوید آنچه از من به تو نفع رسد هدیه‌ای است، و پدر یا مادر خود را بعد از آن احترام نمی‌نماید. پس به تقلید خود، حکم خدا را باطل نموده‌اید.
ای ریاکاران، اشعیاء دربارهٔ شما نیکو نبوّت نموده است که گفت،  این قوم به زبانهای خود به من تقرّب می‌جویند و به لبهای خویش مرا تمجید می‌نمایند، لیکن دلشان از من دور است.
پس عبادت مرا عبث می‌کنند زیرا که احکام مردم را بمنزله فرایض تعلیم می‌دهند.

 آنچه عیسی مسیح در اینجا می گوید، نمونه ای است که ما نیز به عنوان پیروان وی، باید از آن تبعیت نمایید. فریسیان از اینکه چرا شاگردان سنت فریسیان را پیروی نکردند چندان خوشحال نبودند و نزد عیسی به شکایت پرداختند. آنها شاگردان را به «تجاوز از تقلید مشایخ» متهم کردند. در ترجمه هزاره نو، پرسش فریسیان به اینگونه مطرح شده است: «چرا شاگردان تو سنّت مشایخ را زیر پا می‌گذارند؟»  آنها (فریسیان) گمان می بردند که این سنتها دارای اقتدار الهی است و حتی در برخی تصور می کردند از این سنتها از زمان موسی به ایشان سپرده شده است بنابراین تخلف از نگاه داشتن از آن در حقیقت تخطی از حکم خدا است. (آیا می توانید این نوع نگرش به سنتهای انسانی را در کلیسای کاتولیک نیز بیابید؟) اما آیا عیسی مسیح چنین ادعایی را پذیرفت؟ هرگز. او در حقیقت بر خلاف ایشان ایستاده و آنها را متهم به باطل ساختن حکم خدا نمود. او به ایشان نشان داد که توجه نادرست ایشان به سنتها باعث شده است تا کلام خدا را مخدوش نمایند و او اینکار را با اشاره به مسئله قربانی انجام داد. او سنتهای انسانی را زیر نور کلام زنده خدا قرار داد و نتیجه این بازرسی این بود که سنتها را بر خلاف کلام خدا و یافته آنها را مردود شمرد.

توجه نماییم که فریسیان سنت قربانی را جزئی از سنت مشایخ می دانستند، سنتی که به گمان ایشان اقتدار الهی داشت. کلیسای کاتولیک نیز به همین طریق، مرتکب چنین خطاهای زیادی گشته است و به اتکا به سنتهای «مقدس» کلیسایی خود، سنن شفاهی، اقتدار حضرات کلیسا برای آنها جایگاه الهی قائل است. اما اگر چون عیسی مسیح، این سنتهای انسانی را که به نا حق به خدا نسبت داده شده و آنها را الهی نامیده اند، در زیر نور کلام خدا قرار دهیم، پژمرده خواهند گشت. ایشان در خصوص این آیه می گویند که عیسی مسیح با سنتهای انسانی به مخالفت پرداخت و نه سنن الهی. اما حقیقت امر این است که هر سنت الهی، با هر ادعاهایی که در خصوص منبع و منشاء پدیدار گشتنش دارد، باید در کنار تنها چوبخط و کانون قرار داده شده، ارزیابی گردد. کتاب مقدس داور نهایی تمام سنن می باشد.

 سنت مقدس؟

 نکته ای که در برخورد کلیسای کاتولیک با کتب مقدس شایسته توجه است این می باشد که ایشان معتقدند که بجهت تفاسیر متفاوتی که از کتاب مقدس می تواند ارائه گردد، بنابراین کتاب مقدس نیازمند صدایی مقتدر و تفسیر واضح است که ابهامات و اغتشاش در این خصوص را از بین ببرد. و این صدای رسا و تعیین کننده چیست؟ سنتهای کلیسایی. نه تنها این کلیسا کمکی در فهم کتاب مقدس ننموده، بلکه تنها به اغماض کلام، حتی ساده ترین متون آن پرداخته است. افزون بر این، سنتهای خود را نیز که در مقام الهام بالا برده است، در معرض تفاسیر گوناگون قرار داده است.

حتمی با شورای ترنت[1] آشنا هستد این شورا معروف به بزرگترین «شورای ضد اصلاحات[2]» نامیده شده است. کانون و مستندات این شورا، موقعیت و وضعیت کلیسای کاتولیک را در مقابل با نهضت اصلاحات با صراحت بیان می کند. برخلاف ادعای اصلاحاتی که در خصوص کلیسای کاتولیک پس از شواری واتیکان دوم وجود، این کلیسا همچنان بر روی باورهای گذشته خود که در شورای ترنت منعکس شده است، استوار است. شورای ترنت در خصوص اقتدار کانون کتاب مقدس، اینگونه اعلام کرد:

 «این مطلب آشکارا قابل درک و فهم است که این حقایق و قوانین در کتب مکتوب و سنتهای نانوشته که از رسولان دریافت گشته، وجود دارند؛ سنتهایی که از دهان خود مسیح و یا رسولان داده شده اند، با دیکته کردن روح خدا به ما رسیده است. (این سنتها) طوری به ما رسیده است که گویی واسطه ای وجود نداشته است. پیرو آن، در راستای نمونه پدران راست دین کلیسا، در احترام تمام کتب عهد عتیق و جدید پذیرفته می شود از آنجایی که خدا مولف هر دو می باشد، همچنین سنتها، چه آن سنتهایی که مربوط به ایمان و چه اخلاقیات باشد، به عنوان تعلیم بیان شده به زبان مسیح و یا روح القدس، از طرف کلیسا پذیرفته شده و بدون شکستگی ترتیب(بدون تحریف) ، از آنها پاسبانی شده است.

 هر چند ممکن است این ترجمه روان نباشد، اما با اینکه ترجمه انگلیسی آن نیز جملات بلند و بنظر پیچیده می آید، اما معنای آن روشن و صریح است. اما با این وجود، برخی از عبارات و واژگان بکار رفته شده در این متن، باعث ایجاد مباحث زیادی در بین خود کاتولیکها نیز گشته که دیدگاههای گوناگون و موضعهای متفاوتی را بوجود آورده است.

اما آیا کلیسای کاتولیک معاصر نیز همین ادعا را می کند؟

شورای واتیکان دوم، مستندات مهمی را منتشر کرد.  یکی از این مستندات، «دیی وربوم (کلام خدا): نظام نامه اعتقادی در خصوص مکاشفه الهی»[3] نام دارد که در 18 نوامبر سال 1965 صادر گشت.  در مقدمه این سند، شورای کلیسای کاتولیک در خصوص مکاشفه الهی و چگونگی انتقال آن در کلیسا صحبت می کند. به برخی از نوشته های این سند در زیر اشاره خواهم کرد تا اهمیت این موضوع در نگرش کلیسای کاتولیک به مسئله مکاشفه الهی و نحوه انتقال آن پی ببریم.

 «(8) این سنت، که از رسولان به ما می رسد، به مدد روح القدس پرورش می یابد… از طریق همان سنت، کانون کامل کتب مقدسه کلیسا شناخته می شود، و مکتوبات مقدس در کلیسا عمیقا فهمیده و فعال می گردد. (9) بنابراین ارتباط نزدیکی بین سنن مقدس و کتب مقدس وجود دارد. زیرا که هر دو از منشاء الهی و بنوعی مشخص در اتحاد یک می شوند و به سوی یک سرمنزل حرکت می کنند. زیرا که کتب مقدسه کلام خدا هستند از آنجایی که تحت الهام روح الهی نوشته شده اند. سنن مقدس در پاکی کلام خدا با دست جانشینان رسولان رسیده است، سننی که توسط خداوند مسیح و روح القدس به رسولان سپرده شد. بنابراین با هدایت نور روح راستی، این جانشینان در وعظ های خود قادر هستند تا این کلام خدا را حفظ کرده (عاری از تحریف)، توضیح دهند، و آن را بصورت گسترده ای تعلیم دهند (به گوش همه برسانند). در نتیجه کلیسا تنها از کتب مقدسه، یقین خود را از تمام مکاشفات حاصل نمی کند. به همین خاطر، کتب مقدس و سنتهای پاک، باید به همان مفهوم پذیرفته شده و مورد احترام قرار گیرند. (10) کتب مقدس و سنتهای پاک، از یک کلام سپرده شده خدا هستند، که به کلیسا داده شده است… وظیفه تفسیر درست و قابل اعتماد کلام خدا، چه بشکل مکتوب و چه بگونه منتقل شده، بصورت ویژه به مقام زنده تعلیم کلیسا منصوب شده است، که اقتدار تعلیمی خود را در نام عیسی مسیح اجرا می کند. بنابراین واضح است که، سنت های مقدس، کتب مقدس، و اقتدار تعلیم کلیسا، مطابق طرح حکیمانه الهی، به هم متصل و با هم متحد هستند بنوعی که یکی بدون دیگری نمی تواند استوار باقی بماند، و همه ما هم و هر کدام به روش خود، تحت عمل روح القدس، در نجات جانها سهیم هستند…. (12) زیرا هر آنچه که در مورد روش تفسیر کتب گفته شده است در نهایت تحت انقیاد رای کلیسا است که ماموریت الهی و خدمت پاسبانی و تفسیر کلام خدا را اجرا می کند. (21) کلیسا همیشه کتب مقدس را به همراه سنن مقدس، قانون افضل دانسته است و به این عقیده خود متعهد خواهد بود. (24) الهیات مقدس بر روی کلام خدا و همچنین سنتهای مقدس استوار است، این دو زیربنای اولیه و همیشگی الهیات مقدس می باشند.

نکات بسیار مهمی در این سند است که خواننده هوشیار با دقت با عبارتهای کلیدی روبرو خواهد شد. نخست ادعا می شود که این سنتها از رسولان به ما منتقل گشته است و سپس به کمک و مدد روح القدس در کلیسا پرورش می یابد. اگر سنتها در طی زمان پروش یافته، شکل کاملتری می گیرند، بنابراین این سنتها، مطالبی هستند که جز کتب مقدس و الهام خدا نمی باشند زیرا که کتب مقدس هرگز رشد نکرده، «پرورش» نمی یابد. رشد ما از کلام زنده خدا به معنی تغییر در جهت رشد و پرورش کلام در طی زمان نیست. کلیسای کاتولیک می گوید که از طریق این سنتها است که ما کلام خدا را شناخته شده و درک ما از کتاب مقدس عمیقتر می گردد. ایشان معتقد هستند که بوسیله همین سنتها است که کلام خدا پاک و بدون تحریف نگاه داشته شده است. این بدان معنی است که بدون این سنتها، کتاب مقدس تحریف می گشت. واتیکان دوم معتقد است که کلیسا، برای فهم تمامی مکاشفه خدا، نمی تواند بر کتاب مقدس به تنهایی تکیه کند و او را لازم است تا به سنتهای کلیسا نیز رجوع کرده، مکاشفات الهی را دریابد. و ایشان معتقدند که کلام خدا و سنتها به کلیسای روم بخشیده شده است و تنها این کلیسا است که اقتدار تفسیر صحیح آن را دارد. این تنها کلیسای روم است که قادر است آن سنت را تعریف و آن را تفسیر نماید. و زمانی که از این کلیسا می خواهیم تا محتوای سنت را برای ما بیان کند، به ما گفته می شود که باید کلیسا اعتماد نماییم، کلیسایی که آموزه های خود را بر همان سنن مقدس بنا نموده است. این همان چرخش بیهوده ای است که پیشتر به آن اشاره کردم.

کلیسای کاتولیک، سه اقتدار تعلیمی را به ما نشان می دهد: کتب مقدسه، سنتها و مقام تعلیمی کلیسا. از آنجایی که بر طبق باور ایشان این کلیسا است که حدود کلام را تعریف می کند و حق ویژه تفسیر این کلام را هم تنها به خود اختصاص می دهد، به ما می گوید که چه چیزی جز سنت هست و چه چیزی سنت نیست و آموزه های خود را بر اساس سنتهایی که خود آنها را تعریف می کند ارائه می دهد. در حقیقت از این سه مرجع تعلیمی یعنی، کتاب مقدس، سنت ها و مقام تعلیمی کلیسایی، تنها یک پایه، توسط دیگری تعریف نمی شود و آن خود مقام تعلیمی کلیسا است. بنابر چنین باوری، آنچه کلیسای پروتستان بر آن تکیه می کند، یعنی «تنها کتاب مقدس» از طرف کلیسای کاتولیک مردود اعلام می گردد زیرا که اقتدار تعلیمی و تنها مرجع تفسیر صحیح کلام یعنی مقام تعلیمی کلیسا کاتولیک بصورت خودکار رد می گردد.

هر چند کلیسای کاتولیک در سایر گفته های خود، اقتدار کتاب مقدس را تایید می کند، اما بیاناتی نظیر آنچه اشاره کردیم، نشان می دهد چگونه بر این باور متعهد نبوده، جایگاه کلیسا را والاتر از کتاب مقدس می شمارد. چگونه ممکن است که کلام خدا و سنن مقدس قانون افضل کلیسا اعلام گردد در حالی که کلیسا مفسیر بر حق و حافظ کتب مقدسه اعلام می کند؟ چه کسی تفسیر کلیسا را ارزیابی می کند؟ بنظر این ادعا که کلیسا تحت اقتدار قانون افضل قرار دارد چندان صادقانه نمی رسد، زمانی که این قانون افضل تنها در حوزه اقتدار کلیسا است که بقا دارد. کلیسا این قانون را هر آنگونه که برای خود مفید باشد، تفسیر و اعلام می دارد.

کلیسای کاتولیک ادعا می کند که تنها آنچیزی را تعلیم می دهد که با وی سپرده شده است، اما با بررسی آموزه های این کلیسا مانند لقاح مطهر، صعود جسمانی مریم (رجوع شود به مقاله تکریم مریم در کلیسای کاتولیک)، آموزه برزخ، و مصون از خطا بودن مقام پاپ، اینطور بر می آید که این ادعا حقیقت ندارد. این آموزه ها از رسولان به کلیسا «سپرده» نشده است و پدران کلیسا این را تعلیم نداده اند، بلکه این تعالیم اختراعاتی هستند که به عنوان سنتهای مقدس در جایگاه رفیع الهامی به مستندات خود افزوده اند. کلیسای کاتولیک با اینکه ادعای رسولی بودن دارد، در حقیقت این تعالیم را به نام رسولان جهل کرده، نظرات و تراوشات ذهنی مقامات کلیسا را به عنوان سنتهای مقدس و تغییر ناپذیر به دنیا ارائه داده است.

پاپ، اسقف روم

اجازه بدهید، کمی مسیر صحبت را بجای دیگری جهت بدهیم و سپس باز خواهیم گشت و به مقایسه آموزه تنها کتاب مقدس و سنت کلیسای کاتولیک خواهیم پرداخت و مباحثه خود را در این بخش جلو خواهیم برد.

اما آنچه را که مایل هستم در این بخش از مقاله بررسی کنیم، مقام پاپ در کلیسا است. به هر حال گفتگوهای ما در خصوص اقتدار و اختیار کلیسای کاتولیک در مقام تعلیمی بدون بررسی مقام پاپ کامل نخواهد بود و باید باور این کلیسا را در این خصوص نیز ارزیابی کرد.

اگر آموزه «تنها کتاب مقدس» صحیح نیست، بنابراین این پرسش مطرح می شود که کلیسای کاتولیک چه چیزی را جایگزین آن می سازد؟

اگر مقالات پیشین را دنبال کرده باشید، حتمی تا به حال متوجه شده اید که کلیسای کاتولیک، اقتدار حضرات کلیسا را مرجع تعلیمی معرفی می کند و در راس این مجموعه، پاپ جلوس نموده است. همانطور که اصول اعتقادات کلیسای کاتولیک آن را توضیح می دهد، » وظیفه تفسیر کلام خدا، بشکل اصیل و بی آلایش تماما به حضرات کلیسا بخشیده شده است، و منظور از این حضرات، پاپ و جماعت اسقفانی که همراه وی هستند می باشد.»[1]

البته در طی تاریخ، پاپها، نظرات والا و رفیعی در خصوص مقام خویش داشته اند (البته برای خواننده نباید چندان شگفت انگیز باشد!) اعلانات رسمی و تعلیمی کلیسا در این خصوص کم نیستند، بیاناتی که جایگاه این مقام کلیسایی را بدقت تعریف و آن را برای کلیسا و مدیریت تام الختیار برقرار ساخته است. اجازه بدهید تنها به عنوان مثال، بخشی از بیانات رسمی شورای واتیکان اول را که به نام pastor aeternus خوانده می شود را در این قسمت درج نمایم. این مکتوب در  بیست و چهارم آوریل سال 1870 منتشر گشت:

«ما، بنابراین، بجهت حفظ و نگاهداری و افزودن گله (کلیسای) کاتولیک، به تایید شورای مقدس، حکم می کنیم (اعلام می کنیم) که بجهت باور و پذیرش تمام ایمانداران، در هماهنگی و امتداد ایمان کلیسای کهن جهانی، که تقدم رسولی، مقدس، استوار و جاودانه است.»

این بیانیه، در جهت برقراری مقام والا و رفیع پاپ اعلان گشته و تقدم رسولی، اشاره به جایگاه پاپ در این کلیسا دارد.

دقت داشته باشید، که کلیسای کاتولیک ادعا می کند که آنچه را که تعلیم می دهد، با تعالیم کهن، و کلیسای جامع هم آهنگ و هم راستا است.

و سپس ادامه می دهد:

به همین جهت، تعلیم داده، اعلان می کنیم، بر اساس شهادت انجیل، تقدم این حوزه و قلمرو (پاپ) بر کلیسای جامع خدا، مشخصا و مستقیما وعده داده شده است، تا به پطرس، رسول مسیح خداوند، بخشیده شود. زیرا که این تنها شمعون بود که خداوند به او گفت: «کیفا خوانده خواهی شد»  خداوند پس از اعتراف وی که گفت: «تو مسیح است، پسر خدای حی» به وی گفت: «مبارک هستی، شمعون، پسر یونا، زیرا که جسم و خون این را بر تو آشکار ننمود، بلکه پدر من که در آسمان است، و من نیز تو را می‌گویم که تویی پطرس و بر این صخره کلیسای خود را بنا می‌کنم و ابواب جهنّم بر آن استیلا نخواهد یافت.  و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو می‌سپارم؛ و آنچه بر زمین ببندی در آسمان بسته گردد و آنچه در زمین گشایی در آسمان گشاده شود.» و این تنها به شمعون بود که عیسی پس از رستاخیز خود مقام شبان اعظم (رئیس و سر شبانان) و  حاکم (فرمانده) بر گله خویش، را با این کلامت بخشید: «بره‌های مرا خوراک بده، گوسفندان مرا خورا بده» در مقابل موضع کلیسای کاتولیک که همیشه این آموزه مشخص کتب مقدس را بشکل واحد فهمیده است، نظرات منحرف آنانی که مدیریت کلیسا را که توسط مسیح خداوند برای کلیسایش تاسیس شده است، مخدوش می کند و این را رد می کنند که پطرس، خود به تنهایی، از میان همه رسولان، توسط مسیح به عنوان مقام خدمتی مقدم و جدا و والا (در قیاس با مقام سایر رسولان) (به عنوان نخستین پاپ) برقرار شده است … بنابراین اگر کسی، بگوید که پطرس رسول، به عنوان شاهزاده رسولان (والاترین رسولان) و کلیسای دیدنی، مقرر نگشته است و او را مستقیما از طرف خداوند مسیح به عنوان مقام والا و محترم، به رسمیت نشناخته و او را مقام مقتدر و بحق نداند، لعنت بر او باد.

این موضوع تا به امروز نیز باقیست و شورای دوم واتیکان، به همان شدت به این نظریه خویش معتقد و پایبند است.

کاردینال گیبونز می نویسد که این مقام از طرف خداوند عیسی به پطرس سپرده شده و پس از وی، این مقام والای خدمتی که پطرس را راس کلیسا قرار داده، به پاپهای بعدی (اسقفهای روم) انتقال می یابد. این افراد در حقیقت تخت اقتدار پطرس را به ارث می برند و به همین جهت، تمام مسیحیان واقعی باید این اقتدار پاپ را بپذیرند، با این باور که انگار خود پطرس بر آنها ریاست می کند. [2]

این گفته ها و بیانات چه معنایی دارند؟ ادعای روم در خصوص مقام پاپ چیست؟ از آنجایی که مفهوم و باور ولایت پاپ، در رد آموزه تنها کتاب مقدس نقش اساسی دارد، باید کتاب مقدس را و آیاتی را که ایشان گمان می کنند که کلام خدا در این خصوص تعلیم ایشان را تایید می کند بررسی نماییم.

موضوع کلیسای روم

ایشان گمان می کنند و در این گمان نیز راسخ هستند که خداوند عیسی، پطرس را در مقام خدمتی والا و منحصر بفردی قرار داد، به نوعی بر همه رسولان و کلیسای جامع، مدیریت کرده، گله خداوند را رهبری نماید. این مقام، دارای حرمت والایی است، به او اختیاراتی را داده است و گستره ریاست وی نیز وسیع است.

این موسسه مذهبی، کتاب متی 16: 18- 19 و یوحنا 21: 15- 17 را برای اثبات تعالیم خود شاهد می آورد. پطرس آن صخره است (متی 16) و عیسی مسیح، به او اختیار کلیسایش را می بخشد و این اقتدار، به کسانی که پس از پطرس به جای او می آیند انتقال می یابد.

آنها می گویند که مسیح در این متن، مقام و جایگاه پاپ را استوار می گرداند. کلیسای کاتولیک همچنین تعلیم می دهد که چون عیسی مسیح به پطرس گفت که بره ها و گوسفندان مرا خوراک ده، به همین خاطر او را به عنوان شبان تمام مسیحیان مقرر می کند، خدمت و مقامی که با تمام خدمات رسولان متفاوت است.

افزون بر این، کلیسای کاتولیک تعلیم می دهد که پطرس، اولین اسقف روم بوده است.  به همین خاطر، پس از وی، هر کس که مقام اسقفی روم را دریافت می کند، اقتدار روحانی پطرس بر او قرار می گیرد. علاوه بر این، ادعا می کنند که این تعلیم تاریخی کلیسا، تعلیمی که همچنان و بدون انقطاع باقی مانده، بوده است. و اگر شخصی با این تعلیم مخالفت کند، از طرف این موسسه مذهبی، ملعون خوانده خواهد شد.

آنچه گفت اهیمت بسزایی دارد زیرا که الهیات کلیسای کاتولیک، این بیانیه را در سندی درج می کند که خود اعلان می کند که مصون از خطاست، سندی که بر اساس محتوای تعالیمش، اگر کسی به آن باور نداشته باشد، لعنت می گردد. و حال اگر دریابیم که کلیسا، برخلاف ادعای این موسسه مذهبی، چنین باوری را به اینگونه که کلیسای کاتولیک می گوید، در گذشته نداشته است و این آموزه (مقام مقدم پاپ) تعلیمی است که در طی قرنها در ساختار سیاسی و الهیاتی شکل گرفته، ناچار، اشتباهی قبیح و جدی را در سند باصطلاح مصون از خطای این موسسه خواهیم یافت. و اگر این ادعا، که پاپ، مقام والای کلیسا، ولایت خود منصوب، جایگاه کتاب مقدسی ندارد و تعالیم رسمی وی مصون از خطا نیست، طبیعتا، بسیاری از آموزه های عجیب این کلیسا نیز زیر پرسش خواهد رفت.

تلخیص و گردآوری:  ادوین کشیش آبنوس

مارچ 2014

[1] Basil of Caesarea

[2] Basil of Caesarea, Letter CLXXXIX as found in schaff and wace, A select library of Nicene and post-Nicene Fathers of Christian Church, Second Series (Grand Rapids: Eerdmans , 1983) p 229

[3] باید حقیقتی را هم اقرار کرد که کاربرد این حقیقت، تلاشی است که یک مسیحی در طی عمر خود، ادامه می دهد و هرچند به دلایل زیادی که در این جا فرصت اشاره به آنها نیست، قادر نخواهیم بود از خطاها دور کنیم، اما باید خود را انضباط دهیم تا در تعهد به کتاب مقدس به عنوان تنها مرجع و خواستگاه باورهای خود رشد کنیم.

[4] Sola Fide

[5] Sola Scriptura

[6] Karl Keating, Catholicism and Fundamentalism: The attack on “Romanism” by “Bible Christians” (San Francisco: Ignatius Press, 1988). P136

[7] Rule of Faith

[8] Reglua Fidei

[9]  مرقس ۷-۵:۷

[10]  دوم تیموتائوس ۱۷-۱۵:۳؛ غلاطیان ۹-۸:۱؛ دوم تسالونیکیان ۲:۲

[11]  یوحنا ۴۵:۶؛ اول قرنتیان ۱۲-۹:۲

[12]  دوم پطرس ۱۶:۳؛ یوحنا ۱۷:۱۶؛ یوحنا ۶۰:۶

[13]  مزمور ۱۰۵:۱۱۹ و ۱۳۰؛ اعمال ۱۲-۱۱:۱۷

بخش صدم این کتاب

[2] John cardinal Gibbons, The Faith of our fathers (Rockford, III.: TAN books and Publishers, 1980), p. 78

[1] Council of Trent

[2] Counter-Reformation Council

[3] Dei Verbum, The Dogmatic constitution on Divine Revelation

آیا عیسی مسیح به جهنم نزول کرد؟

 زیرا که اوّل به شما سپردم، آنچه نیز یافتم که مسیح برحسب کتب در راه گناهان ما مرد و اینکه مدفون شد و در روز سوم برحسب کتب برخاست؛ (اول قرنتیان 15: 3- 4)

 آنچه خواندیم، واقعیت تاریخی است که اهمیت الهیاتی زیادی برای مسیحیان در تمام دوران تاریخ داشته است. حقیقتی که ایمانداران در طی تاریخ کلیسا به قیمت جان خود، آن را اعتراف کرده و اساس ایمان خود اعلام نمودند. سنت الهیاتی و شاخه کلیسایی شما هر چه باشد، از اهمیت این مطلب؛ که عیسی مرد و روز سوم از مردگان برخاست نخواهد کاست. اما آنچه مسیحیان را گاهی مشوش می سازد و پرسشهایی بسیاری بجهت آن بر می خیزد و شاید برخی را به گمراهی می کشاند، آن سه روزی است که عیسی مسیح مرده بود. چه بر سر روح عیسی آمد؟

آیا کتاب مقدس در این خصوص سکوت نموده است و یا سرنخهایی را می توان در کتب مقدس یافت که راهنمای ما باشند؟

اگر مرگ و قیام عیسی نقطه اشتراک و هم صدایی ماست، سه روز مرگ وی، مسبب اختلاف نظرهای بسیاری در میان مسیحیان گشته است. شاید حضور این مطلب در اعتقادنامه رسولان و تغییراتی که در این گزاره بخصوص در طی تاریخ بوجود آمده، خود نشان دهنده این ناسازگاری عقیدتی بین مسیحیان باشد. مایل هستم که در این کناکش و تلاش در پاسخ به این پرسش از اعتقادنامه رسولان آغاز کنم، اعتقادنامه ای که در خود گزاره ای دارد که در خصوص این مطلب صحبت می کند: او به عالم مردگان (جهنم) نزول کرد.

اما پیش از پرداختن به بخش مشخصی از این اعتقادنامه، توضیح مختصری در مورد اهمیت وجود اعتقادنامه و مطالعه آن بطور کلی ارائه دهم.

آنچه را که در اعتقادنامه رسولان مطالعه می کنیم در حقیقت عصاره ایمان مسیحی است، آن حقایق فشرده و ایمان بنیادی که در مسیحیت یافت می شود در اعتقادنامه رسولان گرد آماده است.[1]

در حقیقت آنچه در این اعتقادنامه موجود است (در قیاس با کتب الهیات نظامندی که مجموعه باورهای سنت های الهیاتی و چشم انداز آنها در خصوص آموزه های مسیحی می باشد، بسیار کوچک و حقیر می نماید) آن زمین مشترکی است که همه مسیحیان از هر نقطه جهان و از هر دوره تاریخ، از هر شاخه مسیحی و سنت الهیاتی می توانند بر آن ایستاده، بگویند که بر اساس آنچه در این نوشته اعتراف کرده ایم، برادران و خواهرانیم. هرگاه مباحث الهیاتی و گفتگوهای  خداشناسی، ابهام، فاصله و شقاق را ایجاد می کند، لازم است که دست نگاه داشته و این اعتقادنامه را با صدای بلند قرائت کنیم و حقایقی را که ما را به هم بسته و بنیاد ایمان و اساس خانه مان را شکل داده، ارزش نهیم. حقایقی که بسیاری در طی تاریخ، چه در گذشته و چه امروز برای حفظ و باور آن از جان خود گذشته اند. موضعهای خداشناسی و الهیات نظری (اصولی که در حاشیه قرار دارند)، ضامن نجات و شایسته باختن جان نیستند، اما آنچه در اعتقادنامه رسولان نگاشته شده است، پژواک کلام راستین و پیغام نجات است. آنچیزی است که با اعتراف به آن، مسیحی و با مردود شمردنش، بی ایمان خوانده خواهیم شد.

هرگاه در ابهام و پیچدگی چگونگی نجات، دست و پا می زنیم، لازم است تا به سادگی ایمان خود باز گردیم، لازم  است آن ساختار اساسی و چارچوب بنیادی را از یاد نبریم.

اعتقادنامه رسولان آن میعادگاهی است که مسیحیان با وجود اختلاف نظرها و تفاوت دیدگاهها می توانند در یک جا گرد آیند؛ آن ریسمان اتحادی است که ما را به هم بسته، کلیسای مسیح را کلیسای جامع می سازد. افزون بر جهانشمول بودن و سادگی آن، قدمت اعتقادنامه رسولان به ارزش آن می افزاید. هرچند توسط رسولان نگاشته نشده است اما اعتبار و ارزش آن در طی قرون به اثبات رسیده است.

اعتقادنامه رسولان برای نخستین بار توسط امبروز میلان (340- 397) به این نام خوانده شد. [2]  این اعتقادنامه، به عقیده پژوهشگران ریشه در اعتقادنامه های دیگری چون، «رومانوم» و «پروتو-رومانوم» اعتقادنامه کهن رومی داشته است. البته در کنار این اعتقادنامه ها، واژگان مشابه و اعترافات همانند نیز در نوشته های پدران کلیسا یافت می شود که شاید اساس و بنیاد این اعتقادنامه را شکل داده است. ایگناسیون، اسقف انطاکیه در نامه خود به طرالیانس می نویسند:

«اگر کسی به شما چیزی می گوید که برخلاف عیسی مسیح باشد، گوشهای خود را بگیرید. عیسی مسیحی که از نسل داود است، بویسله مریم به دنیا آمد، اوئی که حقیقتأ زاده شد و خورد و آشامید. اوئی که حقیقتأ تحت پنطیوس پیلاطس جفا دید و حقیقتأ مصلوب گشت و در حضور موجوداتی که در آسمان، روی زمین و زیر زمین هستند براستی بمرد. او همچنین حقیقتآ از مردگان قیام کرد. پدرش او را زنده ساخت، او حتی ما را که به او، از طریق مسیح عیسی ایمان داریم، زنده خواهد ساخت، عیسی مسیحی که جدا از او حیات جاودان نداریم»[3]

 با مشاهده مراجعی نظیر آنچه در بالا درج شد و شواهد تاریخی، بنظر می رسد که این اعتقادنامه در طی قرون، شکل گرفت تا اینکه در حدود سال 800 بعد از میلاد، در زمان شارلمانی[4]، بشکل رسمی در بین کلیساهای امپراطوری روم، پس از اصرار وی بر پاپ لوئی سوم، بر بکارگیری این اعتقادنامه در روم پذیرفته شد.[5]

 فرایند شکل گیری این اعتقادنامه زمانی تثبیت یافت که ایمانداران در زمان تعمید آب، به پرسشهایی که از طرف خادمی که ایشان را تعمید می داد پاسخ می دادند. پرسشهایی که در حقیقت متن این اعتقادنامه را شکل می داد به عنوان اصول اساسی ایمان مسیحی که هر شخص معترف به عیسی مسیح، باید اعتراف می نمود. هیپولیتوس روم، الهیات دان مهم قرن سوم میلادی، گزارش دقیقی را از چگونه نحوه تعمید آب ایماندار را در کتاب خود تحت عنوان «سنت رسولی» اینگونه شرح می دهد:

» پس از اینکه هر کدام از آنها برای تعمید به داخل آب رفتند، آن شخصی که تعمید می دهد باید بر روی ایشان دست گذارده، بپرسد: آیا به خدا، پدر قادر مطلق ایمان داری؟ و آنکسی که تعمید می گیرد باید پاسخ دهد: ایمان دارم. سپس، او باید هر کدام از آنها با گذاشتن دست بر ایشان، یکبار تعمید دهد. و سپس باید بپرسد: آیا به عیسی مسیح، پسر خدا، اوئی که توسط روح القدس و بوسیله مریم باکره به دنیا آمد، و تحت پنطیوس پیلاطس مصلوب شده، بمرد و روز سوم از مردگان زنده شد و به آسمان صعود نمود و بر دست راست پدر نشست و برای داوری زندگان و مردگان بازخواهد گشت، ایمان داری؟ هر گاه تمام این پرسشها را باسخ داده گفتند: ایمان دارم، باید آنها را برای بار دوم تعمید دهد. و سپس باید بپرسد: آیا به روح القدس و کلیسای مقدس و قیامت مردگان ایمان داری؟ و آنگاه تمام کسانی که تعمید می گیرند باید بگویند: ایمان دارم. و بنابراین او باید برای بار سوم تعمید دهد.»[6]

 بنابراین آنچه امروز به عنوان اعتقادنامه رسولان در دست داریم و آن را در کلیساهای خود قرائت کرده، در جمع به آن معترف می شویم، چکیده باورهای اساسی و بنیادی است که در طی تاریخ هر مسیحی به آن باورمند بوده است، در حقیقت اگر کسی این حقایق را اعتراف نمی کرد، تعمید نمی یافت. با وجود این اعتقادنامه در بسیاری از کلیساهای غیرفرقه ای جایگاه والا و با ارزشی ندارد. قرائت این اعتقادنامه ها تقریبأ رسمی است که به فراموشی سپرده شده و در بسیاری از کلیساها، سنتی قدیمی و غیرضروری پنداشته می شود. شاید اگر دقت و توجه بیشتری به اعتقادنامه های کلیسایی می داشتیم، کمتر در دام بدعتها و تعالیم نادرست می افتادیم. کلیساهایی که وجود اعتقادنامه ها را ضروری نمی دانند، مجبور هستند جنگهای کهن الهیاتی را بار دگر تکرار کرده، با بدعتهایی که در غیاب اعتقادنامه ها در محافل ایمانی سبز می شوند، دست و پنجه نرم کنند. قرائت اعتقادنامه، که مجموعه حقایقی است که به آن «اعتقاد» داشته به آن معترفیم، کمک می کند تا حصارهای لازم جهت پس زدن باورهای ناراست را برپا کرده، به تعالیم کتاب مقدسی وفادار باقی بمانیم. کلیسای کهن مسیح اهمیت این اعتقادنامه ها را با معرفی آنها به عنوان «سمبل ایمان» و یا «ایمان» بهتر به تصویر می کشیدند.[7] هرچند این اعتقادنامه به قلم رسولان نوشته نشده است، اما اطلاق آن به رسولان، نشان دهنده اهمیت و ارزشی است که کلیسا به متن آن نهاده است.

با اشاره ای که به اعتقادنامه رسولان داشتم و تاکید به اهمیت و ارزش آن در تعالیم، مراسم و اعترافات کلیسایی به اصل موضوع خواهم پرداخت، یعنی به گزاره ای جنجال برانگیزی که بر سر اصالت آن در این رساله مباحثات گوناگونی وجود داشته است. اما پیش از هر با هم اعتقادنامه رسولان را قرائت نماییم:

ﻣﻦ اﻳﻤﺎن دارم ﺑﻪ ﺧﺪاي ﭘﺪر ﻗﺎدر ﻣﻄﻠﻖ، ﺧﺎﻟﻖ آﺳﻤﺎن و زﻣﻴﻦ، و ﺑﻪ ﭘﺴﺮ

ﻳﮕﺎﻧﺔ او ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺎ ﻋﻴﺴﻲ ﻣﺴﻴﺢ ﻛﻪ ﺑﻪ واﺳﻄﺔ روح اﻟﻘﺪس در رﺣﻢ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ و از

ﻣﺮﻳﻢ ﺑﺎﻛﺮه ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ و در ﺣﻜﻮﻣﺖ ﭘﻨﻄﻴﻮس ﭘﻴﻼﻃﺲ اﻟﻢ ﻛﺸﻴﺪ و ﻣﺼﻠﻮب ﺷﺪه

ﺑﻤﺮد و ﻣﺪﻓﻮن ﮔﺮدﻳﺪ، و ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ارواح (جهنم) ﻧﺰول ﻛﺮد و در روز ﺳﻮم از ﻣﺮدﮔﺎن

ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ، ﺑﻪ آﺳﻤﺎن ﺻﻌﻮد ﻧﻤﻮده و ﺑﻪ دﺳﺖ راﺳﺖ ﺧﺪاي ﭘﺪر ﻗﺎدر ﻣﻄﻠﻖ ﻧﺸﺴﺘﻪ

اﺳﺖ و از آﻧﺠﺎ ﺧﻮاﻫﺪ آﻣﺪ و زﻧﺪﮔﺎن و ﻣﺮدﮔﺎن را داوري ﻧﻤﺎﻳﺪ و ﻣﻦ اﻳﻤﺎن دارم ﺑﻪ

روحاﻟﻘﺪس و ﺑﻪ ﻛﻠﻴﺴﺎي ﻣﻘﺪس ﺟﺎﻣﻊ و ﺑﻪ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻘﺪﺳﻴﻦ و ﺑﻪ آﻣﺮزش ﮔﻨﺎﻫﺎن

و ﺑﻪ ﻗﻴﺎﻣﺖ اﺑﺪان و ﺑﻪ ﺣﻴﺎت ﺟﺎودان. آﻣﻴﻦ

  گزاره ای که باعث ایجاد گفتگوها و اختلاف نظرهای بسیاری شده است، عبارت «به عالم ارواح نزول کرد» می باشد. (البته این عبارت به زبان انگلیسی اینگونه ترجمه شده «He Descended into Hell»، (معنی این عبارت این است: او به جهنم نزول کرد) این عبارت از متن لاتین آن گرفته شده است که می گوید: “Descendit ad inferna” که با عبارت انگلیسی آن هم معنی می باشد. دلایل بسیاری به آتش این اختلاف نظرها دامن زده اند؛ ورود موخر این عبارت به داخل متن اعتقادنامه، عدم وجود مراجع کتاب مقدسی برای حقانیت این عبارت و تفاسیر پیچیده ای که در این خصوص ارائه شده، باعث شده است تا کلیسا با شک و شبه به وجود این گزاره در اعتقادنامه رسولان نزدیک گردد. وین گرودم می گوید که کهنترین نسخه ای که این گزاره در آن درج شده، یکی از دو نسخ ای است که رفینوس منتشر نمود و پس از آن (پس از سال 390بعد از میلاد) در هیچ نسخه ای دیگر موجود نبود، تا اینکه در سال 650 بعد از میلاد بار دگر بر روی صحنه آمد. (گرودوم با نقل قول از شف به خوانندگان یادآور می شود که تنها نسخه قدیمیتر از آنجه رفینوس ارائه داده است، متعلق لبه سال 360 می باشد که در مجموعه نوشته های گروههای بدعت آریانیزم مشاهده می شود – بدعتی که الوهیت مسیح را رد می کردند) [8]هرچند این عبارت بطور کل به معنی ورود عیسی به جهنم، فهمیده و تفسیر نشده است، اما نظرات دیگری در طی تاریخ توسط الهیات دانان برجسته و راستدینی، در خصوص درج و پذیرش این گزاره در اعتقادنامه رسولان نیز موجود است. حضور این گزاره در اعتقادنامه رسولان، هرچند توسط الهیات دانانی بی مورد و نادرست اعلام شده است، اما پدران کلیسا در دوره های مختلف در خصوص این گزاره نظر مثبتی داشته اند (البته تفاسیر یک نواختی در این خصوص وجود ندارد) به عنوان مثال جان کالوین در کتاب خود، «بنیاد مذهب مسیحیت» می گوید:

 «اگر کسی در پذیرش این گزاره در اعتقادنامه دو دل است، بزودی مشخص می شود که اهمیت آن در فدیه ما چقدر زیاد می باشد. اگر این گزاره از اعتقادنامه خارج گردد، بسیاری از فوائد مرگ مسیح گم خواهد شد»[9]

 همانطور که پیشتر نیز نوشتم، نخستین بار، جدا از آثار پدران کلیسا، در نوشته های روفینوس[10] در تفسیر این اعتقادنامه عبارت «به جهنم نزول کرد» دیده می شود. البته تفسیر وی از این عبارت، راهنمای مهمی برای کلیسا شد که برای مدتها زیربنای معنای این گزاره گشت. او می گوید:

» بنظر می رسد که معنای آن دقیقا همان چیزی می باشد که «دفن شد» به همراه دارد» [11]

 او به آیاتی از قبیل، مزمور 16: 10، 22: 15، 30: 3، 9 استناد می کند. واژه ای که روفینوس تفسیر می کند، برگفته شده از کتاب مقدس لاتینی است که از آن استفاده می کرد که در آن، عبارت «عالم اموات» را inferna  ترجمه کرده است. کتاب مقدس عبری، از واژه «شئول» استفاده می کند که می تواند به معنی قبر نیز باشد که البته در ترجمه لغوی آن، می توان گزاره مورد بحث را اینگونه خواند: «که او مدفون گردید». بنابراین تکرار این عبارت » ﻣﺪﻓﻮن ﮔﺮدﻳﺪ، و ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ارواح (جهنم) ﻧﺰول ﻛﺮد (مدفون گردید)» می تواند تاکیدی بر این باشد که او حقیقتأ به قبر سپرده شد. (سایپرین نیز بر همین عقیده بود[12]) در حقیقت واژگان «دفن شد» و «نزول کرد» بصورت جایگزین در نسخه های گوناگون این اعتقادنامه استعمال می شد.[13] اما در اینصورت واژه «جهنم» تنها به یک مفهوم سحطی تقلیل می یابد.

لازم به ذکر است که در اعتقادنامه نیقیه این گزاره حذف شده است.

  البته او در این خصوص بیشتر سخن می گوید و نظر وی از اشاره به مرگ واقعی به نزول مسیح به عالم مردگان گسترش یافته، می گوید:

 «به جهت به کمال رساندن نجات بوسیله ضعف جسم، طبعیت الهی وی در جسم وارد مرگ شد. دلیل اینکار این نبود که بر اساس قانونی که بر آنانی که میرا هستند، اسیر مرگ شود، بلکه تا حقیقتا از مردگان بوسیله قدرت خویش زنده شده، دروازه های مرگ را بگشاید. به این می ماند که پادشاهی وارد دخمه ای می گردد و با ورودش، درها را در هم شکسته، غل و زنجیرها را باز کرده، نجیرها را پاره کرده، میله ها را خرد می کند. او با اینکار اسرا را به رهایی رهنمود ساخته و در حالی که در تاریکی و سایه مرگ نشسته است، آنها را نجات داده به حیات و نور راهنمایی می کند. (مزمور 107: 10) در اینصورت می توان گفت که پادشاه در دخمه بوده است، اما شرایط او مانند زندانیان که در بند هستند نیست. محبوسین برای حمل جرایماشان آنجا هستند، اما او ایشان را از جرایمشان رهایی می بخشد»[14]

 او در حقیقت می گوید که عیسی به دنبال بشر رفت تا انسانها به دنبال او بروند. او وارد قبر و مرگ شد تا بر مرگ غالب آید. و تصویر پیروزی او بر مرگ را به آنگونه که بالاتر ذکر کردم، به تصویر می کشد. آنچه او از این گزاره به ما می گوید این است که ورود وی، بخشی از پیروزی وی، یا شروع رستاخیز مسیح می داند و نباید آن را تنها محدود به رنجهای صلیب وی بشماریم.

با اینکه روفینوس الهام بخش بسیاری برای تفسیر این گزاره در اعتقادنامه رسولان به گونه ای که اشاره شد گشت، اما استنتاج وی از این گزاره همیشه مورد پسند و تایید کلیسا نبوده است. گروهی با نگاه داشتن این گزاره در اعتقادنامه، از تفسیری که رفینوس ارائه داده فاصله گرفته، «به جهنم نزول کردن» مسیح را صورت تشدید شده واقعیت مرگ او دانستند و برخی نیز آشکارا خواهان حدف این گزاره شدند. افرادی چون مایکل ویلیامز[15] و وین گرودوم[16] معتقدند که هنگام قرائت اعتقادنامه در کلیساهای اصلاح شده، این بخش نباید قرائت گردد و استدلال ایشان این است که آنچه ریشه در کتاب مقدس ندارد و استناج کلام زنده خدا نیست، نباید به مجموعه باورهای کلیسا در شکل اعتقادنامه افزوده گردد و چنین باوری در چارچوب پرستش کلیسایی جایی ندارد. به عبارتی چون کتاب مقدس به ما نمی آموزد که عیسی به جهنم (یا به عالم ارواح) نزول کرد، بنابراین پذیرش آن بی جا می باشد.[17] اما با وجود این، با علم بر اینکه این گزاره می تواند به اشتباه تفسیر شده و باعث سوتفاهم گروهی شود، کلیساهای زیادی (از جمله بسیاری از کلیساهای ایرانی) مایل به قرائت این گزاره در متن اعتقادنامه رسولان می باشند.  اما با این وجود این گزاره در بسیاری از کلیساها قرائت می شود و در نسخه انگلیسی آن واژه جهنم به جای عالم ارواح استعمال می شود.

اما اجازه دهید تا کمی در خصوص این واژه توضیح بدهم. تنوع واژه هایی که بصورت جایگزین در این خصوص استفاده می شود، گاهی موجبات ابهام برای خواننده می گردد. واژه لاتینی که در این اعتقادنامه استفاده شده است، همانطور که پیشتر هم اشاره کرده، اینفرنا(Inferna)  است، که به معنای «ناحیه/قلمرو پایین» می باشد و واژه ای که در عهد عتیق در عبری برای این عبارت استفاده شده، شئول است و مترادف یونانی آن، هیدیس می باشد. این واژگان در انگیسی، «جهنم»[18] ترجمه شده است (و در برخی از متون فارسی) که البته معنایی که به همراه خود دارد با آنچه در کتب عهد عتیق به واژه هایی که پیشتر اشاره شد الصاق شده، کاملا متفاوت می باشد.

واژه شئول (عبری) و هیدیس (ترجمه یونانی) به معنای عالم مردگان است. کتب عهد عتیق به ما می آموزند که یهودیان بر این باور بودند که انسانها پس از مردن به عالم مردگان نزول می کردند. عالم مردگانی که در خود نیکوکاران و بدکاران را جای می داد. با مطالعه عهد جدید، خواننده بینش عمیقتری در این خصوص  می یابد. بنظر می رسد که عالم مردگان (شئول/هیدیس) به دو بخش تقسیم شده بود که در بین آنها شکاف عظیمی وجود داشت که ساکنان این دو بخش، قادر به عبور از این شکاف و ورود به ناحیه یکدیگر را نداشتند. نیکوکاران در یک بخش، و بدکاران در قسمت دیگر ساکن بودند. (یونانیان معتقد بودند که بخش متعلق به نیکان الیزیوم و قلمرو شریران تارتاروس نام داشت) به عقیده برخی، شئول پیش از مرگ عیسی مسیح متشکل از این دو قسمت بود، اما پس از مرگ وی، زمانی که عیسی مسیح به عالم مردگان (شئول) نزول می کند، مقدسین عهد عتیق را که در بخش نیکوکاران شئول بودند با خود به فردوس می برد. در حقیقت پس از رستاخیز عیسی مسیح، ایمانداران دیگر به شئول راهی نمی گردند. [19]

آشنایی با این واژگان و معانی که متون عهد عتیق برای آنها قائل می شود، به خواننده اعتقادنامه کمک می کند تا حیطه تفکرات خود را مرزبندی کرده، از برداشت اشتباهی که مد نظر کلیسا نبوده است، دوری جوید. اما ترجمه انگلیسی این واژه، (جهنم) به خواننده این پیغام را القا می کند که عیسی مسیح پس از مرگ به جهنم می رود تا بجای ما رنج دیده و مجازات گردد. (مسلمأ جهنم مکانی است که بدکاران در آنجا عذاب می بینند، در حقیقت تصویری که عهد جدید از جهنم (گهنا) به ما می دهد، مکان رنج و عذاب و پشیمانی است، جایی که طغیانگران ساکن هستند و عذاب ابدی و تمام نشدنی را تجربه می کنند) البته متون عهد جدید ورود مسیح به جهنم را تعلیم نمی دهد و این تعلیم توسط کلیسا هرگز بذیرفته نشده است.

اما اجازه بدهید نظری بر تفکرات طوماس آکوانیس داشته باشیم. او در تفسیر خود در باب اعتقادنامه رسولان، در مورد مرگ می گوید که این پدیده به معنی جدایی روح از بدن می باشد و این مطلب در خصوص عیسی مسیح نیز صدق می کند. اما آنچه در مورد عیسی مسیح فرق می کند به دلیل طبیعت تفکیک ناپدیر الهی و انسانی وی است. او می گوید که پسر خدا هم در قبر با جسم و هم در عالم ارواح با روحش حضور داشت.  او اینگونه استدلال می کند؛ مجازات الهی برای گناه، مرگ جسم و (پیش از آمدن مسیح) زندانی شدن در جهنم[20] بود.[21] به همین جهت عیسی مسیح مایل بود تا مجازات کامل گناهان را بر دوش خود گیرد و تمام گناهان را کفار دهد. او نه تنها مرد بلکه به جهنم نزول کرد (مزمور 88: 4).از آنجایی که پاتیراخهای اسرائیل در آنجا محبوس بودند، به این جهت مسیح در قوت به میل خویش به آنجا نزول کرد (مزمور88: 5) او ادامه داده می گوید که قصد عیسی مسیح از نزول به جهنم، رستگار ساختن افرادی چون، ابراهیم، اسحاق، یعقوب و داود و همچنین آنانی که در انتظار نجات خدا بودند، بود. او به جهنم نزول کرد تا نجاتی را که بر روی صلیب تهیه شده بود به دنیای آنانی که پیش از صلیب مرده بودند، بگستراند. دلیل دیگری که آکوانیس ارائه می دهد این است که مسیح باید بر شیطان غالب می آمد و این پیروزی با تسخیر قلمرو شیطان به کمال رسید (مرقس3: 27) او معتقد بود که عیسی با نزول به جهنم، قدرت شیطان را گرفته و حاکمیت خود را از آسمانها و زمین به جهنم نیز گسترش داده است.

در این بخش مایل هستم نظری هم به جان کالوین و تفسیر وی از این گزاره داشته باشم، همانطور که پیشتر، در ابتدای مقاله  اشاره کردم، جان کالوین این گزاره را در فهم نجات الهی، مسئله ای مهم می دانست و صرف تاکید وی بر اهمیت این گزاره نشان می دهد که وی از ورود تدریجی این گزاره به اعتقادنامه رسولان آگاه بوده است. او می گوید:

«می توان حدس زد که چون این عبارت در طی مدت زمانی وارد اعتقادنامه شده، بنابراین استعمال و قرائت آن در کلیساها بلافاصله اتفاق نیفتاده است. با این وجود در بین مسیحیان بحثی نیست که همه پدران در مورد نزول مسیح به جهنم (در اینجا عبارت عالم مردگان در نظر است و نه جهنم، مکانی که در آن گناهکاران مجازات می گردند) به گونه ای صحبت کرده اند.»[22]

 نگرش وی بر این گزاره از آنچه رفینوس و آکواینس ارائه داده اند متفاوت می باشد. او با این نظریه (آنچه رفینوس مطرح کرد) که این گزاره تنها تشدیدی بر مدفون شدن و واقعی بودن مرگ مسیح اشاره می کند مخالفت می کند و معتقد است که اگر این عبارت در اعتقادنامه رسولان وارد شده، بنابراین باید معنی دیگر و عمیقتری را به همراه خود داشته باشد. او در رد این ادعا که واژه Infernis تنها به معنای قبر (مدفون شدن) جهت تشدید و تاکید بر مرگ مسیح بکار رفته است می گوید:

 «با اینکه می پذیرم این واژه (Infernis) مکررأ به معنای قبر بکار رفته است، اما نمی توانم نظر ایشان را به عاریه بگیرم و برای رد باور ایشان دو دلیل بدیهی دارم. نخست اینکه این نابخردی خواهد بود که درست پس از بیان مطلب (مدفون شدن مسیح) در شفافیت و عاری از دشواری و ابهام، آن را با عبارت بندی نامفهومی، توضیح بدهیم. زمانی که دو عبارت کنار یکدیگر قرار می گیرد، عبارت آخر باید کلمه پیشین را توضیح دهد (و نه بر ابهام آن بی افزاید) … دلیل دوم من این است که تکرار زائد و بی دلیل این عبارت بنظر دور از احتمال می آید، زیرا که این اعتقادنامه خلاصه ای از اصول ایمان ما است که در کمترین عبارات ممکن تنظیم گشته است، و حال ورود عبارت تکراری و زائد، بی معنی است.» [23]

 اما در عین حال با گفته های طوماس آکواینس نیز همصدا نمی گردد، بلکه او بر این باور است که فهم این عبارت به عنوان صورت تشبیهی، مانند آنچه که در مزمور107: 16 و زکریا 9: 11 نیز یافت می شود، در فهم ما از وقایع تاریخی نجات خلل ایجاد می کند. او اضافه می کند، اینکه بگوییم عیسی به عالم مردگان نزول کرده تا ارواحی که در زمان شریعت مرده و در عالم مردگان زندانی اند از به کمال رسیدن فدیه اعلان نماید، تنها افسانه ای است که جایی در ترتیب تاریخی نجات ندارد و باوری بچگانه است. کالوین با رجوع به آیه اول پطرس 3: 19، معتقد است که منظور پطرس این است که عیسی قدرت مرگ مسیح به جانهایی که مرده اند نیز گسترش داده، آنها را از این حقیقتی که پیشتر آن را چشیده بوده و بی صبرانه حضور الهی را انتظار می کشیدند، منور سازد تا برکت الهی و فدیه نجات را دریافت نمایند و در مقابل شروران متوجه می شوند که به حضور خدا راه نخواهند یافت. او ادامه می دهد که اگر قرار است تشبیه ای و ایمایی در این گزاره وجود داشته باشد، آن نزول افسانه ای مسیح به جهنم نیست بلکه بتصویر کشیدن شدت رنجی است که عیسی مسیح بر روی صلیب تجربه کرد.

 «اگر مسیح تنها مرگ جسمانی را تجربه می کرد، چیزی به کمال نمی رسید. بجهت میانجی شد بین ما و غضب الهی، و اقناع داوری عادلانه خدا، لازم بود تا وی سنگینی انتقام (داوری) الهی را احساس کند. به همین خاطر او می بایست تا از نزدیک با قدرتهای جهنمی و دهشت مرگ ابدی دست و پنجه نرم کند. همانطور که پیشتر از (اشعیا) نبی نقل قول کردم: (عیسی) به‌ سبب‌ تقصیرهای‌ ما مجروح‌ و به‌ سبب‌ گناهان‌ ما كوفته‌ گردید. و تأدیب‌ سلامتی‌ ما بر وی‌ آمد و از زخمهای‌ او ما شفا یافتیم‌.[24] عباراتی نظیر این که تادیب مجرم را تضمین می کند، وضعیت مجرمی که محکوم گشته را به دقت بیان می کند و او تمام جریمه گناهان را بخاطر ایشان پرداخت نمود. تنها استثناء این بود که درد مرگ قادر به نگاه داشتن وی نبود. بنابراین اینکه بگوییم او به عالم مردگان نزول کرد، بنوعی که متحمل مرگی گشت که بر شخص شرور از طرف خدای خشمگین عارض می شود، عجیب نمی باشد. نکته این است که اعتقادنامه (رسولان) می گوید که عیسی در حضور بشر، رنج دید، و در همان حال در خصوص آن داوری نادیدنی و فراتر از فهمی نیز صحبت می کند که در حضور خدا متحمل شد، تا اینکه بدانیم که نه تنها بدن مسیح به عنوان بهای فدیه ما بخشیده شده بلکه او در رنجهایی که در روح خود دید، بهایی بالاتر و والاتری، به عنوان کسی که محکوم و مطرود گشت را پرداخت.[25]

 بررسی این ایده، خارج از تفسیر و تشریح اصول ارائه داده شده در اعتقادنامه رسولان، موضوعی است که به تاویل کتاب مقدس مرتبط می شود. اگر حتی این گزاره در اعتقادنامه درج نمی گشت، وجود آیات متعددی در عهد جدید، گفتگو در این خصوص را الزامی می ساخت. آنچه در موجبات ابهام را در این اعقتادنامه فراهم ساخته بود، ترجمه واژه Infernis به جهنم بود. واژه ای که می بایست حامل مفهومی باشد که هیدیس (ترجمه یونانی واژه عبری، شئول) با خود دارد، یعنی عالم مردگان (ارواح). با رد این نظریه که این گزاره در واقع بر حقیقت مرگ عیسی مسیح تاکید می کند، تنها دو گزینه باقی می ماند. (با این پیش فرض که تفسیر این عبارت نزول مسیح به جهنم، مکان مجازات شریران معنی نمی دهد) نخست اینکه مسیح به عالم مردگان نزول کرده و به مقدسین عهد عتیق خبر نجات را اعلان و پیروزی خود بر گناه و شیطان را بر شریران ابراز می دارد و تفسیر دوم می تواند تاملا کالوین بر این گزاره باشد که در حقیقت اشاره به تحمل غضب الهی و پرداخت جریمه گناهان میکند.

اما همانطور که پیشتر هم گفتم، داستان به اینجا ختم نمی شود و بررسی اینکه روح عیسی مسیح پس از مرگ به کجا رفت هنوز لازم است و آیاتی که بنظر می رسد در این خصوص پیغامی دارند باید تاویل گردند.

 آیاتی که برای تفسیر این گزاره مورد استفاده قرار گرفته اند به قرار زیر می باشند:

اعمال 2: 27، رومیان 10: 6- 7، افسسان 4: 8- 9، اول پطرس 3: 18- 20، اول پطرس4: 6

البته آیاتی دیگری نیز مورد استفاده قرار گرفته اند که در توضیح و تفسیر این گزاره چندان موفق نبوده اند.

 و در همین راستا، نظرات و تفسیرهایی دیگری هم به فهرست اضافه می شود که در ادامه مقاله بیان خواهم نمود.

پس از توضیح کوتاهی در خصوص حضور این گزاره در اعتقادنامه رسولان و نظرات چند الهیات دان، اجازه دهید تا برداشتهای موجود در این مورد را فهرست کنم. کلیسای مسیح تفاسیر متفاوتی در این خصوص داشته است که برخی محبوب و بعضی نیز در دسته تعالیم نادرست شناخته شده است.

بطور کل نظرات موجود در خصوص وضعیت مسیح پس از مرگ در راستای گزاره مذکور در اعتقادنامه، بقرار زیر می باشد:

 1-     عیسی مسیح پس از تحمل رنج بر روی صلیب به جهنم رفت تا متحمل رنج بیشتری گردد.

2-     عیسی مسیح جهنم رفت تا به آن گروهی که بدون شناخت او مرده بودند، فرصت دوباره ای بخشد.

3-     عیسی مسیح به جهنم رفت تا پیروزی خود را به ایماندارانی که پیش از وی مرده بودند، مژده دهد.

4-     عیسی مسیح به جهنم رفت تا پیروزی خود را بر شیطان اعلان نماید.

5-     عیسی مسیح دفن شد.

6-     روح عیسی نزد پدر آسمانی رفت.

 بررسی نظرات:

 عیسی مسیح پس از تحمل رنج بر روی صلیب به جهنم رفت تا متحمل رنج بیشتری گردد.

  بر اساس این باور، روح انسانی مسیح به جهنم نزول کرد، مکانی که روحهای خاطی و فرشتگان سقوط کرده مجازات می شوند. این گروه معتقد هستند که عیسی بجهت تحمل رنج بیشتر بخاطر گناهان ما و بکمال رساندن کار فدیه، به جهنم نزول کرد. نکته جالبی که مایل هستم خوانندگان این مقاله متوجه باشند این است که چنین تعلیمی بیشتر در بین معلمین انجیل دروغین کامیابی[1] محبوب است. فردریک پرایس یکی از واعظین این نوع تعلیم می گوید:

آیا گمان می برید که مجازات گناهان ما این بود که مسیح بر روی صلیب جان بسپارد؟ اگر چنین بود، آن دو دزدی که کنار او مصلوب شده بودند، توانایی پرداخت بهای گناهان ما را داشتند. خیر، مجازات این بود که (مسیح) به جهنم رفته، مدت زمانی را بدور از خدا در آن مکان سپری کند… شیطان و تمام دیوهای جهنمی، خیال کردند که او را به بند کشیده اند. آنها تورهای خود را افکندند و او را به قعر جهنم کشاندند تا متحمل مجازات گردد.[2]

 در راستدینی مسیحی، فدیه بشر بر روی صلیب به پایان رسید، اما در این سری از بدعتها[3]، صلیب آغاز پرداخت فدیه بشر فرض می شود. هیچ کس مانند جول آستین[4] در این خصوص به این اندازه به انحراف نرفته است،[5]وقتی مدعی می شود:

«عیسی به مدت سه روز با دشمن به ستیز پرداخت. این نبرد، بزرگترین جنگی بود که دنیا به خود دیده بود. نور بر علیه تاریکی. نیکویی بر ضد شریر.»

 او ادامه می دهد:

 «کتاب مقدس نشان می دهد که عیسی به مدت سه روز به اعماق جهنم می رود. درست در میان قلمرو دشمن. و او رو در رو با شیطان به نبرد مشغول گشت. آیا می توانید تصور کنید که چه صحنه ای بود؟ نیکویی بر علیه شر. درست در مقابل نادرست. قدّوسیت در برابر پلیدی. در این جا، قدرتمندترین نیروهای گیتی در مقابل یکدیگر قرار می گیرند برای نخستین بار در تاریخ با یکدیگر به ستیز بپردازند. اما خدا را شکر. کتاب مقدس می گوید: شیطان در مقابل قهرمان ما عددی نبود. این یک نبرد نابرابر بود. عیسی سر شیطان را زیر پای خود خرد کرد. او سر او را کوبید. او یکبار برای همیشه، دشمن ما را شکست داده او را از کرسی اش پایین کشید. یکی از ترجمه ها می گوید: عیسی، شیطان را فلج کرد و قدرتش را از وی گرفت. اما خدا را شکر. او حتی به آن کفایت نکرد. او به آنجا رفت (جهنم) و کلید مرگ و جهنم را از دستان شیطان گرفت. او گردن شیطان را گرفت و او را در کوریدورهای جهنم بر روی زمین کشید. شیطان حسابی کوبیده و مغلوب شده بود، چون عیسی مایل بود تا تمام دیوها شاهد باشند که او (مسیح) در حقیقت قهرمان مسلم تاریخ است.»[6]

 این در حالی است که آیات نظیر عبرانیان 2: 14، بدون اینکه مطرح شود، براحتی نادیده انگاشته می شوند.

 »  پس چون فرزندان در خون و جسم شراکت دارند، او نیز همچنان در این هر دو شریک شد تا بوساطت موت، صاحب قدرت موت، یعنی ابلیس، را تباه سازد؛ «

کنت کوپلند[7]، واعظ تلویزیونی که غالبأ او را از برنامه های شبکه تی بی ان[8] می شناسند، می گوید:

 » وقتی عیسی فریاد زد: تمام شد! او در مورد نقشه فدیه صحبت نمی کرد. هنوز پیش از صعود به تخت، سه روز و سه شب باقی بود… مرگ عیسی مسیح بر روی صلیب تنها آغاز کار کامل وی در خصوص فدیه بود.»

همصدا با اوستین، افرادی مانند کنت هیگن[9] هستند که می گویند، مرگ مسیح بر روی صلیب، برای نجات ما کافی نبود و او» باید مرگ روحانی را هم برای تمام انسانها می چشید. باید روح او و انسانیت درونی اش به نیابت من به جهنم می رفت. مرگ جسمانی مسیح، گناهان را پاک نمی کرد»[10]

 مشکل کجاست؟ ضعف این تعلیم، و یا بهتر است بگویم ریشه این بدعت در این است که این باور، اطاعت کامل مسیح را در زندگی و مرگ، برای نجات بشر کافی نمی داند. چنین تعلیمی با گفته های خداوند ما، در تضاد کامل است. عیسی مسیح فرمود:

 چون عیسی سرکه را گرفت، گفت، تمام شد. و سر خود را پایین آورده، جان بداد. (یوحنا 19: 30)

در حقیقت آنچه مسیح فرمود، بر خلاف باور واعظین انجیل کامیابی، به کامل شدن فدیه بشر بر روی صلیب اشاره می کند. اصل یونانی این آیه می فرماید: Τετέλεσται (tetelestai)  به معنای «کامل شد»[11] است. برای فهم بهتر این آیه، باید دو آیه پیشین را در نظر داشته باشیم.[12] یوحنای رسول این واقعه را (نزدیک کردن اسفنج آغشته به سرکه به دهان عیسی) اینگونه تفسیر می کند:

 » و بعد چون عیسی دید که همه‌چیز به انجام رسیده است تا کتاب تمام شود، گفت، تشنه ام.  و در آنجا ظرفی پُر از سرکه گذارده بود. پس اسفنجی را از سرکه پُر ساخته، و بر زوفا گذارده، نزدیک دهان او بردند.  » (یوحنا 19: 28- 29)

 عیسی مسیح، آخرین نبوت عهد عتیق را که در جهت تکمیل فدیه بشه در کتب مقدسه درج شده بود را به کمال رسانده، اراده پدر آسمانی را اجرا کرد.

جیمز بویس می گوید که یکی از اهداف فن سخن پردازی یونانی این بود که در کمترین واژگان ممکن، بیشتر صحبت و مفهوم را ارائه دهند. «دریایی از اطلاعات را در قطره ای از زبان بیان کنند». «تمام شد» این ششمین جمله ای بود که عیسی بر روی صلیب بزبان آورد. جمله ای در یک فعل ترکیبی، در دو کلمه ادا می گردد و این جمله در زبان یونانی، همانطور که پیشتر نیز ذکر شد، تنها یک واژه است.[13]

جیمز بویس اشاره می کند که در عهد جدید تنها در سه آیه این واژه استعمال شده است.

پس آن دوازده را برداشته، به ایشان گفت، اینک، به اورشلیم می‌رویم و آنچه به زبان انبیا دربارهٔ پسر انسان نوشته شده است، به انجام خواهد رسید.  (لوقا 18: 31)

 زیرا به شما می‌گویم که این نوشته در من می‌باید به انجام رسید، یعنی با گناهکاران محسوب شد؛ زیرا هر چه در خصوص من است، انقضا دارد. (لوقا 22: 37)

س چون آنچه را که دربارهٔ وی نوشته شده بود تمام کردند، او را از صلیب پایین آورده، به قبر سپردند.  (اعمال 13: 29)

 او می گوید که این واژه اشاره به کار فدیه بخش او دارد. مرگ او، اوج رنجهای مسیح و بزرگترین عمل وی و تمرکز اصلی و اساسی نبوتهایی که در خصوص او شده بود، بحساب می آمد.[14]

 عیسی مسیح به جهنم رفت تا به آن گروهی که بدون شناخت او مرده بودند، فرصت دوباره ای بخشد.

 این تفسیر از گزاره موجود در اعتقادنامه، معتقد است که عیسی مسیح پس از مرگ خود، به  هدیس می رود تا آنانی را که پیش از وی جان سپرده اند را فرصتی دوباره بخشد. البته این دیدگاه توسط فلاسطریوس برسیکا[15]در سال 397 محکوم شده است:

 «آنانی که می گویند عیسی مسیح به جهنم رفته است بدعتگذارند و همچنین آن افرادی که می گویند او به جهنم نزول نمود تا به آنانی که پیش از وی مرده بودند خبر نجات را بدهد تا فرصت نجات یابند نیز بدعتگذارند. بر علیه این افراد می توانیم نبوت داود نبی را بخوانیم که می گوید:   زیرا که در موت ذکر تو نمی‌باشد! در هاویه کیست که تو را حمد گوید؟[16] و در رسالات می خوانیم: زیرا آنانی که بدون شریعت گناه کنند، بی شریعت نیز هلاک شوند[17]«

 کلام خدا بصراحت می فرماید:

 و چنانکه مردم را یک بار مردن و بعد از آن جزا یافتن مقرّر است،  (عبرانیان 9: 27)

کلام خدا به ما می آموزد، پیش از اینکه از این دنیا برویم، فرصت توبه برای ما باقی است و خداوند در انتظار بازگشت ما می باشد، اما زمانی که از این دنیا رفتیم، این فرصت از ما گرفته شده، باید در انتظار داوری نهایی باشیم.[18]

 عیسی مسیح قطعیت وضعیت کسانی که از این دنیا می روند را در داستان ایلعازر و مرد ثروتمند به تصویر می کشد:

 و علاوه بر این، در میان ما و شما ورطه عظیمی است، چنانچه آنانی که می‌خواهند از اینجا به نزد شما عبور کنند، نمی‌توانند و نه نشینندگان آنجا نزد ما توانند گذشت.  (لوقا 16: 26)

 اجازه دهید تا به یک آیه دیگر نیز نظر افکنیم.

 زیرا که از اینجهت نیز به مردگان بشارت داده شد تا بر ایشان موافق مردم بحسب جسم حکم شود، و موافق خدا بحسب روح زیست نمایند.  (اول پطرس 4: 6)

 آیا این آیه به آن معنی است که عیسی مسیح پس از مرگ به دنیای مردگان رفته و به آنانی که مرده بودند، موعظه نمود؟

تفسیر این آیه به عنوان «فرصت دوباره» با آیات مذکور همخوانی نخواهد داشت. افزون بر این، این آیه را می توان به این صورت نیز فهمید که،  آنانی که پیشتر زنده بودند و اکنون مرده اند، بشارت را شنیدند. اگر دقت کنیم، متوجه خواهیم شد که حتی این آیه نمی گوید که عیسی خود، این کار را انجام داد، بلکه منظور نویسنده عمومأ موعظه است.

 در خصوص انحصاریت مسیح و تکلیف آنانی که بدون شنیدن انجیل مسیح از دنیا می روند، مقاله ای نوشته ام[19] که خواننده را به برای ادامه بحث به آنجا[20] ارجاع می دهم.

 عیسی مسیح به جهنم رفت تا پیروزی خود را به ایماندارانی که پیش از وی مرده بودند، مژده داده و آنها را به آسمان ببرد.

 این دیدگاه از مواضع محبوب در بین برخی شاخه های مسیحیت است. مطابق این تفسیر، عیسی مسیح پس از مرگ به ارواح مردگان می رود تا پیروزی خود را اعلام کرده و مقدسین عهد عتیق را که پیش از صلیب مسیح مرده بودند وارد آسمان کند. بر طبق این باور، ایمانداران عهد عتیق، پیش از صلیب مسیح در دنیای مردگان، انتظار تکمیل فدیه بشر را می کشیدند و حال پس از صلیب مسیح و به کمال رسیدن نجات، مسیح آنها را با خود به آسمان برد.

کلیسای کاتولیک معترف است که عیسی مسیح پس از مرگ بر روی صلیب به عالم مردگان، شئول رفته و آنانی را که در انتظار او پیش از وی مرده و در «آغوش ابراهیم»[21]باقی ماندند از آنجا رهانید.[22]

البته بسیاری از انگلیکنها و اونجلیکالها[23]نیز این دیدگاه را به عاریه گرفته اند. ژوزف رتسینگر، پاپ اسبق (پاپ بندیکت شانزدهم) خود اعتراف می کند:

 «آن بخشهایی از کتاب مقدس که در این خصوص صحبت می کنند، که البته چندان هم زیاد نیستند (اول پطرس 3: 19، اول پطرس 4: 6، افسسیان 4: 9، رومیان 10: 7، متی 12: 40، اعمال 2: 27، 31) بسیار دشوار فهمیده می شوند، بطوریکه می توان آنها را براحتی به گونه های مختلف تفسیر نمود.»[24]

 اما در نهایت او دیدگاه سنتی کلیسای کاتولیک را در این خصوص، معتبر می شمارد.

این دیدگاه در محفل اصلاحگران نیز مردود نبوده و برخی چون ولیسون داگلاس[25] نیز به این تفسیر از نزول مسیح به عالم مردگان برای رهایی ارواح ایمانداران عهد عتیق معتقدند.[26]

رد پای این باور در تاریخ کلیسا نیز مشهود است. یکی از پدران کلیسا به نام ملیتوی اهل ساردیس (180 بعد از میلاد) می نویسد:

 «او از مردگان قیام کرد و در بالاترین آسمانها مستقر گشت. زمانی که خداوند خود را با انسانیت پوشانده بود، او بخاطر بخاطر رنج دیده گان رنج کشید، او بخاطر زندانیان زندانی شد، بخاطر محکوم شدگان، محکوم گشت، و برای مدفونان دفن شد. او از مردگان قیام کرد، و با صدای بلند فریاد برآورد: چه کسی با من به ستیز برمی خیزد؟ بگذارید تا بر علیه من قیام کند. من محکومین را آزاد می سازم، به مردگان حیات می بخشم، و اویی را که در قبر مدفون گشته است را احیاء خواهم نمود. معارض و مخالف من کیست؟ من (او می گوید) مسیح هستم. من آن کسی هستم که مرگ را نابود ساخته است، و بر دشمن مغلوب گشته است، و هدیس را زیر پاهای خویش پیامال نموده است و آن زورآور را بسته و مردان را (با خود) به اوج آسمانها برده است من (او می گوید) مسیح هستم.»[27]

 اما اول پطرس 3: 19-20 که از متون اصلی است که برای ارائه این دیدگاه مورد تفسیر قرار گرفته چه می گوید؟

 و به آن روح نیز رفت و موعظه نمود به ارواحی که در زندان بودند ،که سابقاً نافرمانبردار بودند هنگامی که حلم خدا در ایّام نوح انتظار می‌کشید، وقتی که کشتی بنا می‌شد، که در آن جماعتی قلیل، یعنی هشت نفر به آب نجات یافتند، (اول پطرس 3: 19- 20)

 آیا این به آن معنی است که عیسی مسیح در زمان مابین مرگ و قیام خویش به هیدیس (به عبری، شئول) نزول کرد، جایی که ارواح مردگان (شریران و نیکوکاران) نگهداری می شدند (بر طبق باور یهود، شریران و نیکوکاران با اینکه در دنیای مردگان بودند، اما در دو نقطه (محل) مختلف که بدور از هم، منفک از یکدیگر نگهداری می شدند[28]) و از آنجا روح های ایمانداران را که به امید و اعتماد به خدا برای نجات ایشان در انتظار بودند رهایی بخشیده، با خود به فردوس[29] (آسمان) برد؟

 کتاب مقدس به ما نمی گوید که عیسی مسیح به آنانی که ایماندار بودند موعظه کرد، بلکه از ارواحی صحبت می کند که سابقأ نافرمانبردار بودند. افزون بر آن، پطرس در خصوص کل ایمانداران عهد عتیق صحبت نمی کند بلکه افراد معدود و بخصوصی مد نظر وی می باشند: افرادی که در ایّام نوح وقتی که کشتی بنا می‌شد زندگی می کردند.  افزون بر این، هیچ دلیل و مدرکی در کتاب مقدس وجود ندارد تا به ما بگوید که از ورود ایمانداران عهد عتیق، پیش از صلیب مسیح، به حضور خدا ممانعت به عمل می آمد، در حقیقت آیاتی وجود دارند که به ما می گویند که ایمانداران عهد عتیق، پس از مرگ به حضور خدا راه میافتند. زیرا که گناهان ایشان، بخاطر اعتماد و باور به مسیح موعود بخشیده می شد. (پیدایش 5: 24، دوم سمئویل 12: 23، مزمور 16: 11، 17: 15، 23: 6، جامعه12: 7، متی 22: 31- 65، لوقا 16: 22، رومیان 4: 1- 8، عبرانیان 11: 5)[30]

نکته دیگری که شایسته توجه است، استفاده واژه فردوس به معنی آسمان، توسط پولس رسول می باشد. (دوم قرنتیان 12: 2، 4، مکاشفه 2: 7، 22: 2، 14)[31]  و کاربرد این واژه به مفهوم آسمان، با آیاتی که فوق که اشاره به حضور ایمانداران عتیق در حضور خدا پس از مرگ می کند، همخوانی دارد.

بنظر می رسد که تفسیر آگوستین از این آیات با سایر آموزه های کلام و دیگر آیات موجود در کتاب مقدس منسجم و همسو می باشد. او معتقد است که این آیه به کار مسیح پس از مرگ وی اشاره نمی کند، بلکه پطرس رسول در مورد آنچه مسیح در زمان نوح، بوسیله روح خود در عالم روحانی انجام داد صحبت می کند. و زمانی که دو آیه دیگر از نوشته های پطرس را کنار آنچه خواندیم قرار می دهیم، این نظریه بنظر متحمل می رسد. پطرس در رساله اول خود، باب نخست، آیه یازدهم از «روح مسیح» صحبت می کند که با ایمانداران عهد عتیق سخن می گفت:

 و دریافت می‌نمودند که کدام و چگونه زمان است که روح مسیح که در ایشان بود از آن خبر می‌داد، چون از زحماتی که برای مسیح مقرّر بود، و جلالهایی که بعد از آنها خواهد بود، شهادت می‌داد؛  (اول پطرس 1: 11)

 روح مسیحی که از طریق نوح نیز صحبت می کرد. و سپس در دوم پطرس 2: 5، نوح را واعظ عدالت معرفی می کند. و وین گرودم اشاره می کند که واژه «واعظ» در دوم پطرس 2: 5 و «موعظه نمود» در اول پطرس 3: 19 از یک ریشه می باشند. بنظر می رسد که منظور پطرس از موعظه به ارواح در زندان، در حقیقت وعظ نوح توسط روح مسیح در زمان پیش از طوفان می باشد.[32]

آن گروهی که نوح به ایشان موعظه کرد، بی ایمانانی بودند که پطرس آنها را «ارواح در زندان» می خواند، زیرا که اکنون در زندان جهنم قرار دارند. گرودوم به این نوع سخنوری در زمان حال نیز اشاره کرده می گوید، همانطور که می توان گفت: رئیس جمهور کلینتون را زمانی که در دانشگاه بود می شناختم» به همان منوال نیز مسیح به ارواحی موعظه کرد که در زندان بودند (مسیح به ارواحی که اکنون در زندان هستند، اما زمانی در هنگام طوفان نوح بر روی زمین قرار داشتند، (از زبان نوح) موعظه کرد)

وین گرودوم با بررسی متن وسیعتری از این رساله، این دو گروه را کنار هم قرار می دهد:

خوانندگان پطرس نوح
اقلیت عادل اقلیت عادل
توسط بی ایمانان متخاصم محاصره شده بودند توسط بی ایمانان متخاصم محاصره شده بودند
داوری خدا بزودی خواهد رسید
(اول پطرس 4: 5، 7، دوم پطرس 3: 10)
داوری خدا نزدیک بود
باید به قوت مسیح شهادت دهند (اول پطرس 3: 14، 16- 17، 3: 15، 4: 11) نوح با شهامت (به قوت مسیح) شهادت داد
آنها در نهایت نجات خواهند یافت (اول پطرس 3: 13- 14، 4: 13، 5: 10) نوح در نهایت نجات یافت

 عیسی مسیح به جهنم رفت تا پیروزی خود را بر شیطان و فرشتگان سقوط کرده، اعلان نماید.

 پس از بررسی نظریه پیشین، به نظر می رسد که با تایید تفسیر آگوستین از اول پطرس 3: 19- 20[33]، باور به اینکه مسیح برای اعلان پیروزی خود بر شیطان به جهنم نزول کرد نیز بصورت خودکار مردود می باشد.

توجه کنید که این دیدگاه با باوری که معتقد است عیسی مسیح برای به کمال رساندن فدیه بشر باید به جهنم نزول می نمود متفاوت است.

کلیسای لوترن یکی از پشتیبانان این نظریه می باشد. این کلیسا بر طبق اعتقاد نامه لوتری[34] معتقد است که عیسی مسیح، بعد انسانی و الهی وی، به جهنم نزول می کند تا بر شیطان پیروز گشته، قدرت جهنم را نابود سازد و تمام قدرت شیطان را از او بگیرد.

البته این نظریه بر این مبنی شکل گرفته است که منظور پطرس رسول از ارواح در زندان، همان فرشتگان سقوط کرده می باشد. (در نکته پیشین به این هویت ارواح در زندان اشاره کردیم). افزون بر این کتاب مقدس هیچ صحبتی از فرشتگانی که «در زمان ساختن کشتی» گناه کردند نمی کند.

اجازه دهید به متنی از رساله افسسیان نیز نظری افکنیم که شاید به فهم ما از این مبحث کمک نماید:

 لیکن هریکی از ما را فیض بخشیده شد بحسب اندازهٔ بخشش مسیح.  بنابراین می‌گوید، چون او به اعلیٰ‌علیّیّن صعود نمود، اسیری را به اسیری برد و بخششها به مردم داد.  امّا این صعود نمود، چیست؟ جز اینکه اوّل نزول هم کرد به اَسْفَل زمین.  آنکه نزول نمود، همان است که صعود نیز کرد بالاتر از جمیع افلاک تا همهٔٔ چیزها را پُر کند.  (افسسیان 4: 7- 10)

 پولس رسول در این متن از تفسیر ربایان برای مزمور 68: 18[35] که آن را نیز نقل قول می کند، بهره می گیرد. پولس رسول، متنی را که متعلق به عهد عتیق است را در زیر نور مکاشفه عهد جدید، مخصوصا واقعه قیام و صعود مسیح توضیح می دهد. او گیتی را به سه قسمت؛ آسمانها، اعلی علیین (اوج آسمانها)، اسفل زمین (زمین) تقسیم می کند. پولس می گوید عیسی مسیح از اعلی علیین، به آسمانها و سپس به اسفل زمین (به معانی توضیحی در پرانتزها توجه فرمایید) نزول نمود و سپس به همین ترتیب نیز به اعلی علیین صعود کرد. دلیل مترادف بودن «اسفل زمین» با «زمین» تفسیری است که پولس رسول از مزموز 68 ارائه می دهد. او در واقع می گوید که عیسی نزول و صعود کرد و این واقعه در حقیقت به کمال رسیدن مزمور 68 می باشد. مزمور 68 از نزول خدا به کوه سینا و سپس کوه باشان صحبت می کند. او سپس به آسمان باز می گردد.

او در آیه 8 از نزول خدا بر زمین سخن می راند:

 زمین متزلزل شد و آسمان به حضور خدا بارید، این سینا نیز از حضور خدا، خدای اسرائیل.

 پس از اینکه خدا (بر طبق آنچه پولس می گوید، خدا در حقیقت اشاره به مسیح است) به زمین می آید، به آسمان صعود می کند:

 بر اعلیٰ علیین صعود کرده، و اسیران را به اسیری برده‌ای. از آدمیان بخششها گرفته‌ای. بلکه از فتنهانگیزان نیز تا یهوه خدا در ایشان مسکن گیرد.  (مزمور 68: 18)

 به همین صورت مزمور 139: 15، نیز از اسفل زمین به همان معنی «زمین» استفاده می کند:

  استخوانهایم از تو پنهان نبود وقتی که در نهان ساخته می‌شدم و در اسفل زمین نقشبندی می‌گشتم.

 اشعیا و حزقیال نبی نیز از همین عبارت به معنی زمین بهره می گیرند.[36] عیسی مسیح، خود نیز در گفتگوی با نیقودیموس پیر از همین مفهوم (نزول و صعود) استفاده می کند تا تجسم را بتصویر بکشد.

 و کسی به آسمان بالا نرفت مگر آن کس که از آسمان پایین آمد، یعنی پسر انسان که در آسمان است.  (یوحنا 3: 13)

 انعکاس این مفهود در اعتقادنامه نیقیه نیز مشهود است:

برای ما آدمیان و برای نجات ما

از آسمان فرود آمد.

با استناد بر افسسیان 4: 7- 10 متوجه می شویم که استفاده از این آیات برای تایید نزول مسیح به جهنم مردود است.[37]

 عیسی مسیح دفن شد.

 این تفسیر از گزاره ای که مطرح شده است، تفسیر لغوی عبارت را بیان می کند. در حقیقت همانطور که پیشتر هم اشاره کردیم، گزاره های » ﻣﺪﻓﻮن ﮔﺮدﻳﺪ، و ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ارواح (جهنم) ﻧﺰول ﻛﺮد» در حقیقت بصورت جایگزین در طی تاریخ در بین برخی الهیاتدانان بکار رفته است.[38]

ایشان معتقد هستند که گزاره دوم، زبان کتاب مقدسی، برای بیان حقیقت مردن و دفن شدن است. زوینگلی اصلاحگر سوئیسی (1484 -1531) می گوید:

 «اگر او نمی مرد و مدفون نمی گشت، چه کسی باور می کرد که او انسان واقعی است؟ و به همین جهت، پدران مابعد رسولان، این عبارت را به اعتقادنامه اضافه کردند: «او به عالم ارواح نزول کرد» آنها این عبارات را مکررأ استفاده نمودند، تا واقعیت مرگ او را بیان کنند.»[39]

 حضرات وستمینیستر در پرسشنامه مذهبی بلند وستمینستر اینگونه پرسش نموده و پاسخ می دهند:

 پرسش: فروتنی مسیحی پس از مرگ وی چگونه بود؟

پاسخ: فروتنی مسیح پس از مرگ در دفن شدن او و بقای وی در وضعیت مرده، تحت قوت مرگ به مدت سه روز بود که در این عبارات بیان شده است: او به عالم ارواح نزول نمود[40]

 اما گمان می کنم، نظر جان کالوین در این خصوص (که پیشتر هم بیان شد) بسیار متقاعد کننده است وقتی می گوید که این اعتقادنامه در تلاش است تا در کوتاهترین وجه ممکن، آموزه های مسیحی را بصورت چکیده ای در یک متن گرد آورد و اینکه گمان بریم که یک عبارت دو بار و آن هم به یک معنی و مفهوم تکرار شده است، منطقی نمی رسد.

روح عیسی مسیح نزد پدر آسمانی رفت

 اجازه دهید در پایان به دیدگاهی خود به آن معتقد هستم و البته الهیاتدانانی چون وین گرودم نیز آن را بیان می کنند، بپردازم. اما پیش از آن، خاطر نشان می شوم که مبحثی که در این مقاله مطرح شد و نگاهی مختصری که ارائه داده شد، تمام جوانب و همه گستره موضوع را در بر نگرفته و تنها اشاره ای به مسائل اساسی، آیاتی مشخص و انتخابی که به این آموزه مرتبط هستند پرداخیتم.  مسلمأ دیدگاههای دیگری در این بین موجود است که برخی ترکیبی از نظریات مختلف می باشد.

عیسی مسیح به دزد بالای صلیب، که با وی انتظار مرگ را می کشید روی کرده گفت: هرآینه به تو می‌گویم امروز با من در فردوس خواهی بود.  (لوقا 23: 43) این آیه آشکارا به ما می گوید که زمانی که عیسی جان سپرد، روح او بالافاصله نزد پدر آسمان رفته و بدن او بر روی زمین باقی مانده و در نهایت دفن گشت. مخالفین این نظریه می گویند که فردوس، مکانی متمایز از آسمان است و نمی توان آن را به معنی آسمان (محل حضور خدا) معنا کرد. اما استعمال این واژه ها (آسمان و فردوس) در عهد جدید به یک مفهوم می باشد. پولس رسول در دوم قرنتیان 12: 4 می فرماید که به «فردوس» ربوده شد، جایی که از خدا مکاشفاتی دریافت نمود. و زمانی که هم کتاب مکاشفه از سخن می گوید، تصویر مکانی را رسم می کند که درخت حیات در آن قرار دارد (مکاشفه 2: 7، مکاشفه 22: 2، 14)

همینطور در بررسی یوحنا 19: 30، اشاره کردیم که کار فدیه بر روی صلیب به کمال رسید و نیازی نبود تا عیسی مسیح، برای تهیه فدیه بشر رنج بیند. او پس از مرگ دیگر از پدر آسمانی جدا نبود و بالافاصله پس از مرگ، نزد پدر آسمانی حاضر گشت. او بر روی صلیب فریاد زد:  و عیسی به آواز بلند صدا زده، گفت، ای پدر به دستهای تو روح خود را می‌سپارم. این را بگفت و جان را تسلیم نمود. (لوقا 23: 46) استیفان نیز زمانی که سنگسار می گشت، چنین دعایی را نزد عیسی نمود و روح خود را به او تسلیم کرد (اعمال 7: 59) آنچه عیسی مسیح تجربه نمود، بنظر می رسد همان چیزی است که ایمانداران تجربه کردند (و می کنند) بدنهای آنها بر روی زمین باقی مانده و روحهای ایشان به حضور پدر آسمانی می رود.

در یکشنبه صبح، روح عیسی با بدن جدید وی متحد گشته، از مردگان قیام نمود. ایمانداران به عیسی مسیح نیز به همین صورت از مردگان قیام کرده، روحهای ایشان با بدنهای جلال یافته متحد خواهد گشت.

خداوند شما را برکت دهد

 نویسنده: ادوین کشیش آبنوس

فوریه 2014

[1] Back to Basics: Apostles Creed and what it means to you. by D. James Kennedy, Coral Ridges Ministries 1958, p13

[2] “Letter 42” in Saint Ambrose, The Fathers of the Church 26, (New York: Catholic University of America Press, 1954), 227

[3] Ante-Nicene Fathers, ed. Alenxander Roberts and James Donaldson, rev. A. Cleveland Coxe, 10 vols. (1885, repr., Peabody, Mass.:Hendrickson Publishers, 2004), 1:69- 70

[4] امپراتور رم از ۲۵ دسامبر ۸۰۰ با تاجگذاری وی توسط پاپ لئوی سوم در رم. به این ترتیب شارلمانی به عنوان موًسس امپراتوری مقدس روم شناخته می‌شود و از نظر اروپاییها، پدر کشورهای فرانسه و آلمان می‌باشد.

[5] Exploring & Proclaiming the Apostle’s Creed. Edited by Roger E. Van Harn. 2004Wm. B. Eerdmans Publishing Co. p 21

[6] The Treatise on the Apostolic Tradition of St. Hippolytus of Rome, ed. Gregory Dix and Henry Chadwick (Ridgefield, Conn.: Morehouse Publishing, reissued 1992), 33-38;

[7] Exploring & Proclaiming the Apostle’s Creed. Edited by Roger E. Van Harn. 2004Wm. B. Eerdmans Publishing Co. p 20

[8] Systematic Theology, Wayne Grudem, Zondervan, 2000, p586

[9] Institutes of the Christian Religion, trans. Ford Lewis Battles. Ed. John T. McNeill (Philadelphia: Westminster, 1960) , 1:513 (2.16.8)

[10] تایرنویس روفینوس یا روفینوس آکلیا، متعلق به دوره 340 تا 410 پس از میلاد، تاریخ دان، الهیات دان و راهب مسیحی بوده است. یکی از شهرتهای وی، ترجمه نوشته های پدران یونانی، به ویژه اورجین به لاتین می باشد.

[11] Refinus, A Commentary on the Apostle’s Creed, trans, and ed. J. N. D. Kelly (New York: Newman Press, 1978)

[12] Cyprian, in Expos. In Symb. In loc. P. 22

[13] In Defense of the Descent by Daniel R. Hyde. Reformation Heritage Books. 2010, p17

[14] Rufinus, pp. 51-51, Kelly’s emphasis; cf. pp. 49, 62-63

[15] استاد الهیات نظامند در دانشگاه الهیات کاوننت واقع در سنت لوئیز

[16] پروفسور و پژوهشگر کتاب مقدس و الهیات در دانشگاه الهیات فینیکس

[17] In Defense of the Descent by Daniel R. Hyde. Reformation Heritage Books. 2010, p9

[18] متی 11: 23، 16: 18، لوقا 10: 15، 16: 23، اعمال 2: 27، 31، مکاشفه 1: 18

[19] یهودیان در زمان عهد جید سه معنی متفاوت را برای هدیس قائل بودند: 1) مرگ، 2) مکان مردگان، 3) مکانی برای شریرانی که مرده اند. متنی که این واژه در آن استعمال شده است، معنای آن را تعیین می کند.

Baker Encyclopedia of the Bible: Hades.

[20] منظور طوماس آکاواینس از جهنم، شئول می باشد

[21] تنبیه ای که او در خصوص ایمانداران عهد عتیق صحبت می کند، اشاره به جدایی ایشان از حضور پرسعادت حضرت اعلی است.

[22] Institutes of the Christian Religion, trans. Ford Lewis Battles. Ed. John T. McNeill (Philadelphia: Westminster, 1960) ,330 (2.16.8)

[23] Ibid 330 (2.16.8)

[24] اشعیا 53: 5

[25] Institutes of the Christian Religion, trans. Ford Lewis Battles. Ed. John T. McNeill (Philadelphia: Westminster, 1960) , 1:513 (2.16.10)

[1] Prosperity Gospel

[2] Ever Increasing Faith Massanger (June 1980): 7, quoted in Hank Hanegraaff, Christianity in crisis (Thomas Nelson, 2009). 178.

[3] Faith Theology, Word of Faith movement

[4] joel osteen

[5] Hank Hanegraaff, Christianity in crisis (Thomas Nelson, 2009). 178.

[6] Joe Osteen, Easter Service massage at Lakewood Church, Sermon #C_002-4-23-00 23 April (located on the church website), quoted in Hank Hanegraaff, Christianity in crisis (Thomas Nelson, 2009). 179.

[7] kenneth copeland

[8] TBN

[9] Kenneth Hagin

[10] Kenneth E. Hagin. “How Jesus Obtained His Name” (Tulsa: Kenneth Hagin Ministries, n.d.)tape # 44H01, Side 1, quoted in Hank Hanegraaff, Christianity in crisis (Thomas Nelson, 2009). 180

[11] ماضی کامل

[12] The Gospel & Epistles of John, by F.F. Bruce, WM. B. Eerdmans, 1983, p374

[13] The Gospel of John, Vol 5, by James Boice, Baker Books 1999, p1537

[14] Ibid 1540

[15] او ششمین اسقف برسیکا نزدیک میلان بود. او منتقد تند بدعتهای نظیر آریانیزم بود و مجموعه ای از نوشته ها تحت عنوان «فهرست بدعتها» با او نسبت داده شده است. او همچنین با امبروز و آگوستین آشنا بود.

[16] مزمور 6: 5

[17] رومیان 2: 12

[18] ایده برزخ که یکی از تعالیم کلیسای کاتولیک می باشد نیز اساسآ مردود می باشد

[19]  عنوان مقاله: عیسی تنها طریق به خدا

[20] https://edwinabnous.wordpress.com/2013/09/24/عیسی-تنها-طریق-به-خدا/

[21] اشاره به داستان ایلغازر و مرد ثروتمند در انجیل لوقا باب شانزدهم است

[22] CCC article 1.633

[23] نهضت انجیلی

[24] Joseph Ratzinger, Introduction to Christianity, trans. J. R. Foster (New York: Herder, 1970), 223- 230

[25] https://www.youtube.com/watch?v=yvfv0uF4Db0

[26]  دانیال هاید در کتاب خود، در دفاع از نزول مسیح به عالم ارواح به الهیات دان اصلاح شده اهل ایتالیا که به همین باور بود نیز اشاره می کند. Pietro Martire Vermigli، صفحه 28

[27] A New Translation of Melito’s Paschal Homily, trans. Gerald F. Hawthorne in current issue in Biblical and Patristic Interpretation: Studies in honor of Merrill C. Tenney Presented by His Former Students, ed. Gerald F. Hawthorne (Grand Rapids: Eerdmans, 1975), 173

[28] کتاب مقدس از مکانی که در بین الهیاتدانان به آغوش ابراهیم معروف گشته است، صحبت می کند که در کتاب لوقا 16: 23 به آن اشاره شده است.

[29] برخی فردوس را به مکانی که ایمانداران عهد عتیق در شئول نگاه داشته می شدند، نسبت می دهند

[30] Systematic Theology: An introduction to Biblical Doctrine by Wanne Grudem, Zonderven 1994, p590

[31] In Defense of the Descent by Daniel R. Hyde. Reformation Heritage Books. 2010, p30

[32] Systematic Theology: An introduction to Biblical Doctrine by Wanne Grudem, Zonderven 1994, p591

[33]  به جهت حجم محدود این مقاله، به توضیح دیدگاه آگوستین در این خصوص تا به این حد بسند میکنم. برای مطالعه بیشتر لطفا به کتب تفسیری که در این مورد مطالبی را عرضه کرده اند رجوع فرمایید

[34] The Solid Declaration of the Formula of Concord. The book of Concord

 [35]   بر اعلیٰ علیین صعود کرده، و اسیران را به اسیری برده‌ای. از آدمیان بخششها گرفته‌ای. بلکه از فتنه انگیزان نیز تا یهوه خدا در ایشان مسکن گیرد. (مزمور 68: 18)

[36]  ای‌ آسمانها ترنّم‌ نمایید زیرا كه‌ خداوند این‌ را كرده‌ است‌! و ای‌ اسفلهای‌ زمین‌! فریاد برآورید و ای‌ كوهها و جنگلها و هر درختی‌ كه‌ در آنها باشد بسرایید! زیرا خداوند یعقوب‌ را فدیه‌ كرده‌ است‌ و خویشتن‌ را در اسرائیل‌ تمجید خواهد نمود.  (اشعیا 44: 23)

 آنگاه‌ تو را با آنانی‌ كه‌ به‌ هاویه‌ فرو می‌روند، نزد قوم‌ قدیم‌ فرود آورده‌، تو را در اسفلهای‌ زمین‌ در خرابه‌های‌ ابدی‌ با آنانی‌ كه‌ به‌ هاویه‌ فرو می‌روند ساكن‌ خواهم‌ گردانید تا دیگر مسكون‌ نشوی‌ و دیگر جلال‌ تو را در زمین‌ زندگان‌ جای‌ نخواهم‌ داد.  (حزقیال 26: 20)

[37]  In Defense of the Descent by Daniel R. Hyde. Reformation Heritage Books. 2010, p37

[38] پیشتر به روفینوس که چنین عقیده ای داشت اشاره کردیم.

[39] Ulrich Zwingli, An Exposition of Faith, in Zwingli and Bullinger, trans, G.W. Bromiley, The Library of Christian Classics (Philiadelphia: The Westminster Press, 1953),  252. As quoted in [39]  In Defense of the Descent by Daniel R. Hyde. Reformation Heritage Books. 2010, p43

[40] Westminster Confession of Faith (1958, reper., Glasgow, Scotland: Free Presbyterian Publications, 2009), 152-153

انجیل برنابا، تلاشی دیگر در تایید اسلام و رد مسیحیت

اگر به کتابخانه بروید در بخشی که به ایمان اسلامی تخصیص داده شده است، قرآن، احادیث و کتب دیگری خواهید یافت که با ایمان مسیحی به دایالوگ پرداخته اند، در کنار این کتب، انجیلی نیز خواهید دید، البته این انجیل، انجیل متی، مرقس، لوقا و یوحنا که مسیحیان، الهام خدا می دانند نیست. این انجیلی که از آن صحبت می کنم، انجیل برنابا است. انجیل برنابایی که مسلمانان بسیار تبلیغ کرده و این کتاب را به زبانهای متعددی ترجمه و آن را سراسر دنیا پخش نموده اند.

در اواخر ماه می سال ۲۰۱۲، نسخه ای از این انجیل کشف شد. نشریات ایرانی از این فرصت استفاده کرده، با استناد بر این یافته تازه، ادعا کردند که بازیافت این نسخه، آغاز سقوط مسیحیت و اثبات حقانیت تعالیم اسلام است. مانند بسیاری از ادعایهای بی اساسی که جهان اسلام بر علیه ایمان مسیحی و متون مقدس وارد می آورد، نشریه بسیج نیز اظهار کرد که این نسخه در قرون پنجم و ششم نوشته شده است. انجیلی که آمدن محمد، پیامبر اسلام را نوید می دهد. همچنان این نشریه ادعا کرد که دنیای مسیحیت وجود این انجیل را رد می کند. این نشریه به باب چهل و یکم این انجیل، به عنوان دلیلی که مسیحیان از این انجیل هراسناکند اشاره می کند:
پس جبروت خدا در پرده شد و راند ایشان را فرشته میخائیل از فردوس
چون آدم ملتفت شد، دید مکتوبی را بالای دروازه که: لا اله الا الله و محمد رسول الله. (برنابا ۴۱: ۳۲، ۳۳)
مقامات ترک در سال ۲۰۰۰، این دست نوشته را پس از دستگیری گروهی از قاچاقچیان پیدا کردند. بنابر ادعاها، این نسخه بر خلاف نسخ در دست، کهنتر بوده و به زبان سریانی نوشته شده است. اما تا به حال هیچ دلیل و پژوهش علمی که قدمت آن را تایید و متن آن را آشکار نماید ارائه نشده است. بنظر می آید با وجود پنهاهنکاریهایی که در خصوص یافته های باستاشناسی، مخصوصا در مورد دست نوشته ها، چه در ارتباط با این نسخه و نسخه های دیگر، مانند نسخه های قرآنی که در یمن کشف شد، وجود دارد، این ادعایی است که باید بر اساس حسن نیت و اعتباری که جهان اسلام در پژوهشهای آکادمیک دارد پذیرفت.
اما خوشبختانه کلیسای مسیح در طی تاریخ با شهامت با حقایق روبرو شده و هرگز برای کشف راستی خود را نفریفته است. همانگونه که دنیای آگناستیک مرتبا حقانیت کتاب مقدس، در نتیجه ایمان مسیحی را مورد انتقاد قرار داده و کلیسای مسیح در مقابل، صبورانه پاسخگوی هر انتقاد گشته، هر تعلیم و آموزش نادرست را در شوراها مورد بررسی قرار داده، در صداقت با اتهامات روبرو شده است.کلیسای مسیح در این خصوص نیز آماده است تا این انجیل را بررسی کرده و حقیقت را دریابد.
نام برنابا متعلق به مسیحیی است که در قرن اول می زیست. شخصی که از او در کتاب اعمال رسولان نیز صحبت به میان آمده است. برخی از رسولان از او نیز نام برده اند. برنابا با پولس رسول همکار بوده و دوشادوش وی به خدمت اعلام انجیل مشغول بود. انجیل برنابا ادعا می کند که توسط این شخص به قلم درآمده است.
انجیل صحیح یسوع مسمی به مسیح
(۱)پیغمبر تازه ای که فرستاده ی خداست بسوی جهان،بحسب روایت برنابا فرستاده ی او.(۲) برنابا ،فرستاده ی یسوع ناصری مسمی به مسیح آرزو می کند ازبرای همه ی ساکنین زمین صلح و آرامش- تسلی) اسلام تسلیه را. (برنابا ۱:۱ -۲)
چرا مسلمانان به انجیل برنابا و سایر کتابهای آپروکریفا مانند انجیل توما استناد کرده و به آنها علاقه دارند و اناجیل و کتب عهد جدید را نمی پسندند؟ پاسخ به این پرسش چندان دشوار نیست. دلیل این علاقمندی این است که انجیل برنابا زندگی عیسی را طوری به تصویر می کشد که با گزارشات قرآن همخوانی دارد. عیسی مسیح در انجیل برنابا، در مورد آمدن محمد، پیامبر اسلام پیشگویی کرده، بسیاری از اصول اسلامی را تعلیم داده و بر روی صلیب جانش را از دست نمی دهد.
در قرن هجدهم این انجیل که دو نسخه متفاوت از آن در دست بود مورد توجه بسیاری در انگلستان قرار گرفت. این دو کپی یکی به زبان ایتالیایی و دیگر به زبان اسپانیایی بود. زمانی که این انجیل به انگلیسی ترجمه شد، توجه بسیاری را که به زبان انگلیسی تسلط داشتند جلب کرد. در اواخر قرن بیستم، انتشارات اسلامی از پاکستان و عربستان آغاز به نشر و پخش این انجیل کردند. البته زمانی که این انجیل توسط لونسدیل و لورا رگ از نسخه ایتالیایی ترجمه شد، در مقدمه این ترجمه به نقد این انجیل پرداختند، نقدی که کشورهای اسلامی هنگام چاپ انجیل در کتابهای منتشر شده نگنجاندند.
لانسدیل رگ، در مقدمه ای که در آغاز این انجیل می نویسند اشاره می کند که یکی از این دو نسخه، یعنی ترجمه اسپانیایی آن از روی نسخه ایتالیایی برگردانده شده است. نسخه اسپانیایی که الان از معرض عموم هم پنهان است، در سال ۱۷۰۹ برای نخستین بار در آمستردام، توسط شخصی بنام جی. اف. کارمر کشف شد. این نسخه در سال ۱۷۳۸ سر از کتابخانه ژنرال اطریشی طبار، یوجین اهل ساوی در می آورد. سپس این نسخه به کتابخانه ملی اطریش . (هاف- بیبلیوتک) منتقل می گردد. اطلاعت بیشتری در مورد این نسخه وجود ندارد، هرچند در مقدمه ترجمه اسپانیایی آن، مطالبی در خصوص نسخه ایطالیائی آن نوشته شده است. نسخه ای که امروز گم شده است. این نوشته مدعی است که نسخه ایتالیایی آن، زمانی در کتابخانه پاپ سیکتوس پنجم بوده است. (۱۵۸۵ ۹) در نوشته هایی که همراه نسخه ایطالیایی آن در دست است (نوشته هایی که هنگام فروش در این نسخه درج شده است) گفته شده است که نسخه اسپانیایی آن توسط یک مسلمان به نام مصطفی د آراندا از ایطالیائی برگردانده شده است.
در صفحات نخست این نسخه، مقدمه ای در خصوص چگونگی کشف نسخه اصلی آن درج شده است. در این مقدمه از یک راهب مسیحی به نام «فرا مارینو» نام می برد که می گوید بطور اتفاقی با نوشته های آیرنیوس روبرو می شود که در آن آیرنیوس بر ضد پولس رسول صحبت می کند و با دلایلی که ارائه می دهد حقانیت انجیل برنابا را اثبات می کند. از آن پس او مشتاق یافتن این انجیل (انجیل برنابا) می گردد و خدا به او لطف کرده، باعث می شود تا وی با پاپ سیکتوس پنجم دوست شده و رابطه صمیمانه ای پیدا نماید. بنابر این مقدمه، روزی که این راهب با پاپ سیکتوس پنجم در کتابخانه مشغول مطالعه بودند، پاپ به خواب می رود و در این حین این راهب، کتابی را برای خواندن بر می دارد. این کتاب بر حسب اتفاق همان انجیل برنابا بود، انجیلی که او آرزوی خواندنش را داشت. علاقه شدید و شادی وی از این یافته او را بر این داشت تا مخفیانه این کتاب را از کتابخانه بیرون ببرید. او پس از مطالعه این کتاب، مسلمان می گردد.
قابل توجه است که نسخه اسپانیایی آن با نسخه ایطالیائی یکسان نیست. و محققین و پژوهشگران، قدمت نسخه ایطالئیای را حدود سال ۱۴۷۰- ۱۴۸۰ تخمین زده اند. بررسی های که بر روی نوع کاغذ و سبک جلدبندی این کتاب به عمل آمده، محققین را بر این داشته است تا این کتاب را محصولی دیرتر از نیمه دوم قرن شانزدهم ندانند. و مسلما چون نوشته این کتاب نمی تواند از خود کاغذ کهنتر باشد، این کتاب را مکتوب همان دوران قرار می دهد.
برخی معتقدند این نسخه ایطالیایی برگردانی است از نسخه اصلی این کتاب به زبان عربی که در مکانی در شرق زمین موجود است. اما هیچ مدرک و نشانه ای دال بر وجود نسخه عربی کهن نمی کند.
تفاوتهای بین اناجیل چهارگانه و انجیل برنابا
این انجیل بسیاری از گزارشات اناجیلی که در کانون کتاب مقدس یافت می شود را تکرار می کند، بنوعی که گزارشات به همان شکل البته نه به ترتیب زمانی وقوع آنها، بیان شده است اما برخی دیگر از این گزارشات با تفاوت بسیاری در این کتاب انعکاس یافته اند. از ۳۹ کتابی که در کانون عهد عتیق موجود می باشد، ۲۲ کتاب آن و از ۲۷ کتاب عهد جدید، ۱۸ کتاب نقل قول شده است که این خود ادعای اینکه انجیل برنابا تنها انجیل راستین را است نقض می کند. البته در نقل قولهایی که از عهد عتیق ذکر شده است، نام چند تن از انبیا به اشتباه نوشته شده است. به عنوان مثال، نویسنده از مزامیر نقل قول می کند و نام نویسنده را داود می خواند و در جایی بجای اشعیا، از حزقیال نام می برد. نکته دیگری که شایسته توجه است، استعمال و ادغام کتب آپوکریفا و آیات عهد عتیق می باشد که نویسنده این دو را از هم تفکیک نکرده و یکجا، با این پیش فرض که منابع آنها یک است، نقل قول می کند. دیگر اینکه، نقل قولهایی که از نوشته های پولس رسول، شخصی که برنابا به شدت بر علیه آن نوشته شده است، بسیار زیاد است. چگونه ممکن است شخصی را مولف انجیل ناراست شمرد و در همان حال نیز بسیاری از نوشته های او را در انجیل خود بکار برد؟
به عنوان مثال در انجیل یوحنا باب ۱: ۱۹-۲۳ می خوانیم:

و این است شهادت یحیی در وقتی که یهودیان از اورشلیم کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستی؛
۲۰ که معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم.
۲۱ آنگاه از او سؤال کردند، پس چه؟ آیا تو الیاس هستی؟ گفت، نیستم. آیا تو آن نبی هستی؟ جواب داد که نی.
۲۲ آنگاه بدو گفتند، پس کیستی تا به آن کسانی که ما را فرستادند جواب بریم؟ دربارهٔ خود چه می‌گویی؟
۲۳ گفت، من صدای ندا کننده‌ای در بیابانم که راه خداوند را راست کنید، چنانکه اشعیا نبی گفت.

اما انجیل برنابا این گزارش را اینگونه بازگو می کند:

آنگاه دیدند بسیاری از آنانکه آمده بودند تا جست و جو کنند او را . زیرا روسای کاهنان رای می زدند میان خود، تا براندازند او را به سخنش. از این رو فرستادند لاوی ها و بعضی از کاتبان را که از او پرسیده، بگویند تو کیستی. پس این اعتراف نمود یسوع و فرمود: براستی و درستی که من مسیا نیستم. پس گفتند: آیا تو ایلیا یا ارمیا یا یکی از پیامبران پیشین هستی؟ یسوع جواب داد: چنین نیست. آن وقت گفتند: کیستی تو؟ بگو تا شهادت دهیم برای آنانکه ما را فرستاده اند. پس آن وقت یسوع فرمود: منم، آوازی فریاد کننده در همه یهودیه، که فریاد می کند، آماده سازید راه فرستاده پروردگار را آنگونه که او نوشته شده است در اشعیا. (برنابا ۴۲: ۲- ۱۱)

در اناجیلی که مسیحیان می پذیرند، این یحی تعمید دهنده است که طریق را برای مسیح مهیا می سازد،اما در انجیل برنابا این مسیح است که این راه را برای محمد می گشاید.
در جای دیگر این انجیل می خوانیم:

پس آن وقت کاهن گفت: به چه نامیده می شود مسیحا؟……
عیسی در جواب فرمود:…
… همانا نام مبارک او محمد است
برنابا ۹۷: ۱۴، ۱۵، ۱۸

اما در انجیل متی، پطرس رسول عیسی را پسر خدای زنده می خواند:

۱۳ و هنگامی که عیسی به نواحی قیصریّه فیلِپس آمد، از شاگردان خود پرسیده، گفت، مردم مرا که پسر انسانم چه شخص می‌گویند؟
۱۴ گفتند، بعضی یحیی تعمید‌دهنده و بعضی الیاس و بعضی اِرمیا یا یکی از انبیا.
۱۵ ایشان را گفت، شما مرا که می‌دانید؟
۱۶ شمعون پطرس در جواب گفت که، تویی مسیح، پسر خدای زنده!
۱۷ عیسی در جواب وی گفت، خوشابحال تو ای شمعون بن یونا! زیرا جسم و خون این را بر تو کشف نکرده، بلکه پدر من که در آسمان است. (متی ۱۶: ۱۳- ۱۷)

اما در انجیل برنابا، پطرس به جهت این اعتراف توبیخ می شود:
… از شاگردان خود پرسید: مردم، درباره من چه می گویند؟ جواب دادند: بعضی می گویند بدرستی که تو ایلیایی و دیگران می گویند که ارمیایی و دیگران می گویند تو یکی از از پیغمبران هستی. یسوع جواب داد: سخن شما درباره من چیست؟ پطرس جواب داد: بدرستی که تو مسیح پسر خدایی. پس آن وقت یسوع به خشم آمد و با غضب او را نهیب کرده فرمود: برو و دور شو از من، زیرا توئی، تو شیطان و می خواهی به من بد کنی. آنگاه یازده نفر دیگر را تهدید نموده، فرمود: وای بر شما اگر این را تصدیق کنید، زیرا من دیده ام لعنت بزرگی را از خدا برای هر کس که این را تصدیق نماید. آنگاه خواست پطرس را براند. پس یازده نفر دیگر به یسوع زاری نمودند از برای او، پس نراند او را. لیکن دوباره او را نهیت داده فرمود: زنهار مانند این سخن بار دیگر نگویی، زیرا خدا تو را لعنت خواهد نمود.
برنابا ۷۰: ۲- ۱۰
گزارش مرگ عیسی مسیح نیز اینگونه گفته شده است:

پس خدای عجیب، کار عجیبی کرد. آنگه یهودا در گفتار و رخسار تغییر پیدا کرد و شبیه به یسوع شد، حتی اینکه ما اعتقاد نمودیم که او یسوع است.
…لشکریان داخل شدند و دست های خود را بر یهودا انداختند، زیرا او از هر جهت شبیه به یسوع بود.
…پس او را به کوه جمجه، آنجا که مرسوم بود آویختن گناهکاران، کشانیدند و آنجا او را برهنه به دارد کشیدند برای مبالغت در تحقیر وی.
برنابا ۱۲۶: ۳، ۹ ۱۲۷: ۷۸
داستان این انجیل بر روی کوشش عیسی مسیح جهت بازیافت قوم اسرائیل بنا شده است، قومی که کتب موسی را تحریف کرده اند. مسیح آمده است تا به آمدن مسیح موعود، یعنی محمد نوید دهد. اما یهودیان مسیح را اشتباها خدا و پسر خدا خوانده، کفر می گویند. سنای قوم یهود، تصمیم به قتل مسیح می گیرد، تا شاید به این کفرها خاتمه دهند. به همین جهت خدا نیز به علت این سوتفاهم ها به جای اینکه مطابق نقشه پیشین عیسی را به آسمان ببرد، طوری ترتیب می دهد که بنظر برسد عیسی بر صلیب مصلوب گشته است. وظیفه آشکار کردن این واقعه به عهده شاگردان خواهد بود، اما زمانی که محمد بیاید این حقیقت کاملا عیان خواهد گشت.
عیسی در دوران خدمت خود، قوانین مذهبیی برای خوراک قوم تعیین می کند و ختنه را امری الزامی می داند. او همچنان سوتفاهمات و تعالیم اشتباهی که پیرامون اسحاق و اسمائیل بوجود آمده بود را، تصحیح می کند. این اسماعیل بود که توسط ابراهیم برای قربانی بر مذبح قرار داده می شود و نه اسحاق، داستانی که یهودیان تحریف کرده اند. تعالیمی که او در مدت خدمت خود می دهد شامل مسائلی چون، عاقبت حیوانات در روز داوری، داستان سقوط شیطان، طبیعت بهشت و جهنم، تقدیر و چگونگی پادشهایی که در انتظار صالحین است.
چالشهای که انجیل برنابا بر می انگیزد

مسلمانان در پشتیبانی و تبلیغ این انجیل بسیار علاقه دارند، مخصوصأ در کشور ایران، یک پژوهشگر برای یافتن اناجیلی که در کانون کتاب مقدس مسیحیان وجود دارد بسیار مشکل دارد. فروش این اناجیل و یا حتی داشتن آنها جرم به حساب می آید. اما در عوض انجیل برنابا بسادگی از کتابفروشی های شهر قابل ابتیاع می باشد. این کتاب مورد پسند جامعه مسلمان است زیرا که ایشان معتقند:
انجیل برنابا، تعالیم صحیح و قابل اعتمادی در مورد عیسی در اختیار خوانندگان خود قرار می دهد
– این کتاب، ادعای مسلمانان را در خصوص اینکه کتب مسیحیان تحریف شده است، تایید می کند
– انجیل برنابا، مهر تاییدی بر حقانیت اسلام و پیامبر اسلام زده آن را نوید می دهد
– این انجیل صلیب مسیح، در نتیجه پایه و اساس مسیحان را انکار می کند.
مسیحیان به همانگونه که برای اثبات حقانیت کتاب مقدس، آن را مورد بررسی قرار داده به هر گونه نقدی که از جانب دنیای منتقد به آن وارد شد، پشت نکردند، مایل هستند تا اصلیت و اعتبار این کتاب نیز به همان میزان سنجیده گردد.
تحقیق، تفحص و بررسی این کتاب پژوهشگران را متقاعد ساخت که این انجیل در قرن چهاردهم به نگارش آمده است و این نوشته به هیچ وجه حاصل نگار برنابایی که عهد جدید از آن سخن می راند، نیست.
نقد انجیل برنابا
اشتباهات تاریخی
لقب مسیح یکی از القابی است که عیسی بسیار علاقه داشت تا از آن برای معرفی خود استفاده کند. مسیح که از واژه عبری آن مشیاخ، مسایا، گرفته شده است برای یهودیان بسیار آشنا بود. مخصوصا در قرن اول، زمانی که عیسی به دنیا آمد، یهودیان بی صبرانه منتظر ظهور مسیح موعودی بودند که در کتب عهد عتیق خداوند از طریق انبیا وعده آمدن او را داده بود. مسیح، که به معنای مسح شده است، شخصی بود که با ظهور خود بی عدالتی ها را از بین برده و ملکوت خدا را در اسرائیل برقرار کرده، نام خدا را معروف می سازد. همانطور که پیشتر اشاره کردیم، انجیل برنابا اینگونه آغاز می گردد:
انجیل صحیح یسوع مسمی به مسیح، پیغمبر تازه ای که فرستاده ی خداست
اما همینطور که در داستانهای این انجیل به پیش می رویم، عیسی مسیح این لقب و مقام را انکار می کند:
پس اعتراف نمود یسوع و فرمود: براستی و درستی که من مسیا نیستم. (برنابا۴۲: ۵)
اما نکته عجیبی که در این انجیل دیده می شود استفاده از دو واژه مسیح و مسیا است. آیا بنظر نویسنده این انجیل، یهودیان دو معنی متفاوت برای این واژگان قائل بودند؟ آیا یهودیان واقف نبودند که این دو یک هستند؟ آیا یهودیانی که به زبان آرامی گفتگو می کردند، از واژه مسیح، که ترجمه یونانی مسیا است استفاده می کردند؟ یا اینکه نویسنده این دست نوشته، که خود را به جای برنابایی که در عهد جدید از او یاد شده، معرفی کرده، از یکی بودن این واژگان بی خبر بوده است؟
سپس در باب سوم، می خوانیم که پیلاطس و هیرودیس، هر دو در زمان تولد عیسی مسیح در یهودیه حکمرانی می کردند. اما این ادعا از لحاظ تاریخی نادرست است. زیرا که هیرودیس و پیلاطس هرگز در یک زمان بر یهودیه حکمرانی نکردند. زمان حکمرانی هیرودویس از ۳۷ تا ۴ قبل از مسیح و دوران حکمرانی پیلاطس، از ۲۶ تا ۳۶ بعد از میلاد مسیح بوده است. بنابرگزارشات اناجیل، برنابا در زمان حکمرانی پیلاطس می زیست، حال چگونه است که وی چنین اشتباه تاریخی فاحشی را مرتکب می گردد؟
اشتباهات جغرافیایی
در کنار اشتباهات تاریخی، اشتباهات جغرافیایی نیز در این کتاب موجود است که مطمئنا بر ادعای حقانیت و اصلیت این کتاب خدشه وارد می سازد.
انجیل برنابا می گوید:
یسوع بسوی دریای جلیل رفت و در کشتی نشست. سفر کنان بسوی شهر خود ناصره. ۱
چون کشتی به شهر ناصره رسید، ملاحان در شهر نشر دادند همه آنچه را که یسوع کرده بود. ۹
یسوع بر شد به کفرناحوم و نزدیک شهر شد. ۱
برنابا۲۰: ۱، ۹ ۲۱: ۱
اما شاید برنابا نمی دانست که ناصره شهری نبود که ساکنین آن به حرفه ماهیگیری بپردازند. شهر ناصره ۱۴ مایل با دریای جلیل فاصله داشته و در کوهپایه برقرار بود. در عوض کفرناحوم، شهری که مسیح به آن وارد شد، شهری بود که شهروندان آن به ماهیگیری مشغول بودند. این دو، کفرناحوم و ناصره شهرهایی بودند که عیسی به همراه شاگردانش مرتب ملاقات می کردند. بنابراین هر کسی که با مسیح همراه بود و با او آشنا بود، مطمئنا با این دو شهر آشنایی داشت. اما از نوشته های این کتاب اینگونه بر می آید که نویسنده آن که ادعای رسالت مسیح را می کند، چندان به موقعیت جغرافیایی این شهرها واقف نیست.

یکی دیگر از نکاتی که محققین از مطالعه این دست نوشته یافتند، ارتباط آن با قرن چهاردهم می باشد. دو مطلبی که بر این دو ارتباط نور می تاباند، اشارات آن به بهشت و سال یوبیل است.
داستان بهشت در انجیل برنابا
دانته، نویسنده ای بود که در قرن چهاردم زندگی کرد. در کتاب خود، تحت عنوان، کمدی الهی، او از صعود به بهشت از طریق آسمانها اشاره می کند. دانته از نه آسمان صحبت کرده، بهشت را دهمین مرحله معرفی می کند. نویسنده این کتاب، یعنی انجیل برنابا نیز از این نه آسمان و بهشت که در مرتبه دهم است، صحبت می کند.
برتولما گفت: حقا که بهشت بسیار وسعت دارد، زیرا هرگاه در آن چنان خیرات عظیمی است که این مقدار آنها باشد، پس لابد وسیع خواهد بود. یسوع در جواب فرمود: همانا بهشت خیلی وسیع است تا بدانجائی که هیچ کس نمی تواند آن را اندازه بگیرد. راستی به شما می گویم که تعداد آسمانها نه است که نهاده شده در میان آنها سیاره هایی که هر یک از آنها به اندازه سفر پانصد ساله از دیگری دور است… (برنابا ۱۷۸: ۴- ۶)

داستان سال یوبیل
سال یوبیل جشن ملی قوم اسرائیل بود که تعالیم کتاب مقدس آن را بنا نهاده بود. این جشن هر پنجاه سال یکبار نگاه داشته می شد. در سال ۱۳۰۰ بعد از میلاد، پاپ بونیفاس هشتم، اعلام کرد که این جشن، یعنی سال یوبیل، باید هر صد سال یکبار بجای رسم کتاب مقدسی پنجاه سال یکبار، توسط مسیحیان گرفته شود. اما پاپ بعدی، کمنت ششم، این جشن را به پنجاه سال یکبار تغییر داد. سال یوبیل در سال ۱۳۵۰ بعد از میلاد جشن گرفته شد. نکته قابل توجه این است که، این دوران، در تاریخ مسیحیت تنها زمانی است که مسیحیان بر این باور بودند که سال یوبیل باید هر صد سال یکبار جشن گرفته شود. به همین خاطر اینگونه بنظر می رسد که نویسنده این انجیل، چنین تعلیمی که از طرف پاپ وقت به کلیسا آموزش داده شده بود را، تعلیم کتاب مقدسی انگاشته، در نتیجه آن را وارد انجیل خود کرده است. برنابا اینگونه می گوید:
در آن وقت سجده کرده می شود برای خدا در همه جهان و به رحمت رسیده می شود و سال یوبیل که هر صد سال می آید زود است که آن را مسیا در هر سال، در هر جا قرار داد (برنابا ۸۲: ۱۸)
اشتباهات تاریخی و جغرافیایی و شواهدی که آن را به قرن چهاردهم مرتبط می سازد، باعث شده است که برخی مسلمانان پژوهشگر، به این مطلب اقرار نمایند.

نسخه های کپی شده
هیچ نسخه کهن کپی شده از این انجیل موجود نیست. دو نسخه کپی به زبانهای ایتالیایی و اسپانیایی از این نوشته وجود دارد که تاریخ آن را به اواخر قرن شانزدهم نسبت داده اند. برخی از مسلمانان هم ادعا می کنند که ایرنیوس، یکی از پدران کلیسا بدفعات از این نوشته نقل قول کرده است. اما زمانی که از ایشان خواسته می شود که این نقل قولها را ارائه دهند، چیزی بیان نمی گردد.
چرا این انجیل نوشته شده است؟
پس از مشاهده شواهد و مدارکی که تاریخ نگاشته شدن این انجیل را در قرن چهاردهم آشکار می کند، پرسشی که در ذهن محقق بوجود می آید این است، که چرا این شخص خود را به نام برنابا، رسول خداوند معرفی کرده و این کتاب را به چنین محتوایی که صراحتا به ضد تعالیم رسولان و در راستای آموزشهای قرآن است بقلم در می آورد؟
نویسنده این کتاب، داستانهایی از اناجیل را بازگو کرده اما در بخشهایی این داستان را به نوعی دیگر بیان می کند، آن هم بطریقی که ادعاهای قرآن را تایید کند. تلاش وی در این است تا گزارشات قرآن را در اینکه عیسی، آمدن محمد را پیشگویی کرده است، را صحیح جلوه دهد. او کوشش می کند تا نوشته خود را به عنوان انجیل راستین، با گزارشهای قرآن هماهنگ سازد. تناقضاتی که در مقایسه متون قرآن و اناجیل دیده می شود، خوانندگان این کتب را بر این وا می دارد تا برای تشخیص حقیقت، شواهد و مدارکی که ممکن است فراتر از گزارشات این منابع موجود باشد را بیابند. این انجیل قصد دارد تا در این مقام عمل نماید. لازم به ذکر است که این تنها و آخرین تلاش افراد با چنین باوری نیست. در سال ۱۹۷۹ پژوهشگر مسلمان، احمد شفاعت اناجیل چهارگانه را بازنویسی نمود. بنوعی که گزاراشت اضافه شده، ادعاهای قرآن را تثبیث نماید. او در این خصوص می گوید:
کتابی را که در پیش روی خود دارید انجیل است. این کتاب با هدایت الهی که خدا به محمد بخشیده است، نگاشته شده است. مقصود این کتاب این است تا انجیل تازه ای را به شما معرفی کند، انجیلی برای مسلمانان، در موازات اناجیلی که در دست مسیحیان است.
کپی انجیل برنابا در سال ۱۹۹۳ در کانادا توسط انتشارات ای اند بی پابلیشرز گروپ (A & B Publishers Group) منتشر شد و شخصی بنام «ایمان محمد ارمیای نومان» مقدمه ای را بر این نسخه چاپ شده نوشت. او در این مقدمه دلیل اهمیت این کتاب و نبود آن در کتاب مقدس مسیحیان را اینگونه بیان می کند.
«بسیاری از مردم که حق جو بوده و طالب یافتن حقیقت در خصوص تاریخ دینی هستند، می بینند که این انجیل، افسانه هایی که به باورهای دینی رخنه کرده است را نابود می کند. افسانه هایی مانند اینکه خدا، خالق قادر، سه در یک است. این کتاب آشکارا به ما می گوید که خدا یک است، و واحد می باشد و با ارائه این حقیقت، سه دین اسلام، مسیحیت و یهودیت را به هم نزدیک می گرداند. افزون بر این، انجیل برنابا، اطلاعات بیشتری در مورد زندگی عیسی مسیح، پیامبر خدا با ما می دهد…. همچنین این کتاب به ما یادآور می گردد که از خود بپرسیم که چرا اناجیل دیگر در کتاب مقدس مسیحیان گنجانده نشده است. اناجیلی چون انجیل توما، کتاب جاشر (یاشر) کتاب حکمت و انجیل عیسی. چرا این کتب امروز موجود نمی باشند؟ چرا شورای نیقیه در سال ۳۲۵ بعد از میلاد، تعداد اناجیل را از ۷۰ به ۴ تقلیل داد؟»
او در ادامه به یکی دیگر از دلایل مهمی که باعث شده است مسلمانان به این کتاب علاقمند شوند، اشاره می کند. و آن پیشگویی است که از زبان عیسی در خصوص آمدن محمد پیامبر اسلام ثبت شده است. نومان، در ادامه، این پیشگویی را با وعده آمدن روح القدس در انجیل یوحنا مقایسه کرده، یکسان می انگارد.
بررسی دلایل عدم پذیرش کتب مذکور در سطور فوق (انجیل توما و …) در کانون کتاب مقدس، فرصتی دیگر و مقاله ای جدا را می طلبد. پژوهشها و کتبی که در این خصوص نگاشته شده اند، بی شمارند و ذهنهای اندیشمند و کنجکاو، جوینده پاسخ خواهند بود.
یکی از چالشهای بسیاری که مسلمانان با آموزه های کتاب مقدس دارند، تعلیم تثلیث می باشد. خدایی که کتاب مقدس به ما معرفی می کند، خدایی است که در ذات واحد اما در اشخاص کثیر می باشد و اسلام با این تعریف از وجود خدا بسیار مشکل دارد. حال وجود کتابی، مخصوصا اینکه خود را از جامعه مسیحی معرفی کند و این آموزه را رد نماید، توجه مسلمانان را به خود جلب می کند. حال برای سندیت بخشیدن به این کتاب از لحاظ تاریخی، ایشان نیازمند مدارک برونی هستند که قدمت انجیل برنابا را به قرون اول مسیحت رسانده، ثابت کنند که این کتاب از لحاظ زمانی به تاریخ زیست مسیح نزدیک بوده است. بنابراین، یکی از دلایلی که در این خصوص ارائه می شود، نوشته های آیرنیوس، یکی از پدران کلیسا است که در قرن دوم می زیست. آنها می گویند که آیرونیوس در یکی از کتابهای خود با اشاره به انجیل برنابا، با پولس رسول و ایده تثلیث که در واقع خود جاعل و معرف آن بوده به ستیز پرداخته، مخالفت می کند.
خوشبختانه، بسیاری از نوشته های پدران کلیسا امروز موجود و در دسترس عموم قرار دارد. کتابهای ایرنیوس نیز در ضمره این مجموعه می باشد. پیش از هر چیز، این ادعا که ایرنیوس از «انجیل برنابا» نقل قول می کند هیچ سندیتی نداشته، چنین چیزی در نوشته های او مکتوب نیست (حتی آیرنیوس از این کتاب برای انتقاد از آن نیز نقل قول نمی کند) . افزون بر آن، پژوهشگران و ذهنهای کنجکاو، پس از بررسی نوشته های ایرنیوس متوجه خواهند شد که وی نه تنها با پولس بر سر آموزه تثلیث ستیز نداشته، بلکه خود معترف به آن نیز می باشد.
برای نمونه به نوشته زیر که از کتاب «بر علیه بدعتها» کتاب دوم، فصل دوم بقلم آیرنیوس توجه فرمایید:
«(خدا) در ابتدا شکل بخشیدن جهان را برای ما در این واژگان روایت کرد: در ابتدا خدا آسمانها و زمین را آفرید» (پیدایش ۱: ۱) و سپس سایر چیزها را به ترتیب. اما نه خدایان و نه فرشتگان در این کار با او شریک بودند. و اما این خدا، پدر خداوند ما عیسی مسیح است. پولس رسول نیز اعلام کرد: «یک خدا و پدر همه که فوق همه و در میان همه و در همه شما است.» (افسسیان ۴: ۶) من فی الواقع ثابت کردم که تنها یک خدا است، اما از نوشته رسولان و سخنان عیسی مسیح بیشتر در این باره صحبت خواهم کرد»
آیرنویس در این بخش از کتاب خود، بر علیه تعلیم گروهی صحبت می کند که مدعی بودند، فرشتگان در آفرینش دنیا دست داشتند و او بر این بود تا چنین آموزه ای را رد کرده، تعلیم کلام خدا را که، پدر از طریق کلام خود دنیا را خلق کرده است را استوار نگاه دارد.
حال آنکه فهم و شکل گیری آموزه آموزه تثلیث در کلیسای اولیه به چه شکل بوده است، بخشی است که به این مقاله مرتبط نیست، اما آنچه را نباید فراموش کرد این است که، درک و فهم پدران کلیسا، از جمله آیرنیوس از تثلیث هر چه بوده است، مسلما در رد آن بیان نشده و ایشان با آموزه تثلیث در شکل بدوی آن، موافق بودند.

نتیجه
انجیل برنابا انجیلی واقعی نیست. نه تنها نویسنده این کتاب از اطلاعات دست اول تاریخی، جغرافیایی و زبانشناسی قرن اول برخوردار نیست، بلکه هیچ نسخه قدیمی از این نوشته که قدمت آن را ثابت کند در دست نمی باشد. شواهد درونی این کتاب حاکی از این می باشد که این دست نوشته در قرن چهاردم بنگارش در آمده است. متون این کتاب ایمان مسیحی و گزارشات انجیل را به چالش نمی کشد، بلکه انگشتها بسوی قرآن و گزارشات اسلامی نشانه می روند. چرا باید اناجیل برای تایید ادعاهای اسلام بازنوشته شوند؟ غیر از این است که مسلمان در تلاشند تا تناقظات تاریخی قرآن را با یورش به گزارشات صادقانه اناجیل پنهان نمایند؟

نوشته: ادوین کشیش آبنوس
نوامبر ۲۰۱۲
منابع:

The Gospel of Barnabas, forwarded by Iman Muhammad Armiya Nu’man, A & B Publishers Group, 1993, (foreward)
Barnabas and the Gospels, Was there an Early Gospel of Barnabas? By R. Blackhirst, JHC 7/1 (Spring 2000) p2
«Irenaeus Against Heresies», book 2, chapter 2, p. 362.
http://www.dailymail.co.uk/sciencetech/article-2149227/Gospel-Barnabas-cause-Christianitys-collapse-Iran-claims.html

اگر من مسیحی شوم، خانواده ام مرا طرد خواهند کرد و مورد آزار و اذیت قرار خواهم گرفت. چه باید بکنم؟

مسیحی شدن به این معنی است که با ایمان قلبی از مسیح پیروی کنیم (یوحنا فصل 10 آیه های 26 تا 30). جمعیت دور عیسی مسیح جمع می شدند اما اکثر آنها پیروان واقعی نبودند. آنها فقط درپی شفای بیماری، دیدن اینکه مسیح چگونه ارواح ناپاک را بیرون می کند و از نانی که عیسی مسیح با معجزه برای آنها فراهم آورده بود شکم خود را سیر کنند. عیسی مسیح به آنها هشدار داده بود که پیروی از او چه هزینه ای می تواند داشته باشد.

“آنگاه شاگردان و مردم را صدا زد و فرمود: «اگر كسی از شما بخواهد پيرو من باشد، بايد از آرزوها و آسايش خود چشم بپوشد و صليب خود را بر دوش گيرد و مرا دنبال كند. هر كه بخاطر من و بخاطر پيام نجاتبخش انجيل، حاضر باشد جانش را فدا كند، آن را نجات خواهد داد. ولی هر كه تلاش كند جانش را حفظ نمايد آن را از دست خواهد داد. چه فايده كه انسان تمام دنيا را ببرد ولی در عوض جانش را از دست بدهد؟ مگر چيزی با ارزشتر از جان او پيدا می‌شود؟ و اگر كسی در اين روزگار پر از گناه و بی‌ايمانی، از من و از سخنان من عار داشته باشد، من نيز هنگامی كه با فرشتگان مقدس در شكوه و جلال پدرم باز گردم، از او عار خواهم داشت” (مرقس فصل 8 آیه های 34 تا 38 )

آیا شما از خواسته های جسمانی خود پیروی می کنید و یا از خواسته های خود چشم پوشی کرده و به دنبال مسیح می روید؟ آیا زندگی زمینی برای شما ارزش دارد و یا زندگی ابدی؟ آیا مال اندوزی در این دنیا را می خواهید و یا نجات و رستگاری روح خود را؟ آیا از این ترس دارید که از پیرو مسیح بودن شرمسار شوید و یا اینکه مسیح از شما شرمسار شود؟

شما همیشه بدنبال چیزی می روید که برایتان سود و ارزش داشته باشد. شما کار کردن و عرق ریختن را به لم دادن در خانه جلوی تلویزیون ترجیح می دهید، برای اینکه می دانید دریافت دستمزد کاری که انجام داده اید بسیار با ارزش تر از تماشای تلوزیون در خانه می باشد. بنابراین، اگر مسیح شما را فرا بخواند، از او پیروی می کنید برای اینکه می دانید از دست دادن زندگی زمینی ارزش بدست آوردن زندگی ابدی را دارد.

آیا از مسیح پیروی خواهید کرد؟ هزینه های این پیروی را هم در نظر بگیرید (لوقا فصل 14 آیه های 25 تا 33):

• پیروی از عیسی مسیح ممکن به قیمت از دست دادن جانتان تمام شود. مسیح گفت که باید خودتان را فراموش کرده و صلیب خود را بردارید. کسی که برداشتن صلیب را رد می کند، نمی تواند شاگرد و پیرو مسیح باشد (لوقا فصل 14 آیه 27).

• پیروی از مسیح ممکن است به قیمت از دست دادن خانواده و دوستان باشد. مسیح گفت که پیروی از او در اکثر مواقع به جدایی بین شما و خانواده ، دوستان و دنیا منجر خواهد شد. هر کسی که خانواده خود را از عیسی مسیح بیشتر دوست داشته باشد، لایق عیسی مسیح نیست (متی فصل 10 آیه های 32 تا 39).

• پیروی از عیسی مسیح ممکن است به قیمت از دست دادن دارایی هایتان تمام شود. مرد ثروتمند گفت که او آنقدر خوب هست که بهشت برود. مسیح به او گفت:” اگر می‌خواهی اين راه را به كمال برسانی، برو و هر چه داری بفروش و پولش را به فقرا بده تا گنج تو در آسمان باشد نه بر زمين! آنگاه بيا و مرا پيروی كن!”(متی فصل 19 آیه 21).

• پیروی کردن از مسیح به آزار و اذیت شدن منجر خواهد شد و پیروان مسیح باید آزار و اذیت شدن را به عنوان قسمتی از ایمان خود بپذیرند (اشعیا فصل 53; یوحنا فصل 15 آیه های 18 تا 21). عیسی مسیح حتی کسانی که مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار می گیرند را “برکت داده شده” می خواند. “خوشی و شادی نماييد، زيرا در آسمان پاداشی بزرگ در انتظار شماست” (متی فصل 5 آیه های 10 تا 12).

مردان خدا همواره مورد آزار و شکنجه قرار گرفته اند. به پیامبران خدا ناسزا گفته شد، شکنجه شدند و حتی کشته شدند (عبرانیان فصل 11 آیه 37). در تاریخ ثبت شده است که ده تن از شاگردان مسیح بخاطر تبلیغ مسیحیت اعدام شدند. برخی از حکایات می گویند که پطرس درخواست کرد تا وارونه به صلیب کشیده شود چراکه خودش را در سطحی نمی دید که مانند عیسی مسیح به صلیب کشیده شود. او می نویسد که:” اگر بخاطر مسيحی بودن، شما را دشنام دهند و نفرين كنند، شاد باشيد زيرا در اينصورت گرمی روح پرجلال خدا را احساس خواهيد كرد كه وجود شما را فرا می‌گيرد” (اول پطرس فصل 4 آیه 14). پولس رسول بارها در راه تبلیغ پیام انجیل با گرفتاری های فراوانی روبرو شد، به زندان انداخته شد، کتک خورد، با شکسته شدن کشتی و خطر غرق شدن مواجه شد و دفعات زیادی سنگسار شد. اما او معتقد بود که حتی ارزش ندارد از این بلایا و شکنجه ها سخن نیز بگوید چراکه پاداشی که در بهشت دریافت خواهد نمود قابل مقایسه با هیچیک از آنان نیست (رومیان فصل 8 آیه 18).

البته، پیروی کردن از مسیح الزاما به معنی از دست دادن خانواده، دوستان، اموال و دارایی و یا جان خود نیست، اما به هر روی، آیا شما مایل به پیروی از مسیح می باشید؟

از آنجاییکه بنظر میرسد پیروی از مسیح هزینه بالایی دارد، اما این شکنجه ها و آزار و اذیت ها باعث می شود تا پیروان مسیح هم در این دنیا و هم در زندگی پس از مرگ، برکت داده شده و پاداش دریافت نمایند. عیسی مسیح همیشه در این شکنجه ها و آزار و اذیت ها همراه ما خواهد بود (متی فصل 28 آیه 20; عبرانیان فصل 13 آیه 5) او ظرفیت تحمل پیروان خویش را می داند و به آنها قدرت تاب آوردن در برابر سختی ها را می دهد (اول قرنتیان فصل 10 آیه 13; دوم قرنتیان فصل 12 آیه 9). او در بهشت به آنها پاداش می دهد (متی فصل 5 آیه های 10 تا 12). او از این شکنجه ها استفاده می کند تا شخصیت پیروانش را شکل دهد و هم اینکه شخصیت ساخته شده پیروانش باعث تحسین دیگران و در نهایت جلای او شود (رومیان فصل 8 آیه 28). بنابراین پاداش پیروی از عیسی مسیح بسیار بیشتر از سختی هایی است که پیروان او باید متحمل شوند.

عیسی مسیح برای بخشیده شدن گناهان ما، زجر کشید و در نهایت بر روی صلیب جان خود را فدا کرد. تنها راه آمرزیده شدن و رسیدن به زندگی ابدی، فقط از طریق ایمان به عیسی مسیح میسر می باشد (افسسیان فصل 2 آیه های 8 تا 9 ). البته باید این نکته را اضافه نمود که سختی ها و آزار و اذیت هایی که پیروان مسیح متحمل می شوند، ارزش بیشتری به آنچه مسیح برای ما انجام داد، اضافه نخواهد کرد چراکه کار مسیح برای بخشیده شدن ما کاملا کافی بود. یک مسیحی واقعی با وجود سختیها و آزارها، عیسی مسیح را با ایمان قلبی پیروی می کند.

“اين رنج و زحمت، جزئی از خدمتی است كه خدا به شما محول كرده است. سرمشق شما مسيح است كه در راه شما زحمت كشيد. پس راه او را ادامه دهيد. هرگز از او گناهی سر نزد، و دروغی از دهان او بيرون نيامد. وقتی به او ناسزا می‌گفتند، پاسخی نمی‌داد؛ و زمانی كه او را عذاب می‌دادند، تهديد به انتقام نمی‌كرد، بلكه زندگی خود را به خدايی واگذار كرد كه داور عادل و باانصاف می‌باشد. او بر روی صليب، بار گناهان ما را بر دوش گرفت تا ما بتوانيم از چنگ گناه رهايی يافته، زندگی پاكی داشته باشيم. زخمهای او نيز دوای دردهای ما گرديد. شما مانند گوسفندانی بوديد كه راهشان را گم كرده‌اند. اما اكنون نزد شبانتان بازگشته‌ايد، شبانی كه نگهبان جان شماست و شما را از خطرات حفظ می‌كند” (اول پطرس فصل 2 آیه های 21 تا 25).

روح القدس کیست؟

تصورات اشتباه بسیاری راجع به هویّت روح القدس وجود دارند. بعضی به روح القدس چون نیرویی سحر آمیز نگاه می کنند. عده ای نیز او را چون نیرویی غیر شخصی می دانند که خدا آنرا برای پیروان عیسی مسیح قرار داده است. کلام خدا راجع به هویت روح القدس چه میگوید؟ کتاب مقدس، خیلی ساده و واضح، میگوید روح القدس خداست. همچنین به ما میگوید که روح القدس دارای شخصیت است، وجودی که دارای اندیشه ، اراده و احساس است.

این حقیقت که روح القدس خداست در بخشهای مختلفی از کلام خدا (از جمله اعمال رسولان فصل 5 آیه های 3 تا 4) مشهود است. در این قسمت، جایی که حنانيا به روح القدس دروغ گفته بود، پطرس خطاب به او چنین میگوید: “به انسان دروغ نگفتی بلكه به خدا.” درواقع این آیه خیلی واضح مشخص میکند که: دروغ گفتن به روح القدس، دروغ گفتن به خداست. همچنین از آنجایی که خصوصیات و صفات خدا به روح القدس نیز اطلاق میشود، میتوانیم چنین استنباط کنیم که روح القدس خداست. برای مثال، این حقیقت که روح القدس حاضر مطلق است در مزامیر فصل 139 آیه های 7 تا 8 دیده میشود. “از حضور تو به كجا می‌توانم بگريزم؟ اگر به آسمان صعود كنم، تو در آنجا هستی؛ اگر به اعماق زمين فرو روم، تو در آنجا هستی. ” همچنین در اول قرنتیان فصل 2 آیه 10 تا 11 ما شاهد خصوصیت حاضر مطلق بودن روح القدس هستیم : “اما خدا اين امور را توسط روح خود بر ما آشكار ساخته است، زيرا روح خدا از عميق‌ترين اسرار خدا آگاهی دارد و آنها را بر ما آشكار می‌سازد. هيچكس نمی‌تواند بداند كه در باطن شخصی ديگر چه می‌گذرد، مگر خود آن شخص. به همين ترتيب، هيچكس نمی‌تواند افكار و نقشه‌های خدا را درک كند، مگر روح خدا. “

همچنین میتوانیم چنین استنباط کنیم که روح القدس در واقع یک شخصیت الهی است چون صاحب اندیشه ، احساس و اراده است. روح القدس فکرمیکند و میداند (اول قرنتیان فصل 2 آیه 10). روح القدس غمگین میشود (افسسیان فصل 4 آیه 30). روح القدس برای ما شفاعت میکند (رومیان فصل 8 آیه های 26 تا 27). روح القدس مطابق اراده اش، تصمیم میگیرد (اول قرنتیان فصل 12 آیه های 7 تا 11). روح القدس سومین شخص تثلیث است. به راستی روح القدس میتواند همچون خداوند عمل کند و او همان تسلی دهنده و مشاوری است که مسیح وعدۀ آمدنش را داد ( یوحنا فصل 14 آیه 16، فصل 14 آیه 26، فصل 15 آیه 26).

مسیحیت چیست و مسیحیان به چه چیزی ایمان دارند؟

باورهای اساسی مسیحیت در اول قرنتیان فصل 15 آیه های 1 تا4 اینگونه بطور خلاصه بیان شده اند: “حال ای برادران، بگذاريد بار ديگر حقايق انجيل را بياد شما آورم، يعنی همان خبر خوشی را كه قبلاً به شما اعلام كردم و شما هم آن را با شادی پذيرفتيد و اكنون نيز ايمانتان بر همين پيغام عالی استوار است. همين خبر خوش است كه اگر واقعاً به آن ايمان داشته باشيد، باعث نجاتتان می‌گردد، مگر آنكه ايمانتان واقعی نباشد. من مهمترين حقايق انجيل را همانطور كه ديگران به من رساندند، به شما اعلام كردم، يعنی اين حقايق را كه مسيح طبق نوشته‌های كتاب آسمانی، جان خود را در راه آمرزش گناهان ما فدا كرد و مرد، در قبر گذاشته شد و روز سوم زنده گرديد و از قبر بيرون آمد، همانطور كه انبياء پيشگويی كرده بودند”.

اعتقاد و ایمان مسیحی در این آیات مشخص است. آنچه که مسیحیت را در مقایسه با سایر ادیان منحصر به فرد می کند این است که مسیحیت بیش از آنکه در رابطه با مراسم مذهبی باشد در مورد برقرار کردن یک رابطه نزدیک با خدا می باشد. ایجاد این رابطه تنها حاصل کار مسیح و خدمات روح القدس در زندگی ایمانداران است.

مسیحیان بر این عقیده اند که کتاب مقدس کلام الهام شدۀ خدا می باشد. به همین دلیل آنها ایمان دارند که آموزش های کتاب مقدس در هر زمینه ای صحیح ترین، بانفوذترین، و مقتدرانه ترین نظر است. (دوم تیموتائوس فصل 3 آیه 16؛ دوم پطرس فصل 1 آیه های 20 تا 21) مسیحیان به خدای یگانه اعتقاد دارند که در سه شخصیت پدر، پسر، و روح القدس وجود دارد.

مسیحیان ایمان دارند که هدف خاص خدا از آفرینش انسان این بوده است که انسان با خدا رابطه داشته باشد، اما گناه، بشریت را از خدا جدا ساخت (رومیان فصل 3 آیه 23 و فصل 5 آیه 12). مسیحیت می گوید که عیسی مسیح خدای کامل و انسان بی نقصی بود که بر این جهان خاکی قدم نهاد (فیلیپیان فصل 2 آیه های 6 تا 11) و بر روی صلیب جان داد. مسیحیان ایمان دارند که عیسی مسیح پس از مرگ دفن شد، روز سوم از مردگان برخاست، و الان در دست راست خدای پدر نشسته است تا برای ایمانداران شفاعت کند (عبرانیان فصل 7 آیه 25). پیغام مسیحیت اعلام این حقیقت است که مرگ مسیح بر روی صلیب برای پرداخت جریمه گناه بشر کافی و بسنده بوده است؛ و این همان عاملی است که رابطۀ گسیخته بین خدا و انسان را بازسازی می کند. (عبرانیان فصل 9 آیه های 11 تا 14و فصل 10 آیه 10؛ رومیان فصل 6 آیه 23 و فصل 5 آیه 8)

مسیحیت می گوید، انسان برای اینکه نجات پیدا کند و به این رابطۀ احیا شده دست یابد، باید به کاری که عیسی مسیح بر روی صلیب به انجام رسانید، ایمان آورد. اگر شخصی ایمان داشته باشد که مسیح به جای او مُرد و با مرگ خویش جریمۀ گناهان او را پرداخت نموده و از مردگان قیام کرد، آن شخص نجات یافته است. هیچکس قادر نیست نجات را توسط کارهای خوب خودش بدست آورد. در واقع هیچکس نمی تواند آنقدر نیکو و بیگناه باشد که خدا را خشنود سازد زیرا همۀ ما گناهکار هستیم. (اشعیا فصل 53 آیه 6 و فصل 64 آیه های 6 تا 7) علاوه بر این، چون مسیح تمام آنچه برای نجات ما لازم بود، تمام و کمال انجام داد، نمیتوان چیزی به آن اضافه کرد برای اینکه کاری که او انجام داد، کاملا برای نجات کافی است. به همین دلیل هنگامی که بر روی صلیب جان خود را فدا کرد، گفت: “تمام شد” (یوحنا فصل 19 آیه 30) این گفته به این معنی است که کار نجات تمام شد.

بر اساس مسیحیت، نجات یعنی آزاد شده از اسارت زندگی گناه آلود گذشته و برقرار کردن دوباره رابطه با خدا می باشد. زمانی ما برده و درخدمت گناه بودیم، ولی الان در خدمت عیسی مسیح هستیم (رومیان فصل6 آیه های 15 تا 22). تا زمانیکه ایمانداران در این زندگی در بند گناه باشد همواره در وسوسه ارتکاب گناه خواهد بود. تنها راه پیروزی بر وسوسه و گناه این است که ایمانداران خود را به مطالعه و اطاعت از کتاب مقدس بسپارند و همواره تحت کنترل روح القدس زندگی کنند. زندگی تحت کنترل روح القدس بدین معنی می باشد که زندگی روزمره خود را تحت کنترل و راهبری روح القدس سپری کنیم. اجازه بدهیم که روح القدس افسار زندگی ما را در دستان خود بگیرد و ما نیز کاملا از او اطاعت کنیم.

در حالی که بسیاری از مذاهب پیروان خود را به اطاعت از یک سری قوانین مجبور می کنند، اما مسیحیت یعنی ایمان به اینکه عیسی مسیح که بر روی صلیب مُرد، جریمۀ گناهان را پرداخت نمود، و روز سوم از مُردگان برخاست. با مرگ مسیح بر روی صلیب تاوان گناهان ما پرداخت شده است، و حال ما می توانیم با خدا معاشرت داشته باشید. در مسیحیت می توانیم بر طبیعت گناه آلود خود غلبه کنیم و در رابطه نزدیک و صمیمی با خدا زندگی کنیم ، این همان مسیحیتی است که کاملا بر اساس خواست و گفته کتاب مقدس است.

آیا خدا واقعیت دارد؟ چگونه می توانم مطمئن شوم که خدا واقعیت دارد؟

ما می دانیم که خدا واقعیت دارد چراکه او به سه روش خودش را بر ما آشکار ساخته است: در خلقت، در کلامش، و در پسرش عیسی مسیح.

اساسی ترین دلیل برای اثبات وجود خدا، خلقت کل هستی است:” انسان از ابتدا، آسمان و زمين و چيزهايی را كه خدا آفريده، ديده است و با ديدن آنها می‌تواند به وجود خدا و قدرت ابدی او كه ناديدنی هستند پی ببرد. پس وقتی در روز داوری در حضور خدا می‌ايستد، برای بی‌ايمانی خود هيچ عذر و بهانه‌ای ندارد” (رومیان فصل 1 آیه 20).” آسمان از شكوه و عظمت خدا حكايت می‌كند و صنعت دستهای او را نشان می‌دهد” (مزامیر فصل 19 آیه 1).

اگر یک ساعت مچی را در وسط یک مزرعه پیدا کنم، هرگز این تصور را نخواهم کرد که آن، از ناکجا آباد ناگهان روی زمین جلوی پای من در این مزرعه سبز شده است و یا اینکه این ساعت مچی همیشه وجود داشته است. بلکه با دیدن ساعت و طراحی آن، حتما این حقیقت در ذهن من شکل می گیرد که طراح و سازنده ای برای خلق این ساعت وجود داشته است. طراحی و دقت بسیار بیشتر و دقیق تری در دنیای اطراف ما وجود دارد. مقیاس ما از زمان ساعت های مچی نمی باشند، بلکه بر اساس چرخش زمین که ساخته دست خدا می باشد، است. جهان هستی، طراحی عظیمی را به نمایش گذاشته که دلالت بر وجود یک طراح بزرگ دارد.

اگر من یک پیام رمزی را دریافت کنم، برای رمزگشایی آن بدنبال یک رمزنگار خواهم گشت. من حتما تصور خواهم کرد که بوجودآورنده و فرستنده این پیام باید زیرک باشد. کدهای ژنتیکی موجود در دی ان ای تک تک سلول های بدن ما، تا چه اندازه پیچیده اند؟ آیا پیچیدگی و هدف این کدهای ژنتیکی دلالت بر یک کدنویس زیرک و باهوش ندارد؟

خداوند، نه تنها یک دنیای فیزیکی پیچیده وبسیار هماهنگ را آفریده، بلکه حس ابدیت را نیز در قلب هر انسانی قرار داده است (جامعه فصل 3 آیه 11 ). انسان دارای یک احساس درونی می باشد که به او می گوید در زندگی مفهومی بیشتر از آنچه چشم ها می بینند، دارد و وجودی بالاتر از این امور زمینی در کار می باشد. احساس درونی ما نسبت به ابدیت، حداقل دو شکل خود را نشان می دهد: قانون گذاری و پرستش.

همه تمدن ها در طول تاریخ دارای اصول اخلاقی خاص خود بودند، و شگفت آور این است که در فرهنگ های مختلف، این اصول شبیه یکدیگر بودند. به عنوان مثال عشق در همه فرهنگ ها مورد احترام قرار می گیرد در حالیکه دروغ گفتن در همه فرهنگ ها، ناپسند تلقی می شود. این اصول کلی اخلاقی ( درک جهانی از عمل خوب و بد) اشاره به یک موجود اخلاق مدار بزرگ دارد که چنین اصول اخلاقی را به ما داده است.

به همین منوال، مردم سرتاسر با هر فرهنگی همیشه یک سیستم پرستشی را بوجود آورده اند. هدف پرستش ممکن است که فرق کند اما این حس وجود یک “قدرت بزرگ” قسمت انکار نشدنی بشر بوده است. گرایش ما به پرستش با این حقیقت که خداوند ما را به شکل خودش آفرید، منطبق است (پیدایش فصل 1 آیه 27).

خدا همچنین از طریق کتاب مقدس خودش را بر ما آشکار ساخته است. وجود خدا در سرتاسر کتاب مقدس یک امر مسلم تلقی شده است (پیدایش فصل 1 آیه 1، خروج فصل 3 آیه 14). زمانیکه بنیامین فرانکلین، زندگینامه خود را نوشت، وقت خود را برای اثبات وجود خودش تلف نکرد. به همین صورت، خدا نیز زمان زیادی در کتاب مقدس صرف نکرده تا وجود خویش را به اثبات برساند. طبیعت تحول ساز کتاب مقدس، صحت آن و معجزاتی که نگارش آن را همراهی کردند این تضمین و اطمینان را می دهد که ارزش نگاه دقیق تری را دارد.

سومین راهی که خدا از آن طریق خودش را بر ما آشکار ساخت، پسرش، عیسی مسیح بود (یوحنا فصل 14 آیه های 6 تا 11).” در ازل، پيش از آنكه چيزی پديد آيد، «كلمه» وجود داشت و نزد خدا بود. او همواره زنده بوده، و خود او خداست. كلمه‌‌ء خدا انسان شد و بر روی اين زمين و در بين ما زندگی كرد. او لبريز از محبت و بخشش و راستی بود. ما بزرگی و شكوه او را به چشم خود ديديم، بزرگی و شكوه فرزند بی‌نظير پدر آسمانی ما، خدا.” ( یوحنا فصل 1 آیه 1و آیه 14؛ کولسیان فصل 2 آیه 9).

عیسی مسیح در دوران شگفت انگیز زندگی اش، تمامی شریعت عهد قدیم را نگه داشت و پیش گویی عهد قدیم در مورد مسیح را به سرانجام رسانید (متی فصل 5 آیه 17). او بارها در بین مردم معجزات زیادی انجام داد تا صحت پیام خود را تایید کند و بر الوهیت خویش شهادت دهد (یوحنا فصل 21 آیه های 24 تا 25). سپس، سه روز بعد از به صلیب کشیده شدنش دوباره زنده شد، حقیقتی که صدها نفر شاهد آن بودند (اول قرنتیان فصل 15 آیه 6). تاریخ اسناد بسیاری مبنی بر اینکه عیسی مسیح که بود، به ثبت رسانده است و همانطور که پولس رسول گفت “هیچیک در خلاء صورت نگرفته است” (اعمال رسولان فصل 26 آیه 26).

ما درک می کنیم که همیشه شک گرایانی وجود دارند که نظریه های خودشان را در رابطه با خدا دارند، پس این اسناد را با توجه به نظریه های خود مورد بررسی قرار خواهند داد. و کسانی نیز هستند و خواهند بود که هیچ مدرکی آنان را قانع نخواهد ساخت (مزامیر فصل 14 آیه 1 ). همه چیز به ایمان بستگی دارد (عبرانیان فصل 11 آیه 6).

به عنوان یک مسیحی، چگونه می توانم در زندگیم بر گناه چیره شوم؟

کلام خدا منابعی را معرفی می کند که ما به وسیلۀ آنها می توانیم درمقابله با گناهانمان، پیروز شویم. در این زندگی زمینی ما هرگز بطور کامل نخواهیم توانست بر گناه غلبه کنیم (اول یوحنا فصل 1 آیه 8) اما غلبه کامل بر گناهان همچنان باید هدف ما باشد. با کمک خداوند و با پیروی از اصول کتاب مقدس، می توانیم بتدریج بر گناه غلبه کرده و بیشر و بیشتر شبیه مسیح شویم.

1) روح القدس: یکی از نعماتی که خداوند به ما بخشیده تا بوسیلۀ آن بتوانیم زندگی مسیحی پیروزمندی داشته باشیم، روح القدس است. در غلاطیان فصل 5 آیه های 16 تا 25 خداوند اعمال جسم را با ثمرات روح القدس مقایسه می کند. در این قسمت از کلام، ما خوانده شده ایم که با روح القدس زندگی کنیم. همۀ ایمانداران روح القدس را دارند، اما این قسمت از کلام خدا به ما می گوید که باید با روح القدس زندگی کنیم و خود را کاملا به او بسپاریم. به این مفهوم که باید کاملا بر اساس آنچه روح القدس از ما می خواهد زندگی کنیم نه بر اساس آنچه جسم از ما خواهد.

تغییری که روح القدس می تواند در زندگی ایماندار ایجاد کند، در زندگی پطرس به خوبی به تصویرکشیده شده است. او کسی بود که قبل از اینکه از روح القدس پُر شود، سه بار عیسی مسیح را انکار نمود؛ آن هم درست بعد از ادعایش مبنی بر اینکه تا سر حد مرگ از مسیح پیروی خواهد کرد. اما بعد از پُر شدن از روح القدس درروز پنطیکاست، خطاب به یهودیان ، او آشکارا و با اقتدار راجع به مسیح سخن گفت.

زندگی کردن با روح القدس به این معنی است که شخص ایماندار مانع کار روح القدس نشود (اول تسالونیکیان فصل 5 آیه 19). در عوض او در پی این باشد که از روح القدس پُر شود و کاملا تحت کنترل او درآید (افسسیان فصل 5 آیه های 18 تا 21). یک فرد ایماندار چگونه می تواند از روح القدس پر شود؟

گناه چیزیست که روح القدس را غمگین می کند و جلوی پرشدن ما از او را می گیرد پس اطاعت از خدا روشی است که با آن می توان از روح القدس پر شد. ما باید دعا کنیم تا خداوند ما را از روح القدس پر کند و باید در کلام او غرق شویم (کولسیان فصل 3 آیه 16) و با اطاعت از دستورات خدا زندگی کنیم. این کار به روح القدس این آزادی عمل را می دهد که بر روی اعمال و افکار ما کار کند.

2) کلام خدا: کتاب مقدس در دوم تیموتائوس فصل 3 آیه های 16 تا 17 می گوید که خدا کلام خود را به ما داده است تا ما را به اعمال نیکو تجهیز کند. این کلام به ما تعلیم می دهد که چطور زندگی کنیم، به چه چیزی اعتقاد داشته باشیم، و حتی راه غلطی را که در پیش گرفته ایم برای ما آشکار می سازد. کلام خدا به ما کمک می کند تا دوباره به راه درست برگردیم و در آن استوار بمانیم. همانطور که عبرانیان فصل 4 آیه 12 می گوید، کلام خدا زنده و مقتدر است و قادر است پیچیده ترین مشکلات غیرقابل حل انسانی را برطرف نماید. نویسنده مزامیر در مزامیر فصل 119 ودر آیات دیگر، راجع به قدرت کتاب مقدس در تغییر زندگی مردم با ما صحبت می کند. به یوشع تعلیم داده شده بود که رمز پیروزی او بر دشمنانش (تمثیلی برای جنگ روحانی ما ) در این است که این کلام از دهانش دور نشود بلکه روز و شب در آن تفکر نماید و از آن اطاعت کند. این رمز پیروزی او در رسیدن به سرزمین موعود بود. یوشع از این فرمان الهی اطاعت نمود؛ حتی زمانی که دستورات خدا برای او غیر قابل درک بود.

معمولاً کتاب مقدس به عنوان منبع مهمی تلقی نمی شود . اغلب آن را با خود به کلیسا می بریم و شاید روزانه بخشهایی از آن را به عنوان عبادت روزانه بخوانیم. اما اغلب آن را حفظ نمی کنیم، در آن تعمق نمی کنیم، و آن را در زندگی خود بکار نمی بریم، به گناهانی که آن برای ما آشکار می کند، اعتراف نمی کنیم و وقتی نشان می دهد که چه عطایا و موهبت هایی به ما بخشیده شده اند، خدا را شکر نمی کنیم. اغلب وقتی نوبت خواندن کلام خدا میرسد به انواع و اقسام امراض عصبی و روانی دچار می شویم. آنقدر کم از کلام تغذیه می کنیم که به لحاظ روحانی، فقط ما را زنده نگاه می دارد تا بتوانیم در جلسات کلیسایی شرکت کنیم ( یعنی متاًسفانه، به آن اندازه از کلام تغذیه نمی کنیم تا به مسیحیان سالم و قوی تبدیل شویم). بندرت از آن تغذیه می کنیم؛ هر گز آنقدردر آن تعمق نمی کنیم که از لحاظ روحانی، ما را غنی سازد.

اگر مطالعۀ روزانۀ کلام خدا برای شما هنوز عادت روزانه نشده است، از امروز این کار را شروع کنید و مطالعه کتاب مقدس را به عادت روزانه تبدیل نمایید. و همچنین به یادداشت کردن آنچه از آیات متوجه می شوید نیز عادت نمایید. برخی عادت دارند، دعاهای خود را نیز یادداشت کنند و از خدا می خواهند برای تغییر نقاط تاریکی از زندگی که در کتاب مقدس به آنها اشاره نموده به ایشان کمک کند. روح القدس از کتاب مقدس به عنوان یک ابزار در زندگی ما استفاده می کند (افسسیان فصل 6 آیه 17) و همچنین آن یک قسمت اصلی و ضروری است که خداوند برای جنگ در نبردهای روحانی به ما داده است (افسسیان فصل 6 آیه های 12 تا 18).

3) دعا: این یکی دیگر از منابع مهمی است که خدا برای ما فراهم آورده است. دعا نیز یکی از منابعی است که مسیحیان زیاد راجع به آن صحبت می کنند وخیلی کم آنرا بکار می برند. ما جلسات دعا داریم، زمان دعا داریم اما هیچ وقت مثل کلیسای اولیه آنرا بکار نبرده ایم (اعمال رسولان فصل 3 آیه 1، فصل4 آیه 31، فصل 6 آیه 4، فصل 13 آیه های 1 تا 3). پولس بطور مکرر خاطر نشان می سازد که چقدر برای مردمی که آنها را خدمت می نمود، دعا کرده است. اما ما حتی برای خودمان نیز، این منبعی را که در اختیار داریم، مورد استفاده قرار نمی دهیم. خدا راجع به دعا قول شگفت انگیزی داده است (متی فصل 7 آیه های 7 تا 11؛ لوقا فصل 18 آیه های 1 تا 8؛ یوحنا فصل 6 آیه های 23 تا 27؛ اول یوحنا فصل 5 آیه های 14 تا 15). و پولس در متنی که درباره آمادگی برای جنگ روحانی است بازهم به دعا کردن اشاره می نماید(افسسیان فصل 6 آیه 18).

دعا تا چه اندازه در زندگی ما برای غلبه بر گناه مهم اسست؟ سخنانی که عیسی مسیح در باغ جستیمانی درست قبل از اینکه پطرس او را انکار کند، به زبان آورد؛ در انجیل موجود می باشد. هنگامی که مسیح در حال دعا کردن است، پطرس خوابش می برد. مسیح او را بیدار می کند و به او می گوید:” بيدار بمانيد و دعا كنيد تا وسوسه بر شما غلبه نكند. روح انسان می‌خواهد آنچه درست است انجام دهد، اما طبع بشری او ضعيف است” (متی فصل 26 آیه 41). ما نیز مانند پطرس می خواهیم که کار درست را انجام دهیم اما قدرت و توان نداریم. در این مواقع باید به تعلیمات و نصایح خداوند توجه کنیم تا پیوسته جستجو کنیم، در بزنیم، از خدا بخواهیم و او نیز توان و قدرت مورد نیاز را به ما خواهد بخشید (متی فصل 7 آیه 7).

4) کلیسا: آخرین منبع، در جنگ روحانی ما برای غلبه بر گناه، کلیسا و معاشرت با دیگر ایمانداران می باشد. مسیح شاگردان خود را بصورت گروه دو نفره برای بشارت و انجام خدمات می فرستاد (مرقس فصل 6 آیه 7). سفرهای بشارتی در اعمال رسولان نیز بصورت گروهی انجام گرفته است. کتاب مقدس به ما می گوید که از تجمعات کلیسایی و معاشرت با یکدیگر غافل نشویم و زمانیکه با هم هستیم یکدیگر را به انجام کارهای خوب ترغیب کنیم ( عبرانیان فصل 10 آیه 24). به اشتباهات خود نزد یکدیگر اعتراف کنیم (یعقوب فصل 5 آیه 16). در ادبیات حکیمانه عهد قدیم به ما گفته شده که:” همانطور كه آهن، آهن را می‌تراشد، دوست نيز شخصيت دوستش را اصلاح می‌كند” (امثال فصل 27 آیه 17). قدرت همیشه در تعداد است (جامعه فصل 4 آیه های 11 تا 12).

خیلی از ایمانداران معتقد هستند که داشتن یک دوست که راهنمای ما باشد و ما خود را پاسخگوی او بدانیم، تاثیر بسیار زیادی در غلبه بر گناه دارد. داشتن دوست دیگری که با شما حرف بزند، با شما دعا کند، شما را تشویق کند، و حتی شما را توبیخ کند، نیز ارزش بسیار زیادی برای شما خواهد داشت. همه ما گرفتار وسوسه می شویم (اول قرنتیان فصل 10 آیه 13). داشتن یک دوست و یا گروه راهنما می تواند به ما تا اندازه ای انگیزه و اشتیاق بدهد تا بر جدی ترین گناهان غلبه کنیم.

بعضی وقتها غلبه بر گناه بسیار سریع اتفاق می افتد و بعضی زمان ها نیز این فرایند آهسته تر صورت می گیرد. اما خداوند به ما قول داده که اگر از منابعی که در اختیار ما گذاشته استفاده کنیم، او نیز بتدریج زندگی ما را متحول خواهد ساخت. ما می توانیم با خیال راحت برای غلبه بر گناه استقامت و پشتکار داشته باشیم برای اینکه می دانیم خداوند به قول های خود عمل می کند.

چگونه می توانم خواست خداوند را برای زندگیم درک نمایم؟

دانستن خواست خدا، بسیار مهم است.عیسی مسیح گفت که خویشان واقعی او کسانی هستند که خواست خدا را می دانند و به آن عمل می کنند:” هر كه خواست خدا را بجا آورد، او برادر و خواهر و مادر من است” (مرقس فصل 3 آیه 35). عیسی مسیح در داستان “دو پسر” کاهنان و بزرگان معبد را به دلیل انجان ندادن خواست خدا، سرزنش می کند. مخصوصا که آنها “توبه نکردند و ایمان نیاوردند” (متی فصل 21 آیه 32). اسای ترین خواست خدا برای ما این است که از گناهانمان توبه کنیم و به عیسی مسیح ایمان بیاوریم. اگر این قدم اول را برنداریم در واقع خواست خدا را هنوز نپذیرفته ایم.

زمانیکه، عیسی مسیح را با ایمان قلبی قبول می کنیم، فرزند خدا می شویم (یوحنا فصل 1 آیه 12). او می خواهد ما را به راه خود هدایت کند (مزامیر فصل 143 آیه 10). خدا سعی نمی کند که خواست خود را از ما پنهان سازد بلکه او خواست خود را برای ما آشکار می سازد. در واقع، او در کلام خود ما را به روش های زیادی راهنمایی کرده است. بنابراین ما باید:” برای هر پيش آمدی خدا را شكر نماييد، زيرا اينست خواست خدا برای شما كه از آن عيسی مسيح هستيد” (اول تسالونیکیان فصل 5 آیه 18). ما باید کارهای نیک انجام دهیم (اول پطرس فصل 2 آیه 15). و “زيرا اراده و خواست خدا اينست كه پاک باشيد و از هر نوع فساد جنسی خود را دور نگاه داريد” ( اول تسالونیکیان فصل 4 آیه 3).

خواست خدا قابل دانستن و قابل شناسایی می باشد. رومیان فصل 12 آیه 2 می گوید:” رفتار و كردار و شيوۀ زندگی مردم دنيا را تقليد نكنيد، بلكه بگذاريد خدا افكار و طرز فكرتان را دگرگون كند تا به انسانی جديد تبديل شويد. آنگاه قادر خواهيد شد ارادۀ خدا را درک كرده، آنچه را كه خوب و كامل و موردپسند اوست، كشف كنيد.” این متن یک رشته راهنمایی های مهم را به ما عرضه می کند: رفتار و كردار و شيوۀ زندگی مردم دنيا را تقليد نكنيد، بلكه بگذاريد خدا افكار و طرز فكرتان را دگرگون كند تا به انسانی جديد تبديل شويد. و زمانیکه که افکار و طرز فکرتان توسط خدا دگرگون شد، سپس قادر خواهید بود که خواست خدا را بطور کامل بشناسید و درک نمایید.

همزمان با اینکه در جستجوی خواست خدا هستیم باید این نکته را هم در نظر بگیریم که آنچه ما می خواهیم بدانیم که آیا خواست خدا هست یا نه، نباید بر خلاف کتاب مقدس باشد. به عنوان مثال، کتاب مقدس ما را از دزدی کردن نهی کرده، بنابراین ما می دانیم که دزدی از بانک خواست خدا برای ما نیست پس لزومی ندارد برای آن دعا کنیم. همچنین باید این نکته را نیز باید در نظر بگیریم که کاری که ما می خواهیم انجام دهیم باید باعث جلال خداوند و رشد روحانی دیگران شود.

بعضی وقتها شناخت خواست خدا کار مشکلی می باشد بری اینکه باید برای شناخت و دانستن خواست او صبور باشیم. طبیعی است که ما می خواهیم همه خواست های خدا برای زندگی خودمان را یکجا بدانیم اما اینگونه نیست. او هر قدم یک خواست خود را برای ما آشکار می سازد تا یک قدم در ایمان و اعتماد به او بیشتر رشد کنیم. نکته مهم این است که همزمان بااینکه برای راهنمایی های بیشتر خداوند انتظار می کشیم باید کارهایی که می دانیم خوب هستند را انجام دهیم (یعقوب فصل 4 آیه 17).

ما در اکثر مواقع از خدا می خواهیم که مشخصات دقیق خواست خود را به ما نشان دهد، مثل اینکه: کجا کار کنیم، کجا زندگی کنیم، با چه کسی ازدواج کنیم، چه ماشینی بخریم و غیره. باید بدانیم که خدا به ما حق انتخاب می دهد و اگر صبور باشیم او به روشهای خودش ما را از گرفتن تصمیم های نادرست باز میدارد ( به اعمال رسولان فصل 16 آیه های 6 تا 7 ، مراجعه کنید)

هر چقدر ما فردی را بیشتر بشناسیم، با خواسته های او بیشتر آشنا می شویم. برای مثال، کودکی به خیابان شلوغی که توپش وسط آن خیابان بالا و پایین می پرد، نگاه می کند اما او دنبال توپش در آن خیابان شلوغ نمی دود برای اینکه میداند، پدرش نمی خواهد که او این کار را بکند. او برای هر موقعیت خاصی که برایش پیش می آید باید از پدرش راهنمایی بخواهد، او می داند که پدرش چه توصیه ای به او خواهد کرد برای اینکه پدرش را می شناسد. این رابطه بین ما و خداوند نیز وجود دارد. همچنان که ما قلب و جان خود را به خدا می سپاریم، از کلام او اطاعت می کنیم و به روح القدس تکیه می کنیم، در می یابیم که به ما فکری مانند فکر مسیح داده شده است (اول قرنتیان فصل 2 آیه 16).ما او را می شناسیم و این شناخت به ما کمک می کند تا خواست او را نیز بدانیم و هدایت خدا همیشه برای ما در دسترس خواهد بود.” صداقت نيكان آنها را نجات می‌دهد، ولی بدكاران در دام خيانت خود گرفتار می‌شوند” (امثال فصل 11 ایه 5).

اگر ما واقعا ایمان و اعتماد قلبی به خدا داشته باشیم و واقعا خواست او را برای زندگی خود بخواهیم، خدا خواست خود را درون قلب ما قرار خواهد داد. نکته کلیدی این است که باید خواست خدا را بخواهیم نه خواست خودمان.” با خدا خوش باش و او آرزوی دلت را به تو خواهد داد” (مزامیر فصل 37 آیه 4).

آیا نجات فقط بوسیلۀ ایمان است؟ یا بوسیله ایمان و عمل؟

شاید این مقوله یکی از مهمترین سؤالات در مسیحیت باشد. همین پرسش باعث ایجاد اصلاحات وجدایی میان کلیساهای پروتستان و کاتولیک شد. این سوال مبنای تفاوت کلیدی میان مسیحیت کتاب مقدسی و سایر فرقه های مسیحی است. آیا نجات فقط بوسیلۀ ایمان است یا اینکه اعمال را نیز شامل می شود؟ آیا من فقط با ایمان به عیسی مسیح نجات می یابم و یا اینکه علاوه بر ایمان به عیسی مسیح، باید کارهای خاصی نیز انجام دهم؟

سوال راجع به نجات فقط بوسیلۀ ایمان و یا نجات بوسیلۀ ایمان و اعمال، اغلب بوسیلۀ کسانی مطرح می شود که پیدا کردن ارتباط و هماهنگی بین قسمتهای مختلف کتاب مقدس برایشان سخت می باشد. رومیان فصل 3 آیه 28 و فصل 5 آیه 1؛ غلاطیان فصل 3 آیه 24 را با یعقوب فصل 2 آیه 24 مقایسه کنید. عده ای بعد از چنین مقایسه ای، میان دیدگاه پولس (نجات بوسیله ایمان تنها) و یعقوب (نجات بوسیله ایمان و عمل) تفاوت می بینند. واقعیت این است که پولس و یعقوب هیچ تعارضی با یکدیگر ندارند. تنها اختلافی که شاید به عقیده برخی می تواند وجود داشته باشد؛ پیرامون رابطۀ ایمان و عمل است. پولس با تعصب می گوید که انسان فقط توسط ایمان است که نجات می یابد (افسسیان فصل 2 آیه های 8 تا 9) در حالی که یعقوب می گوید که نجات بوسیلۀ ایمان وعمل است. این مشکل با بررسی دقیق سخنان یعقوب حل می شود.یعقوب این عقیده را که انسان می تواند فقط ایمان داشته باشد بدون اینکه کارهای خوب انجام دهد را رد می کند (یعقوب فصل 2 آیه های 17 تا 18). یعقوب در واقع تاکید می کند که ایمان واقعی به عیسی مسیح باعث تغییر در زندگی ایماندار و انجام کارهای خوب می باشد (یعقوب فصل 2 آیه های 20 تا 26). یعقوب نمی گوید که نجات انسان مستلزم ایمان و انجام کارهای خوب با هم می باشد، بلکه منظورش این است که شخصی که واقعا بوسیله ایمان نجات یافته است، تغییر در زندگی خود را با انجام کارهای خوب نشان خواهد داد. اگر شخصی ادعا کند که یک ایماندار است اما کارهای خوب انجام ندهد، بنابراین ایمان او به عیسی مسیح یک ایمان واقعی نیست ( یعقوب فصل 2 آیه های 14،17،20،26).

پولس نیز در نوشته های خود همین مورد را خاطر نشان می سازد. ایمانداران باید در زندگی خود ثمره های نیکو داشته باشند که این ثمره ها در غلاطیان فصل 5 آیه های 22 تا 23 گفته شده اند. درست بعد از اینکه پولس در افسسیان فصل 2 آیه های 8 تا9 میگوید که ما فقط به دلیل لطف خداست که نجات یافته ایم و نه بواسطه انجام کارهای نیک خود. در افسسیان فصل 2 ایه 10 به ما می گوید که ما برای انجام کارهای خوب خلق شده ایم. پولس نیز از یک زندگی تغییر یافته همان انتظارات یعقوب را دارد. “كسی كه از آنِ مسيح می‌گردد، تبديل به شخص جديدی می‌شود. او ديگر آن انسان قبلی نيست؛ او زندگی كاملاً تازه‌ای را آغاز كرده است” ( دوم قرنتیان فصل 5 آیه 17). تعلیم پولس و یعقوب در مورد نجات هیچ تضادی با یکدیگر ندارد. بلکه آنها یک منظور را با نگرشهای مختلفی بیان می کنند. پولس خیلی ساده نجات انسان را فقط مستلزم ایمان میداند، در حالی که یعقوب بر این حقیقت تأکید دارد که ایمان در مسیح باید به انجام اعمال نیکو منتهی شود.